علی آهنگر
نویسنده و پژوهشگر تاریخ
روزنامه هم میهن
در روزهای اخیر، اظهارات انتقادی محمدجواد ظریف خطاب به سرگئی لاوروف، وزیر امورخارجه روسیه، بار دیگر پرسشی قدیمی را به سطح آورد. اما آیا نقدهای دیپلماتهای بازنشسته میتواند روابط کشورها را مخدوش کند؟ یا آنکه برعکس، این نقدها بخشی از سازوکارهای سالم در تصمیمسازی دیپلماتیک به شمار میآیند و مانند نوعی سپر حفاظتی برای دستگاه رسمی عمل میکنند؟ این پرسش، تنها موضوعی جناحی نیست، بلکه در قلب سنتهای دیرپای دیپلماسی مدرن قرار دارد.
در حقوق و عرف روابط بینالملل، تنها مواضع صادره از سوی مقامهایی چون رئیسجمهور، وزیر خارجه، سفیران و سخنگویان رسمی برای دولتها اعتبار دارد. سخنان دیپلماتهای بازنشسته، هر اندازه مشهور و پرمخاطب، از منظر بینالدولی «اظهارنظر شخصی» تلقی میشود. دقیقاً به همین دلیل است که دولتها بهسادگی اعلام میکنند: «این موضع رسمی دولت نیست.»
این عبارت، سپری حفاظتی است که کشور را از هزینههای احتمالی میرهاند. در بسیاری از کشورها، خروج از وزارت امورخارجه به معنای خروج از عرصه تحلیل نیست. دیپلماتهای سابق با تجربههای انباشته، شبکههای بینالمللی و حافظه مذاکراتی خود، برای نظام تصمیمگیری حکم «سامانه هشدار اولیه» را دارند.
سخنان آنان میتواند علل پنهان، پیامدهای نااندیشیده یا خطاهای ساختاری را آشکار سازد. در ادبیات روابط بینالملل، این پدیده به عنوان «دیپلماسی مسیر دوم» شناخته میشود؛ جریانی غیررسمی که مکمل سیاست رسمی است.
در ایالات متحده، هنری کیسینجر، وزیر خارجه پیشین، تا واپسین سالهای عمر یکصد سالهی خود درباره چین، روسیه و خاورمیانه سخن میگفت، نقد میکرد و هشدار میداد. هرچند برخی سخنانش محل مناقشه بود، اما آیا روابط واشنگتن با دیگر کشورها بر اثر آن دچار آسیب شد؟ و اگر میشد کودکانه نبود؟ و اگر مقامهای رسمی از کیسینجر انتقاد میکردند، نشان از ناآگاهی آنها به دیپلماسی نبود؟
دستگاه رسمی کشورها، تفکیک میان نظر شخصی و سیاست دولتی را حفظ میکند. این الفبای سیاست و دیپلماسی است. در بریتانیا، جک استراو، وزیر خارجه پیشین، بارها به نقد سیاستهای دولتهای بعدی پرداخت. اگرچه رسانهها به آن پرداختند، اما سیاست خارجی لندن بر مدار رسمی خود باقی ماند. در روسیه نیز چهرههایی مانند یوگنی پریماکوف پس از دوران رسمی بارها نقدهای ساختاری مطرح کردند. هیچکس نگفت «روابط خارجی روسیه در خطر است.»
در همه این نمونهها، منتقد، منتقد باقی ماند و دولت، دولت. این نمونهها نشان میدهد هیچ ساختار بالندهای از نقد سالم هراس ندارد. هراس از نقد دیپلماتهای بازنشسته، معمولاً نشانه چند عارضه سیاسی است: شخصمحوری به جای ساختارمحوری، حساسیت بیش از حد نسبت به «رنجش» طرف مقابل و نبود اعتمادبهنفس در روایت ملی. اگر نقد یک فرد بازنشسته بتواند رابطهای راهبردی را بلرزاند، خود آن رابطه پیشتر دچار ضعف و بیماری بوده است.
روابط ایران و روسیه، امروز بر محورهایی ساختاری بنا شده است: تحریمهای مشترک، مبادلات انرژی، مسائل امنیت منطقهای و ضرورتهای ناشی از رقابت جهانی. این محورهای ساختاری با یک سخنرانی دگرگون نمیشود. در زبان علوم سیاسی، ساختارها بر افراد غلبه دارند. روسیه اگر از سخنی آزرده شود، آن را در چارچوب پیام رسمی تهران تحلیل میکند، نه گفتوگویی در یک نشست داخلی یا رسانهای. دیپلماسی رسمی ناگزیر از احتیاط و محافظهکاری است.
در این مسیر، گاه خطاها دیده نمیشوند، حساسیتها بیان نمیشوند و هزینهها محاسبه نمیشود. اینجاست که صدای بیرونآمدگان، همچون حسگرهای محیطی عمل میکند؛ سپری حفاظتی برای جلوگیری از تکصدایی و انحصار روایت است. این سازوکار نهتنها مضر نیست، بلکه نشانگر بلوغ است.
اظهارات لاوروف درباره موضوع اسنپبک موجب واکنش ظریف شد. آنچه در فضای داخلی برجسته شد نه اصل ماجرا، بلکه ترس از واکنش احتمالی روسیه بود. درحالیکه مسکو استاد تفکیک میان نظرات شخصی و رسمی است و مناسبات امروز دو کشور بیش از آن ساختاری و عمیق است که با یک گفتار رسانهای متزلزل شود. اتفاقاً در اینگونه موارد، نقد یک دیپلمات سابق، نقش بازخورد اصلاحی دارد و نشان میدهد حوزه عمومی ایران زنده است.