
به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، چندی پیش مرور تاریخ جنگ ۱۰۰ ساله فلسطین با رژیم صهیونیستی را از سال ۱۹۱۷ تا ۲۰۱۷ براساس کتابی از رشید خالدی محقق و تاریخدان فلسطینی-آمریکایی آغاز کردیم که در بخش اول اینمقاله، برش تاریخی، مربوط به ریشهها و مقدمات اشغال فلسطین تا سال ۱۹۴۷ و روز نکبت بود. جمعبندی کلی کلام قسمت اول هم این بود که وقتی بریتانیا سال ۱۹۴۸ فلسطین را ترک کرد، دیگر نیازی به خلق مجدد یک دولت یهودی نبود. چون ایندستگاه در واقع برای چندین دهه تحت حمایت بریتانیا کار کرده بود و در مه ۱۹۴۸، سرنوشت فلسطین از ۳۰ سال قبل تعیین شده بود.
قسمت دوم هم درباره خیانتهای کشورهای عربی به آرمان فلسطین و تبلیغات دروغین آنها در حمایت از اینآرمان بود. بهجز خنجر زدن از پشت عربها به فلسطین، در اینقسمت از بررسی اینکتاب، درباره تبلیغات رسانهای یهود و یارگیریهای اسرائیل در کشورهای عربی هم صحبت شد.
قسمتهای اول و دوم بررسی نوشتههای رشید خالدی در کتاب مورد اشاره، در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:
* «نخبگان فلسطین نفهمیدند دیپلماسی بزدلانهشان بریتانیا را از تعهدش به صهیونیسم منصرف نمیکند»
در ادامه مشروح سومین و آخرینقسمت از پرونده بررسی «صدسال جنگ بر سر فلسطین» را میخوانیم؛
تسلیمشدن شرمآور رژیمهای عرب مقابل فشار آمریکا
رشید خالدی در بحث حمله رژیم صهیونیستی به لبنان، میگوید فراتر از نقشهای درهمتنیده اسرائیل و ایالات متحده، یکی از پستترین و شرمآورترین جنبههای فرعی جنگ تسلیمشدن رژیمهای پیشرو عرب در برابر فشار آمریکا بود. ایندولتها با صدای بلند حمایت خود را از آرمان فلسطین اعلام کردند اما نهتنها از ساف (سازمان آزادی بخش فلسطین) که بهتنهایی ایستادگی کرد حمایت نکردند، بلکه برای متحدان لبنانیاش، که بهعنوان پایتخت کشوری عربی محاصره و بمباران و اشغال شده بود، نیز در برابر تهاجم اسرائیل کاری نکردند.
بهانه حمله را جور کنید!
حمله اسرائیل به لبنان، بدون موافقت صریح الکساندر هیگ وزیر امور خارجه آمریکا، یا بدون حمایت سیاسی و نظامی آمریکا همراه با انفعال کامل دولتهای عربی اجراشدنی نبود. چراغ سبزی که هیگ به اسرائیل داد، برای آنچه ظاهرا «عملیاتی محدود» بود به اندازه کافی روشن بود. ۲۵ مه ۱۹۸۲، ده روز پیش از شروع حمله، شارون با هیگ در واشنگتن ملاقات کرد و نقشه جنگ بلندپروازانه خود را با جزئیات صریح توضیح داد. شارون تصویری بسیار کاملتر از آنچه بعدا به کابینه اسرائیل ارائه کرد به هیگ نشان داده بود. تنها پاسخ هیگ این بود: «باید یکانگیزه مشخص و واضح وجود داشته باشد؛ انگیزهای که در سطح بینالمللی پذیرفته شود.» به اینترتیب بهسرعت تلاش برای ترور شلومو آرگوف سفیر اسرائیل در لندن (به دست گروه ضد ساف ابونضال) چنینانگیزهای را فراهم کرد.
فایدهرسانی ناخواسته بگین و شارون به مقاومت
اگرچه ساف انتظار نداشت رژیمهای عربی که در سال ۱۹۸۲ در قدرت بودند از اینسازمان حمایت کنند، به واکنش دلسوزانه مردم لبنان امیدوار بود. با اینحال رفتار سنگین و اغلب متکبرانه سازمان آزادیبخش فلسطین در یکدهه و نیم گذشته، حمایت مردمی از آرمان فلسطین را بهطور کلی و به ویژه بهخاطر حضور فلسطینیها در لبنان از بین برده بود.
جنگ ۱۹۸۲ اسرائیل با لبنان، در تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین موفق بود اما اثر متناقض آن، تقویت جنبش ملی فلسطین در خود فلسطین بود و تمرکز عمل را از خارج به داخل اینکشور اشغالی تغییر داد. مناخیم بگین و شارون، دو طرفدار سرسخت آرمان اسرائیل بزرگ، پس از دو دهه اشغال نسبتا قابل کنترل، ناخواسته جرقه سطح جدیدی از مقاومت در برابر روند استعمار را روشن کردند. به گفته رشید خالدی، از آنزمان تا امروز، بارها و به اشکال گوناگون مخالفت با زمینخواری و حکومت نظامی اسرائیل در داخل فلسطین فوران کرده است.
افکار اغماضگر آمریکاییها
یکی از کلیدواژههای مهم کتاب «صدسال جنگ بر سر فلسطین»، افکار اغماضگر آمریکاست. اینلفظی است که رشید خالدی برای اشاره به افکار عمومی آمریکاییها استفاده میکند و بارها باید تکرارش کرد تا بلکه مردم آمریکا بیدار شوند. ایننویسنده فلسطینی میگوید
بهرغم تاثیر مضر جنگ ۱۹۸۲ در موقعیت اسرائیل، تلاشهای زیرکانه روابط عمومی اینرژیم یهودی در دوباره بیحسکردن بخش زیادی از افکار عمومی ایالات متحده موفق بود. اما خوشبختانه، بینندگان تلویزیونی در آمریکا با دیدن صحنههای مکرر خشونتآمیزی که تصویر اسرائیل را از قربانی همیشگی واژگون کرد و اینکشور را مثل جالوت علیه داوود فلسطینی نشان میداد، میخکوب شدند.
انتفاضه مردمی بود و ربطی به سران فلسطین نداشت
رشید خالدی میگوید انتفاضه، نبردی خودجوش و مقاومتی از پایین به بالا و زاییده انباشت ناامیدی بود و در ابتدا هیچارتباطی با رهبری سیاسی رسمی فلسطین نداشت.
اشتباه ساف در گذاشتن تخممرغهایش در سبد آمریکا
نگاهی ساده به ساختارهای حکومتی و تصمیمگیری در واشنگتن، سازمان آزادیبخش فلسطین را بر آن داشت تا تمام امید خود را بر این بگذارد که دولت ایالات متحده ساف را بهعنوان مذاکرهکننده مشروع فلسطینی بهرسمیت بشناسد. آنها به یقین گمان کردند مقامات آمریکایی برای معاملهای عادلانه با اسرائیلیها پیش میرفتند. ایننگرش نشان از باور سادهلوحانه نسلهای پیشین رهبران فلسطین (که تا به امروز بین بسیاری از حاکمان عرب مشترک است) داشت که فکر میکردند درخواست شخصی از وزیر یا نخستوزیر مستعمره بریتانیا، وزیر امور خارجه یا رئیسجمهور آمریکا میتواند مشکل را حل کند.
ورود عرفات به دام آمریکاییها و اشتباهات فلسطینیها درباره مذاکره
براساس همیناشتباه بود که عرفات شرایط آمریکا را برای ورود به گفتوگوی دوجانبه پذیرفت. وی در بیانیه خود بهصراحت قطعنامههای ۲۴۲ و ۳۳۸ را پذیرفت و حق اسرائیل را در بهرهمندی از صلح و امنیت بهرسمیت شناخت و تروریسم را نفی کرد. در حالیکه داشت وارد دام میشد.
علاوه بر دیگر فرضیات نادرست ساف در مورد ایالات متحده، رهبران آن نتوانستند بیتوجهی آمریکاییها به منافع و اهداف خود و حتی تحقیر آنها را درک کنند. مهمتر از همه، ناتوانی آنها از درک ایننکته بود که سیاستهای ایالات متحده و اسرائیل تا چه حد نزدیک به هم و مرتبطاند.
عرفات و همکارانش دانسته یا ندانسته، با پذیرش قطعنامه ۲۴۲ بهعنوان مبنای مذاکره، خود را در روند کاری غیرممکن قرار دادند. ساف نیاز به ادامه اعمال فشار بر حریفان خود را نیز درک نکرد. اینامکان با پایان مبارزات مسلحانه و کاهش انتفاضه در اوایل دهه ۱۹۹۰ کمتر و کمتر شد. وقتی سرانجام مذاکرات در پاییز ۱۹۹۱ در مادرید آغاز شد، ساف کوشید انتفاضه را متوقف کند. بر اثر ایناشتباه راهبردی، انتفاضه متوقف نشد اما چندسال بعد از بین رفت.
چیزی که سران فلسطین درک نکردند و چوبش را خوردند، این بود که هرگونه امتیازی که سازمان آزادیبخش فلسطین به ایالات متحده داده بود، اسرائیل را مقید به رعایت چیزی نمیکرد یا تمایل بیشتری برای معامله با اینسازمان ایجاد نمیکرد. و جالبتر آنکه هنگامی که ایالات متحده در اواخر دولت ریگان سرانجام پس از بیانیه سال ۱۹۸۸ گفتوگو با ساف را آغاز کرد، اسرائیل سختگیرتر شد.
باز هم عقبنشینی/فلسطینیها میوه اشتباهات عرفات را چیدند
سازمان آزادیبخش فلسطین در کنفرانس مادرید با وساطت بیکر، به شرط اسحاق شامیر مبنی بر اینکه هیچنماینده مستقل فلسطینی در کنفرانسی که هدفش تعیین سرنوشت فلسطین بود حضور نداشته باشد، رضایت داد؛ به رویهای تحقیرآمیز که بهموجب آن، اسرائیل تصمیم میگرفت با چهکسی مذاکره کند یا نکند. دولت شامیر علاوه بر اینکه دستور داد چهکسی حق صحبت دارد، تعیین کرد که آنها درباره چهچیزی میتوانند صحبت کنند.
مشکل توافق اسلوی اول هم این بود که نمایندگان ساف در جزئیات امر ماهر نبودند و تخصص زبانی یا حقوقی یا دیگر دانشهای لازم را برای درک آنچه اسرائیلیها انجام میدادند نداشتند.
وضعیت روبهوخامت فلسطینیها در اراضی اشغالی پس از اسلو از اواسط دهه ۱۹۹۰ تا حد زیادی نتیجه انتخاب نمایندگانی بود که عملکرد آنها در اسلو نامناسب بود و نتیجه تمایلات عرفات و همکارانش برای امضای قراردادهای معیوبی که تنظیم کردند.
رشید خالدی میگوید در آنشرایط، عرفات و همکارانش در رهبری ساف، که با برگههای عبور ویژه خود از ایستهای بازرسی یهودیها عبور میکردند، ظاهرا از افزایش محدودیتهای مردم عادی فلسطین اطلاعی نداشتند یا به آن اهمیت نمیدادند.
کارکرد تشکیلات خودگردان تامین امنیت اسرائیلیها بود
نویسنده کتاب «صدسال جنگ بر سر فلسطین» میگوید وضعیت فلسطین و اسرائیل در ربع قرن پس از قراردادهای اسلو اغلب به اشتباه درگیری بین دو طرف تقریبا همسان، یعنی دولت اسرائیل و شبهدولت تشکیلات خودگردان فلسطین، توصیف شده است. اینتوصیف، واقعیتِ نابرابر و بدون تغییر استعماری را میپوشاند و تصویر دقیق واقعیت نبود. حقیقت این بود که تشکیلات خودگردان هیچحاکمیتی، صلاحیتی و اختیاری نداشت، مگر آنچه اسرائیل در اختیارش میگذاشت. اسرائیل حتی بخش عمدهای از درآمدهای آن را در قالب عوارض گمرکی و برخی مالیاتها کنترل میکرد. کارکرد اصلی اینتشکیلات که بیشتر بودجهاش به آن اختصاص مییافت، تامین امنیت بود، اما نه برای مردمش، بلکه طبق دستور ایالات متحده و اسرائیل برای تامین امنیت شهرکنشینان و نیروهای اشغالگر اسرائیل در برابر مقاومت فلسطینیها، چه خشونتآمیز و چه هر نوع مقاومت دیگری.
پیمان اسلو یکی دیگر از اعلانجنگهای بینالمللی آمریکا و اسرائیل علیه فلسطینیها برای پیشبرد پروژه یکقرن جنبش صهیونیستی بود. اما خلاف سالهای ۱۹۴۷ و ۱۹۶۷ اینبار رهبران فلسطینی به خود اجازه دادند تا با دشمنان خود همدست شوند.
رشد حماس در مقابل ساف
حماس، رقیب سرسخت جدید ساف بود. در پی تغییر رویکرد سازمان آزادیبخش فلسطین، از مبارزه مسلحانه و گرایش به سمت دیپلماسی که با هدف ایجاد کشور فلسطین انجام گرفت و به نتیجه نرسید، بسیاری از فلسطینیها احساس کردند اینسازمان راه خود را گم کرده است. بنابراین حماس با وجود مواضع اجتماعی بسیار محافظهکارانه و طرح کلی آیندهای که پیشنهاد میکرد رشد کرد.
اینمیان نکته تاسفبارتر این است که رهبری ساف توسط سازمانهای امنیتی تشکیلات خودگردان، حملات فلسطینیها به اسرائیل را بهطرز وحشیانهای سرکوب کرد. سعی بر این بود به هر قیمتی شده حملات مبارزان فلسطینی متوقف شوند تا روند لنگان مذاکرات اسلو ادامه پیدا کند. تشکیلات خودگردان، مظنونان حماس را آزادانه شکنجه میکرد و رشید خالدی میگوید «اینشکنجهها به هماناندازهای بود که بازجویان اسرائیلی به کار میبردند.» (صفحه ۲۷۰) چنینتجربیاتی به ایجاد نفرت و برادرکشی عمیق بین ساف و حماس از اواسط دهه ۲۰۰۰ منجر شد.

رشید خالدی
افسار تشکیلات خودگردان دست اسرائیل بود
سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴ برای مبارزان فلسطینی با دستگیری و ترور، تخریب خانهها و سرکوبشان همراه بود. همه ایناتفاقات هم با تبانی بیسروصدای تشکیلات خودگردان در رامالله صورت گرفتند. اینوقایع تایید کرد که تشکیلات خودگردان نهادی بدون حاکمیت و اقتدار واقعی است؛ مگر آنچیزی که اسرائیل به آن اجازه دهد؛ چنانکه در سرکوب اعتراضات در کرانه باختری و غزه با اسرائیل همکاری کرد.
مفهوم کلیدی دیگری که رشید خالدی در کتاب «صدسال جنگ بر سر فلسطین» مطرح میکند، درباره همینتلاشها و به آب و آتشزدنهای سران فلسطینی برای مذاکره با دشمن بود. آنچه از مطالعه اینکتابِ تاریخ فلسطین برمیآید، این است که تلاش برای مذاکره، در واقعیت امر، تلاش برای کسب مشروعیت از کسانی بود که شرایط را تحمیل میکردند.
تلاش فتح برای سرنگونی حماس
شگفتآورتر از همه، تلاش ناموفق نیروهای امنیتی فتح در غزه برای سرنگونی حماس بود. اسرائیل هم از اینشرایط نهایت استفاده را کرده و توانست از شکاف عمیق میان فلسطینیها و انزوای غزه برای راهاندازی ۳ حمله هوایی و زمینی وحشیانه به اینباریکه استفاده کند که در سال ۲۰۰۸ آغاز شد و در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴ ادامه پیدا کرد.
ممکن است بسیاری بهخاطر پوششهای رسانههای جریان اصلی یهود در آمریکا متوجه اینواقعیت نشده باشند چرا که اینرسانهها بهشدت بر شلیک راکتهای حماس و جهاد اسلامی به اهداف غیرنظامی اسرائیل تمرکز داشتند و بهجای تصاویر آدمکشیهای اسرائیل، اینتصاویر را نشان میدادند.
ماهیت استعمار فلسطین برای آمریکاییها و اروپاییها مشهود نبود
مزیتی که اسرائیل طی اینسالها برای اجرای طرح خود از آن برخوردار بوده، اینواقعیت است که ماهیت استعماری رویارویی در فلسطین برای بیشتر آمریکاییها و بسیاری از اروپاییها مشهود نبوده است. رشید خالدی میگوید از نظر اینگروه از مخاطبان (آمریکاییها و اروپاییها) اسرائیل یکدولتملت عادی و طبیعی است؛ مانند هرکشور دیگری که با خصومت غیرمنطقی مسلمانان ناسازگار و اغلب ضدیهود (به گونهای که بسیاری فلسطینیها و حتی مسیحیان در ماجرا دیده میشوند) مواجه است.
اثبات ماهیت استعماری اینمناقشه با توجه به اهمیت کتاب مقدس صهیونیسم بسیار دشوار بوده و هست که تازهواردان را بومی، و مالکان تاریخی سرزمینی را جانی و یاغی معرفی میکند. اینمیان باید توجه داشت که آمریکا هم خود یککشور استعماری است. به هرحال واژه «استعماری» در ایالات متحده دارای ظرفیتی است که عمیقا با انجمنهای آن در کلانشهرهای امپراتوری سابق اروپا و کشورهایی که زمانی بخشی از امپراتوری آنها بودند متفاوت است. رشید خالدی هم اینتوضیح را اضافه میکند که اصطلاحات «مهاجرنشین» و «پیشگام» هم در تاریخ آمریکا مفاهیم مثبتی دارند که از داستان قهرمانانه فتح غرب به بهای از بین رفتن جمعیت بومی آن برمیخیزد که در فیلمها، ادبیات و تلویزیون نمایش داده میشود.
نتیجهگیری پژوهشگر فلسطینیآمریکایی این است که هنوز راه درازی برای تغییر آگاهی آمریکاییها از تاریخ کشورشان باقی مانده، چه برسد به اطلاعاتشان نسبت به فلسطین.
با پمپاژ خبری و فعالیت شدید رسانهای یهودیها، روایت پذیرفتهشده این است که اسرائیل همیشه آرزوی صلح داشته اما فلسطینیها با آن مخالفت کردهاند.
طبق همینرویکرد دروغمحور و همیشگی یهود است که میکی زوهر عضو لیکود کنست یکبار گفت «فلسطینیها حق تعیین سرنوشت خود را ندارند، زیرا مالک زمین نیستند. من به خاطر صداقتم میخواهم که آنها ساکن اینجا باشند چون اینجا به دنیا آمدهاند، اینجا زندگی میکنند و هرگز به آنها نمیگویم برو. من متاسفم که این را میگویم اما آنها از یکنقص بزرگ رنج میبرند؛ یهودی متولد نشدهاند.»
اگر بخواهیم بحث کتاب «صدسال جنگ بر سر فلسطین» را جمعبندی کنیم، رویکردی که فلسطینیها تا سال ۲۰۱۷ داشتهاند، ره به جایی نمیبرد. چون رشید خالدی میگوید رهبری دو شاخه فلسطین یعنی فتح و حماس در مقایسه با پیشینیان خود، درک بهتری از عملکرد جامعه و سیاست آمریکا نشان نمیدهد. او میگوید الجزایریها و ویتنامیها خود را از هیچفرصتی برای متقاعدکردن افکار عمومی کشورهای ستمگر در مورد عدالت و در مورد اهدافشان محروم نکردند. اینتلاشها بهطور چشمگیری به پیروزی آنها کمک کرد. فلسطینیها هم باید همینکار را بکنند.
صادق وفایی