البته کشورهای پیشرو، از این هم آمار بهتری دارند. مثلا طبق آمار رسمی در بریتانیا، صنایع خلاق، حدود ۵ درصد تولید ناخالص داخلی و ۷درصد اشتغال این کشور را در سال ۲۰۲۳ تشکیل دادند. در مورد آینده هم پیشبینی میشود سهم این بخش از اقتصاد جهان مسیر افزایش را طی کند و تا سال ۲۰۳۰، به ۱۰درصد برسد. اما در ایران، علیرغم داشتن تاریخ درخشان هنر و استعدادهای چشمگیر هنرمندان، این سهم به مراتب پایینتر است.
به عبارتی، ما در تبدیل ارزش هنر به ارزش اقتصادی شکست خوردهایم. یکی از ریشههای اصلی این ناکامی را باید در یک شکاف آموزشی دوسویه جستوجو کرد: نظامی که نه تولیدکننده حرفهای برای بازار هنر تربیت میکند و نه مصرفکننده آگاه برای آن. این شکست همزمان در دو سوی عرضه و تقاضا، یک چرخه معیوب خودتقویتشونده ایجاد کرده که اقتصاد هنر را در نطفه خفه میکند. اما برای سامان دادن یک نظام آموزشی حرفهای و منطبق بر ضرورتهای توسعه اقتصاد هنر، چه بازنگری و بازآفرینیهایی لازم است؟
خلأ اول در بخش عرضه، این است که نظام آموزش عالی هنر در ایران، علیرغم تربیت هنرمندانی با مهارتهای فنی بالا، آنها را برای ورود به دنیای واقعی اقتصاد هنر آماده نمیکند. یک هنرمند مهارتآموخته، حتی اگر پیچیدگیهای ذائقه مخاطب و اصول زیباییشناسی را بداند هم در دنیای امروز، باز شاید در خلق ارزش اقتصادی ناکام بماند. هنرمند باید مهارتهای جانبی و مکمل در زمینه کسبوکار را نیز بیاموزد تا به عنوان حلقه اصلی زنجیره ارزش هنر، بتواند سهم خود را از بازار دریافت کند. برای یک تحول بنیادین به سوی الگوی «آموزش هنرِ کارآفرین»، باید سرفصلهایی در زمینه مدیریت کسبوکار، بازاریابی مبتنی بر فناوری، مباحث حقوقی هنر و... به محتوای آموزشی هنرجویان افزودهشود.
آموزش عمیق و کاربردی این مباحث در دنیای امروز، دیگر یک گزینه لوکس به شمار نمیرود، بلکه یک ضرورت برای بقا است. خلأ دیگری که در سمت عرضه هنر وجود دارد، ایجاد رشتهها و دورههای آموزشی میانرشتهای و جدید برای سایر بخشهای زنجیره ارزش هنر است. آموزش موفق هنر در قرن بیست و یکم، یک آموزش مبتنی بر «اکوسیستم» است، نه الگوی قدیمی «نابغه تنها».
مراکز پیشرو آموزش در جهان، شبکهای از متخصصان را تربیت میکنند که به هنرمند کمک میکند تا بتواند اثرش را با موفقیت در بازار جهانی عرضه کند. اقتصاد هنر مُدرن، نیازمند مدیر هنری، مدیر گالری، کیوریتور، منتقد و روزنامهنگار، بازاریاب، تهیهکننده و... حرفهای است. هر چند در ایران هم جسته گریخته، آموزشهایی در این زمینه آغاز شدهاست، اما جای خالی این تخصصها در نظام آموزش عالی ما بسیار به چشم میآید.
برای درک این جای خالی، خوب است نگاهی به برنامههای آموزشی پیشرو در جهان بیندازیم. موسسه هنر ساتبیز، دوره کارشناسی ارشد «کسبوکار هنر» برگزار میکند و یا دانشگاه کلمبیا، دورههای «مدیریت هنر» دارد که شامل گرایشهای تخصصی مثل «کسبوکار فیلم و تلویزیون»، «مدیریت هنرهای تجسمی»، «نشر موسیقی» و... است. فقدان آموزش به اجزای این اکوسیستم حمایتگر، یکی از دلایل اصلی ناتوانی نوابغ هنری تنهای ایران در کسب موفقیت تجاری پایدار است.
وجود مخاطب و خریداری که درک صحیحی از ارزش هنر داشتهباشد، مکمل موفقیت هنرمند است. اما ضعف آموزش هنر در نظام آموزش عمومی، باعث شده مردم به عنوان مخاطبان هنر، با ارزش هنر آشنا نباشند و به مصرفکنندگان هنر تبدیل نشوند. در نظام آموزشی ما، هنر به عنوان یک درسِ «حاشیهای و کماهمیت» در مقابل دروسِ «واقعی و درآمدزا» قرار میگیرد. از لحاظ کمی، آموزش هنر برای دانشآموزان در ایران، امروز حدود ۱.۷۵ ساعت در هفته است؛ اما همین شاخص، در اغلب کشورهای دیگر، به ویژه کشورهای پیشرو، به مراتب بالاتر است؛ برای مثال، طبق آمار رسمی، میانگین میزان آموزش هنر در مدارس فنلاند حدود ۳ تا ۴ ساعت و در ژاپن حدود ۲.۵ تا ۳.۵ساعت در هفته برآورد شدهاست.
علاوه بر این، محتوای آموزشی نیز باید دگرگون شود. آموزش هنر در مدارس ایران بیشتر به تقلید مهارتها، هنرهای دستی و ترسیم نقش و نگارهای ساده محدود شدهاست؛ درحالیکه تمرکز آموزش باید از مهارتهای فنی تقلیدی به سوی پرورش خلاقیت و شناخت زیبایی و ارزش هنر تغییر کند. کشورهایی که برای تقویت اقتصاد خلاق خود، اهمیت قائلاند، آموزش «هنر» را به مثابه پرورش «خلاقیت» و «زیباییشناسی» میدانند.
برای مثال، در ژاپن، کره و برخی کشورهای اروپایی، دانشآموزان در سالهای ابتدایی، ساعتها به فعالیتهای خلاق هنری، پروژههای گروهی و مباحث شناختی هنر میپردازند. نظام آموزش هنر در ایران از تربیت یک نسل جدید به عنوان مخاطب، خریدار و حامی هنر باز ماندهاست. شهروندان از کودکی، ارزش و ظرفیت هنر را درک نکردهاند و در بزرگسالی نیز تمایلی به هزینه کردن یا سرمایهگذاری در آن نخواهندداشت. برای رفع این کاستی، ضروری است تا نگرش «هنر به مثابه تفریح» در آموزش عمومی هنر، جای خود را به «هنر به مثابه شناخت و خلاقیت» بدهد. بنابراین سهم ناچیز اقتصاد خلاق در ایران، یک سرنوشت محتوم نیست، بلکه میتوان آن را نتیجه دههها غفلت در آموزش صحیح و موثر دانست.
شکست در تربیت هنرمندِ کارآفرین (سمتِ عرضه) و مخاطبِ خریدار (در سمت تقاضا) دو روی یک سکهاند. برای پُر کردن این شکاف دوسویه، دولت، قانونگذار و نهادهای صنفی هنرمندان باید دست به دست هم دهند و با اصلاح کمی و کیفی آموزش عمومی هنر و تعریف مهارتهای مکمل و تخصصهای جدید میانرشتهای در آموزش عالی هنر، زمینه توسعه بیش از پیش اقتصاد هنر را فراهم آورند. توسعه اقتصاد هنر ایران به سرمایهگذاری روی آموزش وابسته است. این مهم، امروز تنها یک فرصت اقتصادی نیست، بلکه یک ضرورت است. امروز باید به بازآفرینی نظام آموزش هنر در ایران پرداخت تا فردا، داستان تلخ هنرمندان بزرگی که در گمنامی و تنگدستی زیستند، باز تکرار نشود و بخش بزرگی از ظرفیت اقتصادی و فرهنگی کشورمان معطل باقی نماند.
* پژوهشگر و فعال فرهنگی