خبرگزاری مهر، گروه استانها؛ صبح تبریز بوی پاییز میدهد؛ بوی باران نیمهتمام شب گذشته، بوی اسپند و آدمهایی که از هر گوشه شهر روانه میدان ساعت میشوند. ساعت هنوز یازده نشده، اما خیابان امام (ره) مملو از جمعیت است. صدای مرگ بر آمریکا از سمت مدارس میپیچد، دانشآموزان با یونیفرمهای آبی و خاکستری، پرچمهای سهرنگ را بالا گرفتهاند و لبخند میزنند. پیرمردی کنار میدان ایستاده و زیر لب میگوید: تبریز همیشه جلوتر از زمان خودش راه میافتد. باد سردی از سمت ارک میوزد، پرچم بزرگی در هوا میرقصد و صدای سرود «ای ایران» از بلندگوها خیابان را پر کرده است.
من میان جمعیت ایستادهام، دفتر کوچکی در دست، دوربین روی گردن، و چشمانم به ازدحام چهرهها دوخته شده. زن جوانی، کودکش را روی دوش گرفته، پسرک پرچم ایران را با دندان گرفته تا باد نبردش. پسر میخندد و زن میگوید: «اجازه بده بالا بماند، باید یاد بگیرد که پرچم یعنی غیرت.» چند قدم آنطرفتر، دانشآموزان دبیرستانی شعار میدهند: «ما ملت امامیم، از آمریکا بیزاریم.» صدایشان هماهنگ است، گویی تمرین نکردهاند اما با دلشان فریاد میزنند.

از میدان ساعت تا مصلی؛ راهی از دل تاریخ
در میان شعارها، پسرکی ده، دوازده ساله با شال سبزی به گردن جلو میآید. نامش یونس است. میگوید از مدرسه شهید مطهری آمدهاند. از او میپرسم میدانی ۱۳ آبان یعنی چه؟ مکث میکند، بعد با صدایی که از هیجان میلرزد میگوید: انگار آن روز دانشآموزام مقابل ظلم ایستادند… ما هم باید مثل آنها باشیم! لبخند میزنم و نگاهش میکنم؛ چشمانش برق دارد، برق نسلی که شاید تاریخ را حفظ نباشد اما روحش را حس میکند.
جمعیت آرام آرام به سمت مصلای اعظم امام خمینی (ره) حرکت میکند. خیابان امام پر از پلاکاردهایی است که دانشآموزان و دانشجویان در دست دارند. روی یکی نوشته: «استکبار جهانی رو سیاه میکنیم با وحدتمان»، روی دیگری: «نسل نودی، ادامهدهنده راه شهدا». صدای همهمه بالا میگیرد. از پشت جمعیت صدای دایرهزنگی گروهی از دختران دبیرستانی شنیده میشود که سرود «ای شهید» را میخوانند. یکی از آنها، دختری با عینک و لهجه غلیظ آذری، به خبرنگار مهر میگوید: اسم من الناز است، کلاس نهم هستم. ما آمدهایم تا بگویم هنوز همان غیرت تبریزی زنده است. ما اجازه نمیدهیم خون شهدا فراموش شود. لحنش جدی است، مثل دختری که باور دارد در تاریخ نقش دارد.

پیران بازار و خاطره انقلاب
به سمت پیادهرو میروم، جمعی از بازاریان قدیمی ایستادهاند. پیرمردی با پالتوی خاکستری، خودش را حاج اسماعیل معرفی میکند، مغازهدار بازار کفاشان میگوید: من ۵۸ سالهام، آن روزی که دانشجوها سفارت آمریکا را گرفتند، تازه شاگرد بازار بودم. یاد دارم تبریز همان روز پر از شور بود. امروز نگاه کن! بچهها، نوههای ما، آمدهاند. یعنی این مسیر هنوز ادامه دارد، دستش را بالا میبرد و پرچم کوچکی را تکان میدهد.
صدای گوینده از بلندگو میپیچد، از مردم میخواهد مسیر را به سمت مصلی ادامه دهند. باد سردتر شده اما گرمای شعارها کم نمیشود. مادری میان جمعیت صلوات میفرستد. پسر کوچکش روی شانههای پدر فریاد میزند: «مرگ بر آمریکا!» پدرش میخندد و میگوید: «یاد گرفتی؟!» و بچه با جدیت سرش را تکان میدهد.
یادگاران نسل اول انقلاب
میان جمعیت، پیرمردی را میبینم که عصا در دست دارد و آرام راه میرود. کنارش میروم. خودش را آقا رحیم معرفی میکند، بازنشسته آموزش و پرورش. میگوید: من آن روز ۱۳ آبان ۵۷ را به یاد دارم، آو موقع معلم بودم، دانشآموزانم در تبریز هم اعتراض کرده بودند. حالا میبینم که نسل جدید هم با همین دل میآید. یعنی ریشهها خشک نشده است، صدایش آرام است، اما محکم.
در گوشهای، گروهی از دانشجویان دانشگاه تبریز بنری بزرگ به دست دارند: دانشجو بیدار است، از استکبار بیزار است. یکی از آنها، جوانی به نام امیررضا، رشته مهندسی مکانیک، به خبرنگار مهر میگوید: ما از نسل دهه هشتادیها هستیم. شاید خیلی از ما فضای انقلاب و جنگ را ندیدیم، ولی ما در فضای رسانهای بزرگ شدهایم. امروز اینجا بودن یعنی نشان دادن اینکه هنوز استقلال برای ما ارزش دارد، نه شعار.» دوست کناری او اضافه میکند: وقتی دنیا از فرهنگ خودش دفاع میکند، ما چرا نکنیم؟ ۱۳ آبان یعنی همان روح دفاع، فقط با زبان امروز.

مادر شهید و نگاه به آسمان
صدای همهمه جمعیت لحظهای قطع میشود. از سمت میدان، گروهی از نوجوانان با لباسهای متحدالشکل میرسند، سرود «خمینی ای امام» را میخوانند. مردم دست میزنند، برخی اشک میریزند. خانمی با چادر گلدار، که خودش را مادر شهید معرفی میکند، آرام میگوید: پسر من بیست سال پیش شهید شد. ولی وقتی این بچهها را میبینم، انگار همان روز برگشته است. این کودکان امید آینده هستند. دستش را روی سینه میگذارد و به آسمان نگاه میکند.
حواشی دلانگیز و صحنههای مردمی
در حاشیه مسیر، غرفههایی برپا شده است. یکی از آنها عکسهای شهدای دانشآموز تبریز را نمایش میدهد؛ قابهای کوچک روی میزهای سفید، شمعهایی روشن، و یادداشتهایی که مردم مینویسند. پیرزنی روی برگهای نوشته: به یاد نوهام که آرزوی دیدن آزادی قدس را داشت. چند قدم آنطرفتر، گروهی از دانشآموزان در حال نقاشیاند. روی کاغذهای بزرگ میکشند: پرچم ایران، دستهایی گرهخورده، و نوشتهای به خط کودکانه: ما کوچکیم، ولی با دل بزرگ ایستادهایم.
پسرکی از کنارم رد میشود و اسپند دود میکند. پیرزنی از او چای میگیرد، لبخند میزند و میگوید: «خدا خیرت بدهد، هوا سرد است. مغازهداری در را باز کرده و برای مردم شیر داغ آورده. صدای اذان ظهر از مصلای اعظم به گوش میرسد و جمعیت به آرامی به آن سو میرود.
در میانه مسیر، صدای شعار «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» بلند میشود. چند دانشآموز دبیرستانی شعار را آغاز میکنند و در چند ثانیه، همه جمعیت همراه میشوند. صدای هزاران نفر یکی میشود. از بالای ساختمانها، پرچمها در باد میلرزند، صدای طبلها به صدا درمیآید.
در گوشه خیابان، مأموران پلیس با لبخند نظم مسیر را کنترل میکنند. کودکی که گم شده بود، با کمک نیروهای بسیج به خانوادهاش بازمیگردد، مادرش اشک شوق میریزد. دختر نوجوانی با صدای بلند سرود میخواند، جمعی از مردم او را تشویق میکنند. چند دانشآموز روی پلاکاردی نوشتهاند: ما دهه نودیها، وارث غیرت تبریزیم.
در کنار مصلی، غرفهای برای نقاشی بچهها برپاست، دیگری عکس یادگاری با ماکت پرچم ایران میگیرد. جوانی با لباس روحانیت، در میان جمعیت سرود میخواند و مردم با او همراهی میکنند. صدای دف و دایرهزنگی فضا را پر کرده.
پایان راه و آغاز معنا
در میان این همه شلوغی، باز صدای پیرمردی به گوش میرسد که آرام میگوید: «ببین پسرم، این ملت هنوز بیدار است. ممکن است که خسته باشد، اما تسلیم نمیشود، لبخند میزند و عصایش را به زمین میزند.
راهپیمایی آرام آرام به پایان میرسد، اما صحنهها ماندگارند. کودکی که پرچمش را با دندان گرفته بود، هنوز در ذهنم است. پیرزنی که دعا میکرد، مادر شهیدی که با چشمان اشکبار لبخند میزد، دانشجویی که گفت استقلال شعار نیست، بلکه ایمان است.
وقتی از میان جمعیت بیرون میآیم، صدای شعارها هنوز در گوشم میپیچد. باد، کاغذی را از زمین بلند میکند؛ رویش نوشته: «۱۳ آبان، روزی برای ایستادن.» به آسمان نگاه میکنم، آفتاب کمجان تبریز روی پرچمها میتابد. شهر هنوز میجوشد. مردمی که آمدهاند، میدانند راهی که از ۱۳ آبان شروع شد، هنوز ادامه دارد؛ راهی از قلب مدرسهها تا کوچههای تبریز، از ایمان تا آینده.
و در دل این شهر، که همیشه پیشرو بوده، ۱۳ آبان فقط یاد گذشته نیست، بازگویی ایمان است، حماسهای زنده در خیابانهایی که هنوز صدای فریاد «استقلال، آزادی» در آنها میپیچد.
						
						










