عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر - در سالهای اخیر خبرهای تلخ و پیدرپی از خودکشی پزشکان جوان، بهویژه رزیدنتها، جامعهی پزشکی و افکار عمومی ایران را تکان داده است. نامهایی که یکی پس از دیگری در شبکههای اجتماعی و رسانهها تکرار میشوند: رزیدنتهایی خسته، فرسوده و بیپناه که در سالهای اوج توانایی، پایان زندگی را انتخاب میکنند. این رخدادها دیگر استثنا نیستند؛ بلکه نشانهای از بحرانی ساختاری در نظام سلامت و در زیستجهان حرفهای طبابت در ایراناند.افزایش این خودکشیها نه صرفاً رویدادی روانشناختی، بلکه مسئلهای اجتماعی است؛ پدیدهای که میتوان با مفاهیم کلاسیک جامعهشناسی؛ بهویژه نظریهی خودکشی امیل دورکیم فهمی عمیقتر از آن به دست آورد.
دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، بیش از یک قرن پیش نشان داد که خودکشی نه صرفاً نتیجهی بحران فردی، بلکه بازتاب گسستها و نابسامانیهای ساخت اجتماعی است. او سه نوع خودکشی را از هم متمایز کرد: خودکشی خودخواهانه، دگرخواهانه و آنومیک. اگر این سهگانه را بر وضعیت رزیدنتهای ایرانی منطبق کنیم، چهره پیچیده و چندلایهای از بحران نمایان میشود.
خودکشی خودخواهانه از نظر دورکیم زمانی رخ میدهد که پیوندهای اجتماعی فرد با گروه سست میشود و احساس تعلق فرو میپاشد. رزیدنتها، برخلاف ظاهر «موفق»شان، یکی از منزویترین گروههای اجتماعیاند. ساعتهای کاری طاقتفرسا، کشیکهای شبانهروزی، بیخوابی و مسئولیت سنگین در برابر جان انسانها، آنها را از خانواده، دوستان و حتی از خود جدا میکند. سیستم آموزشی بیمارستانها به جای ایجاد شبکهای حمایتی، اغلب مبتنی بر سلسلهمراتب سختگیرانه و تحقیرهای مکرر است.
جوان پزشک، در حالیکه باید در آستانه شکوفایی حرفهای باشد، احساس میکند به چرخدندهای بیارزش در ماشینی بیرحم بدل شده است. نتیجه، فروپاشی حس تعلق و بیمعنایی زندگی است، همان بستری که دورکیم آن را زمینهساز خودکشی خودخواهانه میدانست.
در خودکشی دگرخواهانه، فرد چنان در ارزشها و انتظارات جمعی غرق میشود که جان خود را فدای آن میکند. بسیاری از رزیدنتها سالها با این ایده بزرگ میشوند که «پزشک باید ایثارگر باشد»، «باید بیدار بماند تا دیگران زنده بمانند»، «درد خود را پنهان کند تا درد بیمار را درمان کند».این فرهنگ قهرمانسازی از پزشک، در واقع شکل مدرن «دگرخواهی افراطی» است. پزشک جوانی که از خستگی، بیخوابی یا تحقیر مافوق خود رنج میبرد، احساس گناه میکند اگر شکایت کند. سکوت، بخشی از حرفه میشود و همین سکوت، در نهایت، مرز میان فداکاری و فروپاشی را از میان میبرد. او نه برای رهایی از رنج شخصی، بلکه برای پایان دادن به تضاد میان ارزشهای تحمیلشده و واقعیت فرسایندهی زیست حرفهای خود، مرگ را برمیگزیند.
اما شاید بنیادینترین شکل خودکشی در میان رزیدنتها همان باشد که دورکیم آن را آنومیک نامید. وضعیتی که در آن قواعد و هنجارهای اجتماعی دچار آشفتگی و بیثباتی میشوند. سیستم درمانی ایران سالهاست درگیر تناقضهایی ویرانگر است. از یک سو، جامعه از پزشکان انتظار معجزه دارد؛ از سوی دیگر، دستمزدها، امکانات و شأن حرفهای آنان در ابتدای کارشان کاهش یافته است. رزیدنتی که باید شبانهروز کار کند، طرح خود را در دورترین نقطه زندگی بگذارند و دریافتیاش از یک دلال خرده پای بیسواد کمتر . او در میانه بحران اقتصادی، فشار مهاجرت، درس سخت و دشوار و بیثباتی سیاستهای سلامت، احساس میکند نظامی که به آن اعتماد کرده، فروپاشیده است.
به تعبیر دورکیم، در چنین شرایطی قواعد زندگی کارکرد خود را از دست میدهند، فرد نمیداند چه انتظاری از آینده دارد، و این بیجهتی، همان بستر خودکشی آنومیک است.
در هر سه نوع خودکشی، عنصر مشترک، فقدان ارتباط اجتماعی واقعی است. جامعهای که از پزشک فقط درمان میخواهد، نه آرامش. وزارت بهداشتی که به جای درمان ساختار، آمار را پنهان میکند. رسانههایی که تا لحظه مرگ سکوت میکنند و پس از آن فقط تیتر میزنند. در چنین فضایی، خودکشی پزشکان نه یک رخداد فردی، بلکه آینهای است از بیماری جمعی جامعه؛ فرسودگی، بیاعتمادی و ناتوانی در گفتوگو. وقتی مرگ تنها راه شنیده شدن میشود، یعنی همه نهادهای میانجی از کار افتادهاند.
خودکشی رزیدنتها را نمیتوان با توصیههای روانشناسی فردی درمان کرد. آنها قربانی ساختاریاند که سالهاست به مرزفروپاشی رسیده است. برای پیشگیری از تکرار این مرگها، باید از سطح فردی فراتر رفت و به بازسازی پیوندهای اجتماعی، بازتعریف ارزشهای حرفهای و بازسازی امید در میان کادر درمان اندیشید.
اگر دورکیم امروز در ایران بود، شاید میگفت: «این مرگها نشانه ضعف اخلاق فردی نیست، بلکه علامت زنگ خطر جامعهای است که نظم، معنا و همبستگیاش را از دست داده است.»