شعرهایم بماند برای وقتی که شاید تکه‌تکه شوم و کسی نباشد مرا دفن کند

همشهری آنلاین شنبه 10 آبان 1404 - 16:11
این دختر ۲۰ ساله فلسطینی زخم‌هایش را با شعرهایش مرهم می‌گذارد. او می‌گوید: «من شعرهایم را بخشی از بدنم می‌دانم، پس بدنم را جمع کردم، برای وقتی که شاید تکه‌تکه شوم و کسی نباشد مرا دفن کند.»

همشهری آنلاین: بتول ابو عقلین در حال صرف ناهار در آخرین پناهگاه خانواده هفت‌نفره‌اش در آپارتمانی ساحلی بود، وقتی موشکی به کافه‌ای در نزدیکی آن اصابت کرد. آخرین روز ماه ژوئن بود، دوشنبه‌ای عادی در شهر غزه. او می‌گوید: «در دستم ساندویچ فلافل بود و از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم که ناگهان شیشه لرزید.» در یک لحظه، ده‌ها مرد، زن و کودک جان باختند، در فاجعه‌ای که خبرش در سراسر جهان منتشر شد. او با بی‌تفاوتی کسی که از وحشت مکرر بی‌حس شده می‌گوید: «گاهی هنوز واقعی به نظر نمی‌رسد.»

اما این برداشت ظاهری فریبنده است. بتول ابو عقلین، تنها ۲۰ سال دارد، اما به یکی از شاهدان پرقدرت و بی‌پرده غزه تبدیل شده است. نخستین مجموعه شعر او با تحسین کسانی چون ان مایکلز رمان‌نویس، کاریل چرچیل نمایشنامه‌نویس و حسیب حورانی ساعر روبه‌رو شده است. او با تمام وجودش در جست‌وجوی زبانی است برای گفتنِ آنچه گفتنی نیست. زبانی که بتواند هم بی‌معنایی و فراواقع‌گرایی فاجعه را بیان کند و هم رنج‌های روزمره‌اش را.

در اشعارش، موشک‌ها از هلیکوپترهای آپاچی شلیک می‌شوند؛ اشاره‌ای گذرا به نقش ویرانگر ایالات متحده؛ بستنی‌فروشی اجساد یخ‌زده را به سگ‌ها می‌فروشد؛ و زنی در خیابان‌ها پرسه می‌زند، در حالی که شهر در حال مرگ را در آغوش دارد و سعی می‌کند «آتش‌بس دست‌دومی» بخرد (اما نمی‌تواند، چون قیمتش مدام بالا می‌رود). نام مجموعه «۴۸ کیلوگرم» است چون از ۴۸ شعر تشکیل شده، هر کدام به نماد یک کیلو از وزن خودش.

او می‌گوید: «من شعرهایم را بخشی از بدنم می‌دانم، پس بدنم را جمع کردم، برای وقتی که شاید تکه‌تکه شوم و کسی نباشد مرا دفن کند.»

به گزارش گاردین، در تماس ویدئویی از دفتر کاری نزدیک خانه‌اش صحبت می‌کند. ظاهری آراسته دارد: شال سیاه‌وسفید چهارخانه و انگشترهایی در دو انگشت، که هم نشانه ذوق جوانی‌اش است و هم یادبودی از فاجعه‌ای دیگر. یکی از دوستان نزدیکش، عکاس خبری فاطمه حسونه، در بهار امسال در حمله‌ای هوایی کشته شد؛ یک ماه پیش از آنکه مستندی درباره زندگی‌اش با عنوان «روحت را روی دستت بگذار و راه برو» در جشنواره کن نمایش یابد. بتول می‌گوید: «فاطمه عاشق انگشتر بود. شب قبل از مرگش درباره انگشترها و غروب آفتاب حرف می‌زدیم. حالا نمی‌دانم باید یادش را با پوشیدن انگشترها زنده نگه دارم یا با درآوردنشان.»

ابو عقلین، فرزند بزرگ خانواده‌ای سنتی در شهر غزه است. پدرش وکیل و مادرش مهندس عمران است. در ده‌سالگی شروع به نوشتن کرد: «و همان موقع فهمیدم این کارِ من است.» خیلی زود معلمش به والدینش گفت دخترشان استعدادی استثنایی دارد که باید پرورش یابد. از آن زمان، مادرش نخستین خواننده و ویراستارش بوده است.

در ۱۵سالگی برنده یک مسابقه بین‌المللی شعر شد و آثارش در نشریات و مجموعه‌های مختلف منتشر شدند. وقتی نمی‌نوشت، نقاشی می‌کشید. خودش را «عشق کتاب» می‌نامد، دختری که در انگلیسی نمره عالی می‌گرفت و حالا آن‌قدر روان صحبت می‌کند که می‌تواند شعرهایش را خودش ترجمه کند، هرچند هرگز از غزه خارج نشده است. می‌گوید: «رویاهای بزرگی داشتم. یکی‌شان رفتن به آکسفورد بود. برای تشویق خودم روی میزم نوشته بودم: آکسفورد منتظر توست.» در نهایت در دانشگاه اسلامی غزه رشته ادبیات و ترجمه انگلیسی را انتخاب کرد و قرار بود سال دومش را آغاز کند که حماس حمله ۷ اکتبر به اسرائیل را آغاز کرد. او می‌گوید: «قبل از نسل‌کشی، دختری نازپرورده بودم که همیشه از زندگی‌ام شکایت داشتم. بعد ناگهان خودم را در حال دویدن و تلاش برای زنده‌ماندن دیدم.»

این دگرگونی در اشعارش هم بازتاب دارد. یکی از شعرها با این جمله آغاز می‌شود: «نوازنده خیابانی کوچه ما را از فرط کسالت پر می‌کرد»، و در پایان التماس می‌کند: «ای کاش ملال به خیابان‌هایمان بازگردد.» در شعری دیگر مرگ «عادی» پدربزرگش در بیمارستان — مردی مبتلا به زوال عقل — را یاد می‌کند: «در شعرهایی به عادی بودن مرگت غبطه خوردم.»

اما مرگ مادربزرگش در حمله موشکی به خانه عمویش هیچ شباهتی به مرگ‌های «عادی» نداشت. در شعری نوه‌ای از مادربزرگش می‌پرسد: «چرا یادم ندادی خیاطی کنم؟» تا بتواند چهره تکه‌تکه‌شده‌اش را بدوزد و بار دیگر ببوسد. تصویر تکه‌تکه‌شدن بدن در سراسر مجموعه تکرار می‌شود: اندام‌هایی که در خیابان‌های ویران از دور یکدیگر را صدا می‌زنند. وقتی همسایه‌شان در همان خیابان جلوی خانه‌شان هدف دو موشک قرار گرفت، خانواده او پس از آن تصمیم گرفتند مانند هزاران نفر دیگر از شهر غزه بگریزند. بتول می‌گوید: «صدای جیغ زنی را شنیدیم، اما هیچ‌کس جرئت نکرد از پنجره نگاه کند. نه سیگنال تلفن بود، نه آمبولانس. مادرم گفت: باید برویم. اما کجا؟ جایی نداشتیم.»

چند ماه پدرش در شمال غزه ماند تا از خانه محافظت کند، در حالی که بقیه خانواده به اردوگاه پناهندگان در جنوب رفتند. «هیچ اجاق گازی نداشتیم، همه چیز را روی آتش چوبی می‌پختیم. متأسفانه چشم‌های مادرم به دود حساس بود، پس من نان می‌پختم. همیشه عصبانی بودم و انگشتانم می‌سوخت.» شعری از همان دوران زنی را به تصویر می‌کشد که انگشتانش را یکی‌یکی ذوب می‌کند: «انگشت میانی را بالا می‌برم میان دو چشمِ / بمبی که هنوز به من نرسیده / انگشت حلقه را قرض می‌دهم به زنی / که دست و شوهرش را از دست داده / انگشت کوچک، صلح می‌کند / با همه غذاهایی که ازشان بدم می‌آمد.»

او شعرها را ابتدا به عربی می‌نویسد و سپس تقریباً همه را به انگلیسی بازآفرینی می‌کند. نسخه‌های عربی و انگلیسی در کتاب کنار هم چاپ شده‌اند. بتول می‌گوید: «این‌ها ترجمه نیستند، بازآفرینی‌اند با تغییراتی در واژه‌ها. نسخه عربی برایم سنگین‌تر است، چون درد بیشتری حمل می‌کند. نسخه انگلیسی اعتمادبه‌نفس بیشتری دارد. آن، نسخه دیگری از من است، نسخه جدیدترم.»

منبع خبر "همشهری آنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.