صدای زنده‌ «حمید»!

خبرگزاری مهر یکشنبه 25 آبان 1404 - 09:06
خرم‌آباد- صدای «حمید عباسی» در خواب‌ها و خاطرات خانواده‌اش زنده است. گاهی در سکوت شب، گاهی در نگاه مادر و گاهی در بغض پدر... حضورش همچنان حس می‌شود و این باوری عمیق است به «شهیدان زنده‌اند»!

خبرگزاری مهر- گروه استان‌ها: در سکوت شب، وقتی چراغ‌های شهر خاموش می‌شوند و تنها صدای باد در کوچه‌ها پیچیده است، دل‌ها به یاد کسانی می‌افتند که با قدم‌های خاموش اما استوار، راه اقتدار و نور و غرور را پیمودند.

شهید «حمید عباسی» یکی از همان جوانانی بود که زندگی را با عشق به میهن و ایمان به خدا پیمود. از روزهای دانشجویی‌اش در مرکز علمی‌کاربردی خرم آباد تا روزهای خدمتش در لباس پاسداری، همواره آماده بود تا در صف دفاع از سرزمینش قرار گیرد.

صدای زنده‌ «حمید»!

اما شهادت، او را به جایگاهی رساند که حتی خواب‌ها و یادها، پیام زنده بودنش را به خانواده و نزدیکانش منتقل کرد؛ پیام زنده بودن و استمرار راهی که با ایمان آغاز کرده بود.

در روزهایی که حملات جنایتکارانه رژیم صهیونیستی قلب‌ها را لرزاند، حمید نیز همچون بسیاری از یارانش، به خیل عظیم شهدا پیوست. رفتنش، پایان راهی نبود که با عشق آغاز کرده بود؛ بلکه ادامه همان مسیری بود که با ایمان، صداقت و روحیه خدمت، آن را زیسته بود.

رؤیایی که خبری از آسمان داشت

پدر شهید، در میان شب‌های بی‌خوابی، بغضی در دل دارد که نه کلامی می‌تواند آن را بیان کند و نه اشکی تمام آن را فرو می‌ریزد.

نگاهش پر از دلتنگی و چشمانش سرشار از خاطراتی است که با هیچ زمانی در گذشته قابل مقایسه نیست. هر بار از شهادت فرزندش سخن می‌گوید، صدایش می‌لرزد و دلش می‌شکند؛ اما همین اندوه، همراه با غروری خاموش و ایمانی عمیق است.

از پسرش روایت می‌کند؛ پدر شهید می‌گوید: یک روز خواهرم با حالتی پریشان آمد و گفت: «حمید به خوابم آمده… گفته عمه، یک هدیه برائت دارم.» همین یک جمله، دل مرا لرزاند. با خودم گفتم چه شده که چنین خوابی دیده؟ دل‌نگرانی مثل سایه روی دلم نشست.

صدای زنده‌ «حمید»!

شب بعد، به پسرم گفته بودند بیاید خیابان شیرخوارگاه، جلسه‌ای دارند؛ مراسم شام غریبان… چند وقتی از شهادت حمید گذشته بود و غروب همان روز، کنار مزار او بودیم؛ در سکوتی که هنوز باور نمی‌کردم آن سنگ سرد، نام پسرم را بر خود دارد.

خواهرم آن شب به مراسم شام غریبان رفته بود. در مجلس، مدام صدا می‌زنند: «خانواده حمید عباسی… خانواده حمید عباسی…»

خواهرم جواب داده بود: «والا خانواده‌اش نیستند، رفتند سر قبر… فقط من، عمه‌اش اینجا هستم.»

هدیه‌ای که از عالم دیگر رسید

در جلسه گفته بودند: «ما لباس‌هایی داریم و می‌خواهیم از پدر و مادر شهید اجازه بگیریم که آن‌ها را نشان بدهیم…»

خواهرم گفته بود: «بدهید به من.»

اما پاسخ داده بودند: «نه… هدیه حمید جداست.»

بعد او را صدا می‌زنند و می‌برند کنار یک قرآن و پرچم که در قاب قرار داشت. به او گفته بودند: «این، هدیه حمید است. به عمه‌اش می‌رسد؛ چون پدر و مادر نیامده‌اند.»

خواهرم وقتی برگشت، با چشمانی پر از اشک گفت: «هدیه حمید به من رسید… همان که در خوابش گفت.»

صدای زنده‌ «حمید»!

پدر شهید می‌گوید: همان لحظه بود که فهمیدم… فهمیدم حمید واقعاً زنده است. آن‌جا بود که زنده بودنش برایم «واقعی» شد؛ نه خبری که به گوشم رسیده، بلکه حقیقتی که از آسمان مهر تأیید خورد.

ملاقات در رؤیا؛ دلدادگی در بستر بیماری

پدر شهید در ادامه حرف‌هایش بازگو می‌کند: بعد از شهادت، مادر حمید در بیمارستان بود و حمید در خواب، کنارش آمد و با مهربانی پرسید: «مامان، چته؟» مادر جواب داد: «پسرم، مریضم… تشنمه.»

حمید، با همان محبت همیشگی، می‌پرسد: «شام چی خوردی؟»

مادر می‌گوید: «یک کمی غذا خوردم… توی بیمارستان غذای زیادی نخوردم.»

همان زمان، خانمی که کنار مادر نشسته بود، توجه کرد که مادر در خواب با کسی صحبت می‌کند. او مادر را آرام بیدار می‌کند و می‌گوید: «داری با پسرت حرف میزنی؟»

مادر لبخندی زد و گفت: «بله… تشنه‌ام، آب بیاور…» آن خانم آب می‌آورد و می‌گوید که متوجه شده مادر دارد با پسری صحبت می‌کند که نامش حمید است!

صدای زنده‌ «حمید»!

پدر با حسرت و آرامش می‌گوید: «دیگر فهمیدم… حمید هنوز کنار ماست، حتی اگر جسمش اینجا نیست.»

شهیدان زنده‌اند؛ باور قلبی یک پدر

پدر شهید با چشمانی پر از ایمان و صداقت می‌گوید: «خداوند کاری کند که ما هم بتوانیم در سربلندی و در خدمت به مملکت قدمی برداریم. شهیدان زنده‌اند، این دروغ نیست، زنده‌اند به خدا.»

«تا پیش از این، هر وقت در سخنرانی‌ها می‌شنیدیم که شهدا زنده‌اند، در دلمان شک داشتیم. می‌گفتیم شاید فقط برای قانع کردن مردم است. اما وقتی خاطرات حمید را تجربه کردم، فهمیدم این حرف‌ها حقیقت محض است.»

او ادامه می‌دهد: «این پسر مظلوم من، خداوند او را در مسیر قرآن، خدا، میهن و رهبری قرار داد… هر جایی که می‌رفت، با افتخار و بدون هیچ ادعایی قدم برمی‌داشت.»

پدر یادآوری می‌کند که حتی تا سه روز بعد نفهمیده بودند که حمید در پادگان امام علی داوطلبانه شهید شده است.

صدای زنده‌ «حمید»!

«او بی‌صدا و بی‌ادعا به جایی رفت که وظیفه‌اش بود، تنها با عشق به وطن و باورهایش.»

شب شهادت؛ لحظه‌ای که حقیقت روشن شد

پدر شهید با آرامش و در عین حال بغضی پنهان می‌گوید: «شب شهادت، من ساعت نماز بیدار شدم و رفتم توی حیاط. صدای گریه‌ای به گوشم رسید. ابتدا فکر کردم کسی در محل زندگی ما- که آپارتمان‌های چند طبقه است — گرفتاری دارد و گریه می‌کند.»

پسرم پشت سرم آمد و گفت: «این صدای مرتضی است.»

مرتضی برادر شهید بود و میثم کیانی که از کودکی با حمید بزرگ شده بود، همراهش بود. وقتی آن‌ها را دیدم، فهمیدم که دیگر خبری نیست جز آنکه حمید به شهادت رسیده است.

پدر ادامه می‌دهد: «حمید در تیپ ۵۷ خدمت می‌کرد و داوطلبانه رفته بود پادگان امام علی… و آن‌جا شهید شده بود.»

پاسداری از وطن؛ مسئولیت نسل‌ها

پدر شهید با صدایی که از عمق دل برمی‌خیزد، می‌گوید: «اگر پسر من نرود و شهید نشود، مملکت ما چه می‌شود؟ چه کسی باید برای این خاک بایستد؟»

صدای زنده‌ «حمید»!

او با ایمان و اطمینان ادامه می‌دهد: «خداوند بزرگ لطفش را شامل حال ما کرده. رهبری داریم آگاه، باهوش و مدبر. به فرمان ایشان، همه فرمانده‌هان آماده شدند. هیچ آشفتگی در کشور پیش نیامد و دشمن شکست خورد. این‌که ایران تقاضای آتش‌بس نداد، بلکه اسرائیل درخواست داد، نشانه عزت و قدرت همین ملت است.»

شهیدان زنده‌اند؛ باید این حقیقت را فهمید

پدر شهید می‌گوید: «این جوان‌ها باید بدانند که شهیدان زنده‌اند. این حرف شعار نیست، حقیقتی است که ما با چشم دیده‌ایم. باید برای مملکت‌مان خدمت کنیم؛ میهن ما، وطن ما همین است.»

او با اشاره به ویرانی‌های منطقه، ادامه می‌دهد: «سوریه را نگاه کنید… غزه را ببینید… اگر ما امروز نجنبیم، اگر جوانان ما برای دفاع از وطنشان نایستند، فردای کشور چه می‌شود؟»

پدر با درد و افتخار و لحن صمیمی‌اش می‌گوید: «اگر پسر من نرود شهید شود، پس چه کسی باید برود؟ همه ما وظیفه داریم برای مملکت‌مان کار کنیم. پسرهایمان را باید به کار خیر و خدمت وادار کنیم. باید به آن‌ها بگوییم: وطن این است… ناموس این است… مسئولیت مردانه این است…»

صدای زنده‌ «حمید»!

بنابراین گزارش، امروز، وقتی خاطرات پدر و خانواده‌اش را مرور می‌کنیم، درمی‌یابیم که شهیدان تنها نام و یادشان نیستند؛ آن‌ها زنده‌اند، در هر نگاه مهربان، در هر خدمت بی‌ادعا و در هر قدمی که برای وطن برداشته می‌شود.

داستان حمید عباسی، تنها روایت یک شهادت نیست؛ بلکه دعوتی است برای همه ما، تا مسئولیت‌مان را در برابر میهن، ارزش‌ها و آینده نسل‌های بعدی به یاد آوریم.

خاطرات پدر، خواب‌ها و هدیه‌های آسمانی، صدای زنده بودن او را به گوش ما می‌رساند؛ تا بدانیم راه خدمت، غیرت و ایثار هیچ‌گاه پایان ندارد و شهیدان همیشه با ما هستند، تا وقتی که دل‌هایمان به عشق وطن و ایمان روشن باشد.

منبع خبر "خبرگزاری مهر" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.