«اعترافات یک لاکپشت ایرانی در کانادا» مجموعهای از جستارهای شخصی درباره تجربهی زندگی در مهاجرت است. این نوشتهها نه در پی پررنگکردن رؤیاهای فانتزی مهاجرت هستند و نه قصد دارند این انتخاب را یکسره نقد یا نفی کنند؛ بلکه صرفاً کوشیدهام برداشتها، احساسات و تفاوتهای زندگی میان دو جغرافیا در جهان را با نگاهی صادقانه ثبت کنم. هر یادداشت پنجرهای است رو به تجربیات فردی نویسنده؛ لحظاتی که حضور، تقلا برای سازگاری و کشف سرزمین و فرهنگی تازه را ممکن میسازند.
عصر ایران؛ کوثر شیخ نجدی - هر هفته با الیزابت جلسه داریم. الیزابت یک خانم حدودا ۷۰ ساله است با چشمهای آبی ریز و موهای کوتاه نقرهای و صورت گرد گوگولی. یک مادر بزرگ مهربان که داوطلب شده به مهاجرها کمک کند.
اینجا موسسات زیادی برای کمک به مهاجرها وجود دارد. مثلا YMCA برای مهاجرها و بچههایشان کلاس زبان میگذارد، کمک میکند کار پیدا کنند، مشکلاتشان را پی میگیرد و خدمات مختلف میدهد. اما استفاده از این امکانات برای برخی استاتوسها_ مثلا توریستها_ مجاز نیست.
الیزابت سابقا معلم همین مراکز بوده و حالا که به قول خودش دیگر پیر شده، تصمیم گرفته داوطلبانه و بدون دستمزد همان کلاسها را برای کسانیکه نمیتوانند از YMCA خدمات بگیرند تشکیل بدهد.
شنبهها با او دور میز کتابخانهی بزرگ شهر مینشینیم و چهرهی درخشان الیزابت آنقدر شاد و صبور و پرانرژی است که گاهی فکر میکنی یک دخترک ۱۴ ساله روبهرویت نشسته است. هر جلسه یک تاپیک برای گفتگو انتخاب میکنیم و حرف میزنیم.
گاهی از فرهنگ ما ایرانیها شگفت زده میشود و گاهی ما را با اطلاعاتی که از قوانین کانادا میدهد تکان میدهد.
مثلا همهی ما با تعجب پرسیدیم راستی چرا هیچ سگ و گربهای در شهر وجود ندارد؟ سنجاب و راکون زیاد هست اما نه گربهای دیده میشود و نه سگی.
الیزابت خیلی راحت گفت "چون شهرداری همهی آنها را عقیم میکند! گربهها باعث انتشار آلودگی و بیماری هستند. و سگها به بچهها حمله میکنند، خطرناکند."
[البته اینجا افراد زیادی سگ یا گربه خانگی دارند که همواره با قلاده آنها را کنترل میکنند وگرنه جریمه میشوند. اما ورژن خیابانی این حیوانات واقعا دیده نمیشود.]
ما که دور میز نشسته بودیم لبخند معناداری بههم زدیم و چون الیزابت نمیدانست جریان چیست، برایش توضیح دادیم؛ در ایران آدمهایی وجود دارند که کمپین تشکیل میدهند و به سگ و گربههای خیابانی غذا میدهند؛ آشغال گوشت را توی پارک و دم خانههایشان برای سگ و گربهها میریزند و گمان میکنند مهرباناند!!
الیزابت چشمهاش را درشت کرد و با آه بلندی گفت "?oh really" و انگار که خیلی متاسف و ناراحت شده باشد گفت "ولی اینجا لطفا به هیچ حیوانی غذا ندهید، جریمه خواهید شد! چون علاوه بر اینکه جمعیت طبیعی آنها را بهم خواهید زد، عادات تغذیهای آنها را تغییر میدهید و این غلط و خطرناک است."
ما دوباره به هم نگاه کردیم و یادمان آمد در کشور ما افرادی وجود دارند که جلوی ماموران میایستند و هوار میکشند و کلیپ میسازند تا به حیوانات بیابان غذا بدهند و ثابت کنند مهرباناند! اما دلیلی نمیبینند به آسایشگاه، خانه سالمندان یا پرورشگاه شهرشان سری بزنند. و اگر نقدشان کنی بیبرو برگرد فحش میخوری و محکوم میشوی به حیوان ستیزی!
الهه گفت: انگار ما از غرب خیلی چیزها را تقلید کردهایم بدون اینکه حاضر باشیم فرهنگ و قوانین آن را بشناسیم یا بپذیریم. گویی توی خواب راه میرویم.
و من فکر کردم هیچ جامعهای با ادا در آوردن و شوآف متمدن و مترقی نمیشود. رفتار خیلی از ما در این مملکت گاهی شبیه یک گروتسک سرگیجهآور است.