بازنمایی فرهنگ شفاهی در «بامداد خمار» با استفاده از ضرب ‌المثل‌ها  

خبرآنلاین یکشنبه 11 آبان 1404 - 13:36
سریال «بامداد خمار» ساخته‌ نرگس آبیار و به نویسندگی حسین کیایی که این روزها پخش می‌شود، پس از انتشار سه قسمت نخست، توانسته است به ‌تدریج جای خود را میان مخاطبان جدی‌تر آثار اقتباسی باز کند. همان‌ طور که از رمان پرفروش فتانه حاج ‌سیدجوادی انتظار می‌رفت، اقتباس تصویری آن نیز در سطحی خوبی حرکت می‌کند؛ اما در قسمت سوم، اتفاقی ظریف رخ می‌دهد که به نظر می‌رسد برگ برنده‌ مجموعه در مسیر تثبیت شخصیت‌ها و فضای روایی است؛ آن هم استفاده گسترده و آگاهانه از ضرب ‌المثل‌هاست.

هر چند در رمان اصلی هم نویسنده، زبان مردم کوچه و بازار و لایه‌های فرهنگی مختلف را به خوبی در قالب مثل‌ها و کنایات به نمایش گذاشته بود و ردپایی از زبان مثل‌ دار و عامیانه‌ مردم تهران قدیم در آن وجود داشت؛ کیایی اما در فیلمنامه با نگاهی تازه و مبتنی بر ضرورت‌های عنصر تصویر، این مساله را گسترش داده و آن را به ابزاری دراماتیک و شخصیت ‌ساز بدل کرده است. در قسمت سوم، ضرب ‌المثل‌ها نه تنها به تقویت گفت ‌و گوها و فضا کمک می‌کنند، بلکه به نوعی هویت اجتماعی و طبقاتی شخصیت‌ها را نیز نمایان می‌سازند.

نکته‌ قابل ‌توجه این است که استفاده فراوان از مثل‌ها در این قسمت گاه گل ‌درشت یا تصنعی نیستند. بلکه لحن دیالوگ‌ها طبیعی و خوش ‌آهنگ است و بیننده احساس نمی‌کند نویسنده به ‌عمد در پی جلوه ‌گری زبانی است. برعکس، مثل‌ها درست در جای خود نشسته‌اند؛ گویی دقیقا در آن دوران و در میان آن طبقه چنین گفت ‌و گوهایی جریان داشته است. همین اصالت زبانی است که فیلمنامه را دلنشین کرده و مخاطب از شنیدن دیالوگ‌ها و ضرب‌المثل‌ها، لذت می‌برد.

شخصیت محبوبه با بازی ترلان پروانه در قسمت سوم بیش از پیش مجال می‌یابد تا طبقه، تربیت و منش خود را از خلال واژه‌ها نشان دهد. زبان او، حتی در خشم و لجاجت، همچنان آراسته و حساب ‌شده است. او از مثل‌هایی استفاده می‌کند که از محیط اشرافی و ذهن شاعرانه‌اش سرچشمه می‌گیرد. نمونه‌اش جایی است که با نیش و کنایه می‌گوید: «انیس خانم کنگر خورده بود، لنگر انداخته بود»؛ یا با طعنه‌ عاشقانه‌اش یاد می‌کند: «حاجت به تفعل و زحمت به خواجه نبود» که این جا لحنش ظریف است، اما در دل آن شور و تصمیم موج می‌زند. همین استفاده از واژه‌های موزون و مثل‌های سنتی، نوعی تضاد میان رابطه او و رحیم (با بازی نوید پورفرج) می‌سازدو  این تمایز زبانی، در واقع زبان عشق ناممکن آن دو را نیز پیشاپیش پیش‌گویی می‌کند.

شخصیت کشور، عمه‌ محبوبه با بازی پریوش نظریه تصویری دقیق از زنان طبقه بالای جامعه را ارائه می‌دهد. او نگاهی از بالا به پایین دارد که آمیخته با تکبر طبقاتی است. مثل‌هایی که او به کار می‌برد، اغلب با طعنه و هشدار همراه‌اند؛ از جمله وقتی با کنایه می‌گوید: «امام ‌زاده‌ای که ساختیم به کمر خودمان زد». یا با طعنه‌ای سنگین می‌افزاید: «استخون قوم و خویش دور ریختنی نیست، هرچقدر هم گوشت هم رو بخورند.» جمله‌هایی که در پسِ ظرافت‌شان، سایه‌ قدرت دیده می‌شود.

در نقطه مقابل، دایه‌ جان با بازی مرجانه گلچین از طبقه‌ فرودست جامعه است و زبانش گرم، صمیمی و سرشار از پندهای مادربزرگانه و عامیانه است. او همان حلقه‌ پیوند میان مردم کوچه و اعیان و اشراف است؛ کسی که با زبان عامه‌ مردم حرف می‌زند و در عین سادگی، دانشی از دل زندگی دارد. وقتی می‌گوید: «تخم ‌مرغ به چونه‌تون بستید ور ور ور حرف می‌زنید؟» لایه‌ای از گرما و زندگی به گفت‌وگوها می‌بخشد. مثل‌هایی که او بر زبان می‌آورد، یادآور ادبیات شفاهی و ضرب‌ المثل‌هایی است که نسل‌ها سینه‌ به ‌سینه منتقل شده‌اند. 

علی مصفا در نقش پدر محبوبه، حضوری سنگین و وقارمند در سریال دارد. او اهل شعر و ادب است و در کلامش بیشتر به ‌جای مثل، ابیات شعرای بزرگی همچون حافظ و سعدی جاری است؛ چنان‌که می‌گوید: «که گلی همچو رخ تو بستان نیست...» یا «نه هر مرغی بود مرغ شباویز، نه هر اسبی بود مانند شبدیز...» این تمایز زبانی میان او و دیگر اعضای خانواده، به‌ خوبی نشان می‌دهد فیلمنامه در طراحی گفتار هر شخصیت دقیق و آگاهانه عمل کرده است. زبان پدر نه‌ تنها نشانه جایگاه اجتماعی اوست، بلکه در لحظات بحرانی به ابزار بیان احساس بدل می‌شود و گاه در اوج خشم، وقارش را با جمله‌ای استعاری حفظ می‌کند. مثلا زمانی که به خواهر خود کشور می‌گوید: «مژه که روی چشم سنگینی نداره»؛ این ویژگی بیشتر از همیشه به نمایش درمی‌آید.

همزمان با پخش نخستین قسمت سریال، انتشار قطعه موسیقایی «بامداد خمار» با صدای محسن چاوشی و شعری از حافظ نیز نوعی پیوند هنرمندانه میان ادبیات کلاسیک و تصویر معاصر برقرار کرده است و مکملی شاعرانه برای جهان اثر بوده است.
اکنون در قسمت سوم، این پیوند میان شعر و تصویر در سطح دیالوگ‌ها تداوم یافته است. ضرب ‌المثل‌ها و ابیات، نه به عنوان تزیین، بلکه به عنوان جوهر روایت حضور دارند؛ عناصری که کلام را از سطح گفت‌ و گو به سطح هویت فرهنگی و تاریخی ارتقا می‌دهند. همچنان‌که بصیرالملک (آقاجان) می‌گوید: «غلغله اندازیم در گنبد افلاک»؛ این زبان، زبانِ شور و شکوه ایرانی است.

قسمت سوم «بامداد خمار» نشان می‌دهد چگونه می‌توان زبان را به ابزار دراماتیک بدل کرد، بی ‌آنکه در دام تصنع یا شعار گرفتار شد. فیلمنامه‌ حسین کیایی، موفق شده است از گنجینه‌ فرهنگ شفاهی ایرانی بهره بگیرد تا درامش نه فقط دیده، بلکه شنیده و حس شود. در دورانی که زبان تصویری، اغلب از واژگان تهی شده، «بامداد خمار» یادآور این حقیقت است که گاهی برای ساختن جهانی باورپذیر، کافی است به همان واژه‌هایی برگردیم که قرن‌هاست مردم با آن زندگی کرده‌اند. کافی‌ست به گنجینه‌ زبانی خود رجوع کنیم، همان جایی که مردم کوچه و بازار قرن‌هاست قصه‌های‌شان را روایت می‌کنند. چون زبان، ریشه‌ ماست. 

59244

منبع خبر "خبرآنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.