اینجا از مرزهای نامرئی ارتباط میگوییم؛ از هنر ظریف هدایت مکالمه بدون آنکه دیگری را بشکنید.

چگونگی برخورد با کسانی که زیاد حرف می زنند
شما این حق را دارید که محدودههای شخصی خود را در هر ارتباطی مشخص کنید. در ادامه روش این کار را میآموزید.
نکات کلیدی این متن:
برخی افراد به دلیل خودمحوری زیاد صحبت میکنند، اما برخی دیگر تحت تأثیر احساسات خود قرار میگیرند و با صحبت کردن سعی میکنند این احساسات را از خود دور کنند.
برای آرام کردن فرد پرحرف، سعی کنید بفهمید او چه میخواهد بگوید و آن را با عبارات خودتان بازگو کنید.
وقتی کسی بیوقفه صحبت میکند، پذیرفتنی است که محدودههای خود را حفظ کنید و از مکالمه خارج شوید.
چرا برخی بیوقفه حرف می زنند؟
در یکی از جلسات مشاوره در روزهای گذشته، یکی از مراجعهکنندگان که بانوی جوان و فعالی در زمینه کاری خود است، گفتگویش را با گزارشی درباره یکی از همکارانش آغاز کرد.
او با ناخرسندی بیان کرد: «این همکار هرگز از سخن گفتن ررررررررررباز نمی ماند. امروز از من پرسید که پایان هفتهام چگونه گذشت، اما پیش از آنکه حتی فرصتی برای پاسخ بدهد، خودش بدون وقفه شروع به بازگویی همه رویدادهایی کرد که برایش رخ داده بود.»
همه ما در زندگی با افرادی مانند این همکار روبرو بوده ایم؛ کسانی که بیآنکه گوش دهند سخن میگویند، گویی باور دارند گفتههایشان برای دیگران به همان اندازه که برای خودشان گیرا و دلنشین است، جذاب است.
اما ریشه این گونه رفتارها در چیست؟ چه راهکارهایی برای برخورد با چنین افرادی وجود دارد؟ و پرسش مهمتر: اگر خود ما نیز چنین ویژگیای داریم، چگونه میتوانیم آن را بهبود بخشیم؟

کسانی که پشت سر هم حرف می زنند و هیچ گوش نمی دهند!
حرف زدن بخشی از کاری است که ما انسانها انجام میدهیم. "هنینگ مانکل"، نویسنده سری داستانهای کارآگاهی "والاندر"، اخیراً در روزنامه نیویورک تایمز نوشت: «آنچه ما را از حیوانات متمایز میکند این است که ما میتوانیم به رویاها، ترسها، شادیها، غمها، آرزوها و شکستهای دیگران گوش دهیم – و آنها نیز، به نوبه خود، میتوانند به مال ما گوش دهند.»
اما افرادی که زیاد صحبت میکنند، به نظر نمیرسد این تعادل را درک کنند. چرا؟ تعدادی از همکاران من در "سایکولوژی تودی" درباره مشکلی که برخی از ما در گوش دادن به دیگران یا به خودمان داریم، نوشتهاند.
"دنیل پی. الیس" از دانشگاه کلمبیا میگوید: «گوش دادن به پردازش پیچیده شنیداری نیاز دارد.» به گفته الیس، ما این ظرفیت را به طور خودکار توسعه میدهیم، که یکی از دلایلی است که حتی یک کودک بسیار کوچک نیز به صداهای آواز یک سینه سرخ و آژیر پلیس به طور متفاوتی واکنش نشان میدهد.
این توانایی همچنین ابزاری برای یادگیری است. شاید این بخش آخر – که میگوید توانایی پردازش سیگنالهای شنیداری پیچیده عاملی مهم در توانایی ما برای یادگیری است – توضیح میدهد که چطور به نظر میرسد بسیاری از افرادی که به ما سخنرانی میکنند، در یادگیری چگونگی برقراری ارتباط بهتر مشکل دارند.
این به آن معنا نیست که همه افرادی که بیوقفه صحبت میکنند، با دیگران ارتباط عمیقی برقرار نمیکنند. اما به نظر میرسد این امر تشخیص حالات و پاسخهای مختلف در شنوندگانشان را برای آنها دشوار میکند.
در بهترین شکل ارتباط، نوعی بده و بستان بین صحبت کردن و گوش دادن وجود دارد، یک مشارکت در تعیین اینکه چه کسی گوینده و چه کسی شنونده است، بر اساس احترام متقابل و اهمیت دادن به احساسات یکدیگر.
برخی افراد پرحرف قادر نیستند در این ریتم تعاملی مشارکت کنند، نه به این دلیل که برایشان مهم نیست، بلکه به این دلیل که نمیتوانند احساساتی را که ممکن است هنگام گوش دادن به فرد دیگری در آنها ظاهر شود، تحمل کنند.
حرافی سپری برای پرهیز از رویارویی با احساسات درونی خویش
در واقع، بسیاری از افراد پرگوی بیوقفه، از واژههای خود به عنوان سپری برای پرهیز از رویارویی با احساسات درونی خویش بهره میبرند.
نمونه روشن این حالت در یکی از مراجعان -مردی باهوش و خوشسخن با دو فرزند خردسال- دیده شد.
همسرش با این گله که او را درک نمیکند و برایش اهمیت قائل نیست، طلاق را پیش کشیده بود. این مرد در دو جلسه نخست مشاوره، بیهیچ درنگی و پیش از آنکه فرصتی برای پیگیری احساسش فراهم شود، بیوقفه سخن میگفت.
هنگامی که سرانجام پرسیده شد چه احساسی دارد، چشمانش پر از اشک شد و با آوایی لرزان گفت: «امیدوار بودم این پرسش را از من نکنی. من نمیخواهم احساسی را که درونم هست، حس کنم.
نمیخواهم به آن بیندیشم. از روبرو شدن با این احساس گریزانم.»
وقتی پرسیده شد که آیا این رویکرد میتواند بخشی از دلیلی باشد که همسرش را به طلاق کشانده، با سر تأیید کرد و افزود: «مدتهای بسیار طولانی است که به خود اجازه نمیدهم چیزی را حس کنم. او گمان میکند من هیچ احساسی ندارم، اما راستش این است که از بیم آنم که مبادا بیش از اندازه احساساتم سرریز کند.»
واپسزنی در کسانی که زیاد حرف می زنند
این گفته بر نکتهای ژرف اشاره داشت. از دیدگاه روانکاوانه، چنین افرادی با انبوهگویی، در حقیقت از سازوکار دفاعی "واپسزنی" بهره میبرند تا احساسات تهدیدکننده یا دردناک را از خود دور نگه دارند.
در این حالت، گفتار پیوسته و بیوقفه، همانند دیواری عمل میکند که فرد را از رویارویی با هیجانهای ناخوشایند و تعارضهای ناهشیار در امان میدارد.
برخی افراد از خود بسیار میگویند از آن رو که به راستی خود را جذابتر از هر کس دیگری میپندارند؛ اما بسیاری دیگر، همچون این مراجع، در چنبره احساسات گرفتارند و با سخنپردازی میکوشند از بار سنگین آنها بکاهند.
در هر دو حالت، این تکگوییهای یکسویه، درست در برابر آن تبادل دوسویه داستانگویی که پیوند میان انسانها را استوار میکند، جای میگیرد.
همچنین، هر دو گونه این پرگوییها، فراگیری روشهای دیگر برای مدیریت هیجانها را برای فرد دشوار میسازد و او را در چرخهای ناکارآمد از ارتباط ناسالم گرفتار نگه میدارد.

5 راهکار ساده در ارتباط با پرحرف ها
پس اگر شما از یک همکار، دوست یا عزیزی که زیاد صحبت میکند رنج میبرید، چه کاری میتوانید انجام دهید؟ در ادامه پنج پیشنهاد ساده آورده شده که ممکن است کمک کند:
اول گوش کنید – اما نه برای مدت خیلی طولانی. در حین گوش کردن، سعی کنید بفهمید که این فرد چه میخواهد بگوید: آیا می خواهد تحسین شود؟ فکری دارد که نمیتواند از ذهنش بیرون کند؟ احساسی است که نمیتوانند آن را مدیریت کنند؟
دوم بعد از کمی گوش دادن و مشخص کردن اینکه میخواهند چه چیزی را منتقل کنند، از آنها بپرسید که آیا اشکالی دارد اگر حرفشان را قطع کنید.
آنها ممکن است بگویند: «نه، نه، من دارم زیاد حرف میزنم، شما بگویید.» (برای ادب کردن، خود را درگیر انکار این حقیقت نکنید؛ این فقط شما را از مسیر اصلی خارج میکند.)
اگربگوید: «بگذارید فقط این فکرم را تمام کنم»، با آرامش پاسخی مانند این بدهید: «اوه، من فکر کردم حرفتان تمام شده. اجازه میدهید بگویم چی از صحبتهایتان فهمیدم؟»
(البته، بعضی افراد هنوز باید حرفشان را به روش خودشان بزنند. بگذارید حرفشان را تمام کنند چون چاره دیگری ندارید؛ اما به محض اینکه خواستند سراغ چیز دیگری بروند، دوباره ورود کنید.)

از اینکه به وسط کلام پرحرف ها بپرید و یک وقفه ایجاد کنید، پرهیز نکنید
وقتی ورود میکنید، به نحوی می پرید وسط کلامش، آماده باشید چیزی در مورد آنچه از آنها میشنوید، بگویید. به دنبال یک توضیح عمیق روانشناختی نروید.
چیزی ساده و دقیق، اما در صورت امکان، چیزی که جنبهای مثبت از آنها را منعکس کند.
تعجب نکنید اگر آنها شروع کردند به حرف زدن روی حرف شما – بسیاری از افراد روی حرف دیگران صحبت میکنند زیرا از انتقاد میترسند.
دوباره بگویید: «صبر کنید، الان دوست دارم فکرم را تمام کنم»، و سپس آنچه را که قرار بود در مورد آنها بگویید، بیان کنید.
فقط به یک نظر درباره آنها اکتفا نکنید. تجربه شخصی خودتان را نیز اضافه کنید که تأیید کند شما میفهمید آنها چه چیزی را تجربه میکنند.
یک خاطره از یک واقعه مشابه، یک احساس مشابه، یک داستان خنده دار – هر چیزی که به شما فرصت میدهد تجربه خودتان را به اشتراک بگذارید اما بتوانید آن را به تجربه آنها پیوند بزنید.
و در نهایت اینکه وقتی مکالمه بیش از حد طول کشید، آن را متوقف کنید.
واقعاً آسیبزا نیست اگر به کسی که بیشتر از زمانی که میتوانید اختصاص دهید (و بیشتر از آنچه میخواهید ببخشید) به حرفش گوش دادهاید، بگویید که واقعاً متأسفید، اما کار دارید و باید این مکالمه را به بعد موکول کنید.
و اگر از آن دسته افرادی هستند که برمیگردند تا مکالمه را ادامه دهند، فقط بگویید: «نه، متأسفم، الان مشغولم» – زیرا در نهایت، شما حق دارید از محدودههای شخصی خود محافظت کنید.