هنر راه رفتن روی طناب زندگی: حفظ تعادل در شرایطی بی‌ثبات

عصر ایران سه شنبه 13 آبان 1404 - 09:46
بندبازان می‌دانند که قانون اول ایستادن بر ریسمان نازک، و حفظ تعادل، نادیده گرفتن عمق است. هر نگاهی به پایین، حکم سقوط دارد. ما نیز در زندگی، روزهایی را بر همین ریسمان نامرئیِ میان روزمرگی و آرزوها گام برمی‌داریم؛ روزهایی که کوچک‌ترین نوسان می‌تواند ما را به لبه پرتگاه بکشاند. راز عبور از این بی‌ثباتی‌ها نه در قدرت پاهای ما، بلکه در قدرت نگاه ماست؛ نگاهی که از ترسِ پایین فاصله می‌گیرد و تنها بر نقطه‌ای ثابت در افق خیره می‌ماند، جایی که نور امید، همیشه در حال طلوع است.

عصر ایران/ سواد زندگی؛ مریم طرزی- در مواقع بی‌ثباتی، صبر. در بحبوحه هرج و مرج، آرامش. در مواقع دشوار، یادگیری هنر راه رفتن با تعادل بیش از هر زمان دیگری مهم است.

این تمرین نیاز به آموزش ذهنی کافی دارد تا به ترس اجازه دهد بدون عقب‌نشینی در یک خط مستقیم راه برویم. این کار آسان نخواهد بود، درست است، اما در زندگی، همه چیز به تمرین بستگی دارد و اگرچه ممکن است غیرممکن به نظر برسد، می‌توانیم یاد بگیریم که بندباز خوبی هم باشیم.

تعادل و زندگی بهتر

چگونه تعادل خود را حفظ کنیم؟

کسانی که بر روی سیم راه می‌روند، تنها بندباز یا آکروبات‌بازهای شجاع نیستند؛ آنان انسان‌هایی هستند که در مرز میان سقوط و پرواز زندگی می‌کنند. مهارت اصلی‌شان نه در قدرت عضلات یا چابکی بدن، بلکه در آرام کردن طوفان ذهن است.

آنها یاد گرفته‌اند که در دل ترس لبخند بزنند، در میان سکوت سالن‌های پر از تماشاگر نفس را ملايم کنند، و ذهن خود را به نقطه‌ای از سکون و تمرکز برسانند که در آن، تنها تعادل وجود دارد ــ نه ترس، نه ارتفاع، نه زمین.

برخی از آنان عصایی بلند در دست می‌گیرند؛ نه فقط برای حفظ تعادل فیزیکی، بلکه چون می‌دانند این چوب، امتداد اراده‌شان است. تکیه‌گاهی میان زمین و هوا، مانند پیوندی میان جسم و روح.

اعتماد به خویش و حفظ تعادل

اما دیگران، دلیرتر و شاید شاعرانه‌تر، حتی از آن هم می‌گذرند: آن‌ها تنها با بدن، رقص، و سال‌ها تمرین اعتماد به خویش، بر سیم نازکی در میان آسمان حرکت می‌کنند؛ همان‌جا که هر لرزش کوچک می‌تواند مرز میان بقا و سقوط باشد.

مارکوس اورلیوس، فیلسوف و امپراتور روم، در «تأملات» خود نوشته است که هیچ چیز برای او شگفت‌انگیزتر از بندبازانی نبود که در یونان و روم باستان بر طناب‌های بلند می‌رقصیدند. مردم از سراسر شهر گرد می‌آمدند تا این معجزه را ببینند: انسانی که بی‌وزن می‌نماید، گویی قانون جاذبه بر او فرمانی ندارد.

مارکوس، با آن ذهن ژرف و فلسفی، نخستین کسی بود که زیر این طناب‌ها تور و تشک قرار داد تا از جان هنرمندان محافظت کند. اما او تنها به امنیت جسمی رضایت نداد؛ می‌خواست راز این هنر را نیز بداند.

از بندبازان پرسید: «چگونه می‌توانید چنین آرام باشید، در حالی که یک لغزش شما را نابود می‌کند؟»

و پاسخ‌شان، همان جمله‌ای است که قرن‌ها بعد نیز همچون نوری میان نوشته‌های او می‌درخشد:

«همه‌چیز در اعتماد است. در آرامشی که از پذیرفتن خطر می‌آید. باید به یاد داشته باشی که هیچ چیز، هیچ طناب و هیچ زمینی واقعاً تو را نگاه نمی‌دارد. وقتی باور کنی که به هوا تعلق داری، روح تو بی‌وزن می‌شود.»

شاید رازِ بندباز بودن، همین باشد: یاد گرفتن اینکه بدون تکیه بر چیزی، خودت را نگاه داری؛ رقصیدن میان سقوط و تعادل، با اعتماد به نیرویی که از درونت برمی‌خیزد ــ نیروی سکون، تمرکز و ایمان به خود.

زندگی بهتر با حفظ تعادل

چگونه در دوران سخت با تعادل راه برویم؟

ما همه می‌دانیم که بندباز نیستیم؛ هیچ‌کدام از ما روی طناب راه نمی‌رویم، میان زمین و آسمان معلق نمی‌مانیم، و نفس تماشاگران را در سینه حبس نمی‌کنیم. حتی بسیاری از ما از دیدن ارتفاع دچار سرگیجه می‌شویم.

اما اگر کمی دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که هر یک از ما، در نوعی سیرک ناپیدا، هر روز بندباز زندگی خود هستیم.

هر بار که با اتفاقات غیرمنتظره روبه‌رو می‌شویم، در واقع داریم تلاش می‌کنیم از سقوط جلوگیری کنیم و تعادل‌مان را بازیابیم. وقتی کاری را که برایش برنامه‌ریزی کرده بودیم ناگهان از دست می‌دهیم، وقتی بیماری یا مشکل مالی سرِ راهمان سبز می‌شود، یا وقتی سعی می‌کنیم میان مشغله‌های کاری و نیازهای خانواده توازن برقرار کنیم، در همهٔ این‌ها ما بر طنابی نازک قدم می‌گذاریم.

زندگی گاهی مانند طنابی لرزان در باد است. ناگهان زمین زیر پایمان سست می‌شود و احساس می‌کنیم فقط به نخی ظریف آویزانیم. این لحظه‌ها دقیقاً همان زمانی هستند که اضطراب، بی‌ثباتی و ترسِ از دست دادن آرامش، در ذهن‌مان موج می‌زند.

آیا حفظ تعادل در بی ثباتی ساده است؟

حفظ تعادل در چنین شرایطی آسان نیست، چون هیچ‌چیز در زندگی ثابت نمی‌ماند. روابط تغییر می‌کنند، احساسات نوسان دارند، شغل‌ها می‌آیند و می‌روند، و حتی بدن‌مان هم با گذر زمان دگرگون می‌شود. گویی زمین زیر پایمان همیشه اندکی در حرکت است.

اما اگر از بندبازان بیاموزیم، می‌فهمیم که کلید تعادل، در ذهن آرام و حضور در لحظه است.

بندباز وقتی روی طناب قدم برمی‌دارد، به انتهای مسیر فکر نمی‌کند؛ فقط بر یک گام بعدی تمرکز دارد. درست همین رویکرد، راز پایداری ما در زندگی‌ست.

مثال:

فرض کنید روزی رئیس‌تان ناگهان خبر می‌دهد که پروژه‌ای که ماه‌ها برایش تلاش کرده‌اید، لغو شده است. در آن لحظه ممکن است احساس سقوط کنید ــ انگار کل تلاش‌تان بیهوده بوده. اما اگر آرام بمانید، چند نفس عمیق بکشید، و به جای ترس از آینده، روی «اقدام بعدی» تمرکز کنید، درست مثل بندبازی خواهید بود که یک‌قدم، بدون عجله، دوباره روی سیم تعادل برمی‌گردد.

در حقیقت، زندگی نوعی هنر راه رفتن بر طناب ناپیداست: حفظ آرامش در میانه‌ی بی‌ثباتی، یافتن مرکز ثقل خود در میان آشوب و تصمیم گرفتن که حتی اگر زمین لرزید، باز هم تعادل را از دست ندهیم.

زندگی بهتر با حفظ تعادل

وقتی دنیا آشفته است: اهمیت تعادل روانی

در روانشناسی، رویکردی به نام طرز فکر متعادل (BMS) وجود دارد. این مدل از حالت‌های ذهنی متعادل از مطالعه‌ای که از سوی چندین دانشگاه انجام شده و  دکتر شی وانگ آن را رهبری کرده است، توسعه یافته است.

بر اساس این اثر، در مواقع پیچیدگی یا سختی، توجه به این آرامش ذهنی که به ما امکان می‌دهد واکنش مؤثرتری نشان دهیم، بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد.

حفظ تعادل، به ویژه شامل دانستن نحوه مدیریت مشکلات، توسعه استراتژی‌های مقابله، حل مشکلات و داوری با احساساتمان است.

بنابراین، مدل BMS توصیه می‌کند که روی ابعاد زیر کار کنیم:

کنترل استرس روزانه. اگر اجازه دهیم تنش‌ها و نگرانی‌هایمان مزمن شوند، در حالت اضطراب قرار خواهیم گرفت. نباید آنچه را که امروز به ما مربوط می‌شود، به فردا موکول کنیم.

همچنین باید افکار خودکار را کنترل کنیم. افکاری که ما را از ترس پر می‌کنند، ما را بی‌اعتبار می‌کنند و ناراحتی ما را تشدید می‌کنند.

همچنین لازم است این احساسات منفی‌تر مانند اضطراب، ناامیدی، عصبانیت یا بی‌تفاوتی را کنترل کنیم.

آنها باعث می‌شوند که ما بلرزیم، با ترس به جلو حرکت کنیم و با منفی‌نگری به آینده نگاه کنیم.

راز راه رفتن در تعادل در پیش‌بینی نهفته است

راز راه رفتن در تعادل در آموزش ذهن ما نهفته است. برای کاهش ترس‌ها و اضطراب‌ها، برای تسلط بر گفتگوی درونی‌مان و استرسی که بینش و وضوح تفکر ما را تیره و تار می‌کند.

همانطور که این مهارت‌های روانشناختی را بهبود می‌بخشیم، یک جنبه وجود دارد که باید در نظر بگیریم.

در مواقع بی‌ثباتی، باید به جلو نگاه کنیم. مانند آکروبات‌های ماهر، نگاه به گذشته برای ما فایده‌ای نخواهد داشت.
و حتی کمتر از آن، خیره شدن به خلأ، به ورطه‌ای که زیر پایمان باز می‌شود.

راه رفتن در مسیر تعادل، یعنی نگاه کردن به جلو — به افقی که در آن، فردا طلوع می‌کند و فرصت‌های تازه‌ای در انتظار ماست. این یعنی تمرکز بر آینده، بر نوری که در دوردست می‌درخشد، حتی اگر اکنون در میان سایه‌ها قدم برداریم.

مهم نیست طنابی که بر آن راه می‌رویم چقدر نازک و لرزان باشد، ما همچنان گام برمی‌داریم. مهم نیست چه چیزهایی در اطراف‌مان می‌چرخند ــ طوفان‌هایی از اضطراب، بادهایی از ناامیدی، یا صداهایی که ما را می‌ترسانند ــ ما همچنان ادامه می‌دهیم. آنچه اهمیت دارد، باور به پیش‌رو است: باوری که می‌گوید در آن سوی تمام ناپایداری‌ها، چیزی از جنس امید و ثبات در انتظار ماست.

زندگی همیشه آسان نیست. گاهی زمین می‌لرزد، مسیر تنگ می‌شود، و ما حس می‌کنیم که ممکن است سقوط کنیم. اما بندبازِ درون ما، همان بخش آرام و مقاوم وجودمان، می‌داند که تا وقتی چشم به افق دوخته‌ایم و ایمان‌مان را از دست نداده‌ایم، تعادلمان برقرار می‌ماند.

در واقع، راه رفتن در تعادل یعنی پذیرفتنِ لرزش‌ها بدون تسلیم شدن، و ادامه دادن مسیر با قلبی که هنوز به روشنایی فردا ایمان دارد. چون امید، همان نخی است که ما را بر فراز بی‌ثباتی‌ها نگه می‌دارد.

زندگی بهتر با حفظ تعادل

چیزی را پیدا کنید که به شما تعادل می‌دهد

همان‌طور که در آغاز گفتیم، هیچ بندبازی شبیه دیگری نیست. هرکدام راه خود را برای ایستادن میان زمین و آسمان پیدا کرده‌اند. یکی میله‌ای بلند در دست دارد تا تعادلش را حفظ کند، دیگری به نیروی بدن و انعطاف خود تکیه می‌کند، و آن‌که بلندپروازتر است، روی همان طناب باریک می‌رقصد، بی‌آنکه ترسی از سقوط داشته باشد. برخی حتی برای شکستن رکورد، راهی طولانی‌تر و خطرناک‌تر را برمی‌گزینند.

ما هم بندبازانی هستیم، اما در صحنه‌ای به نام زندگی.

ما نه در سیرک، بلکه میان کار، دغدغه‌ها، روابط و رویاهایمان در حرکتیم ــ بر طنابی که گاه می‌لرزد و گاه درست در آستانه پاره شدن به نظر می‌رسد. روی همین طناب است که باید چیزی برای حفظ تعادل خود پیدا کنیم، چیزی که ما را از سقوط در آشفتگی‌ها نجات دهد.

برای هرکدام از ما، این تکیه‌گاه می‌تواند متفاوت باشد:

برای یکی خانواده است، برای دیگری نوشتن، موسیقی، ورزش یا لحظاتی از سکوت و دعا. گاهی یک پیاده‌روی آرام در غروب، یا چای عصرگاهی با دوستی صمیمی، همان میله‌ای است که ما را از افتادن نجات می‌دهد.

این تکیه‌گاه‌ها به ظاهر ساده‌اند، اما نقشی ژرف دارند — آن‌ها نفس ذهن را آرام می‌کنند، به قلب ما وزن و تکیه می‌دهند و اجازه نمی‌دهند در طوفان‌ها به پایین نگاه کنیم.

در لحظه‌های بی‌ثباتی، درست همان زمان که جهان زیر پا لغزان می‌شود، بیش از همیشه نیاز داریم تعادل درونی خود را پرورش دهیم.

تعادل بیرونی، از سکون درون آغاز می‌شود. یعنی ذهنی که هنوز آرام فکر می‌کند، قلبی که هنوز باور دارد و چشمی که هنوز به افق می‌نگرد.

فراموش نکنیم: همهٔ ما می‌توانیم بندباز زندگی خود باشیم. اگر فقط آن نقطه‌ی اتکای درون خود را پیدا کنیم — همان چیزی که به ما یادآوری می‌کند هنوز می‌توان ایستاد، هنوز می‌توان ادامه داد.

کانال تلگرامی سواد زندگی: savadzendegi@

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.