معدل دوازدهمیها پایین آمد، از ۱۰.۶۰ به ۱۰.۱۵. همزمان آمارها میگویند ۴۰.۳ درصد بیکاران ایران فارغالتحصیلان آموزش عالیاند. این اعداد در کنار هم شاید علت درس نخواندن بچهها را توضیح دهد. اما قصه به همین مورد ختم نمیشود.
به گزارش فرارو، «گوشی رو بذار کنار، درست رو بخون!» جملهای است که این روزها از زبان بسیاری از والدین شنیده میشود. در همسایگی، مادری که فریاد میزند: «اگر نمراتت خوب نشود از گوشی خبری نیست.» یا اقوامی که حین درددل مدام از درس نخواندن بچههایشان گلایه دارند نیز پرتکرار هستند. حالا انگار درکی میان رفتار بچهها و خواست والدین وجود ندارد. برخی از بچهها که کمی بیشتر دل به دل خانواده میدهند در نهایت میگویند: «فقط میخواهم لیسانس بگیرم تا دل مادرم شاد شود.» این جمله یکی از ترم اولیهای دانشگاه شریف است که ترجیح میداد سینما بخواند. اما دلیل این مساله چیست؟ چرا بچهها از درس خواندن بریدهاند و چه چیزی به جای درس خواندن نشسته؟
محمد رضا نیک نژاد محمدرضا نیکنژاد، کارشناس آموزش و دبیر بازنشسته و دریافتکننده جایزه، درگفتوگو با فرارو به بررسی این مساله پرداخته است:
محمدرضا نیکنژاد به فرارو گفت: «درسنخواندن بچهها چندین عامل دارد؛ یک عامل درونسازمانی است و دیگری مجموعهای از عوامل برونسازمانی. در سطح درونسازمانی، باید گفت آموزش رسمی در سطح جهانِ امروز دچار بحران است. بحرانی که برآمده از منابع اطلاعات، آگاهیها و مهارتهایی است که فضای مجازی، شبکههای اجتماعی و دستاورد تازهی هوش مصنوعی در اختیار بچهها قرار دادهاند؛ امکاناتی که به آنان اجازه میدهد بهراحتی و بهصورت انتخابی و دموکراتیک، آن چیزی را که میخواهند بخوانند، یاد بگیرند و از آن در زندگی استفاده کنند.»
او افزود: «در کنار این، آموزش رسمی در جهان و از جمله در ایران چنین آزادی ندارد و آکادمیک است؛ بچهها مجبور میشوند برای یادگیری یک موضوع، ده موضوع بیربط به زندگی کنونیشان را بخوانند و یاد بگیرند. ممکن است این موضوعات به دردشان بخورد، اما احساس نیاز به آنها پیدا نکردهاند. از طرفی، محتوای آموزشی بسیار مهم است و امروز بچهها را اقناع نمیکند، چه دوست داشته باشیم و چه نه. این بحث، برونسازمانی است اما پیامدهای آن گریبان آموزشوپرورش رسمی را گرفته است.»
این کارشناس آموزش گفت: «غیر از این، بههرحال آموزشوپرورش در کلیت جامعهی ما آنطور که باید و شاید ارزش واقعیاش را ندارد. بسیاری میگویند دولت هزینه نمیکند؛ در حالی که دولت وظیفهی ذاتی دارد برای آموزشوپرورش هزینه کند. برخی میگویند بودجه ندارد، ولی برای جاهای دیگر هزینه میشود، اما به آموزشوپرورش که میرسد، دستش خشک میشود و بار را بر دوش خانوادهها میاندازد.»
او افزود: «دولت بودجهی درخور را به آموزشوپرورش اختصاص نمیدهد و وقتی بودجه درخور نباشد، اهداف آموزشی به حداقلها یا کمینهها میرسد. یعنی آموزشوپرورش چون بودجه ندارد، بهسمت استخدام کمترِ معلم و افزایش تراکم کلاسها میرود یا هزینههایش را صرف امور کاملا ضروری میکند؛ مثل حفظ کلاس، معلم و دانشآموز در وضعیتی نسبی و حداقلی که فقط به کف اهداف نزدیک میشود.»
او یادآور شد: «ساختار اجتماعی هم در این وضعیت نقش دارد. مثلا دانشگاهها که باید از دولت مستقل باشند، نسبت به آموزشوپرورش کممهر و بیتفاوتاند. در ساختار اجتماعی نیز خانوادهها ترجیح میدهند گلیم خود و بچههایشان را از آب بیرون بکشند تا اینکه بر بهبود وضعیت آموزشوپرورش متمرکز شوند. بنابراین، سیاستگذاری دقیقی روی آموزشوپرورش انجام نمیشود.»
نیک نژاد گفت: «بچهها منابع اطلاعات را از کتاب درسی، معلم، کلاس و حتی پدر و مادر به فضای خارج از آموزش منتقل کردهاند، چون هیچیک از این منابع چیزی قانعکننده برایشان ارائه نمیدهند. وقتی منابع یادگیری به درد زندگیات نخورد، دیگر آنها را نمیخوانی. در گذشته، معدل و رتبهی خوب برای ما اهمیت داشت، اما امروز بچهها چنین انگیزهای ندارند؛ چون منابع اطلاعاتی تغییر کرده و آنان در جامعه و خانوادهای زندگی میکنند که میبینند ۷۰ تا ۸۰ درصد از تحصیلکردهها یا بیکارند یا در شغلی غیرمرتبط کار میکنند.»
او افزود: «نسل زد متفاوت و واقعبین است؛ وقتی این واقعیت را میبیند، از خود میپرسد: «چرا باید درس بخوانم؟» در عین حال، اطرافشان پر از بلاگرها و اینفلوئنسرهایی است که گاهی تا صد برابر یک کارمند عادی درآمد دارند. در چنین فضایی، راههای کسب درآمد برایشان بسیار متنوع شده و با گسترش اینترنت جهانی، طبیعی است که فکر کنند چرا باید اینهمه زحمت بکشند و درس بخوانند تا در نهایت به یک شغل بخور و نمیر برسند. نتیجه روشن است: درس نمیخوانند.»
این دبیر نمونه گفت: «در مجموع، اقتدار آکادمیک و آموزشهای رسمی در جهان امروز، به دلایل درونسازمانی و برونسازمانی، دیگر اولویت نخست نیست و جایگاه گذشته را از دست داده است. بسیاری از معلمان با وجود علاقه و تعهد، در شرایط اقتصادی دشوار سر کلاس میروند و متاسفانه طبق هرم نیازهای مازلو، حتی نیازهای اولیهی فیزیولوژیکیشان مانند خوراک و خواب تامین نمیشود. درآمد معلمان پاسخگوی نیازهای زندگی نیست؛ نه اینکه نخواهند انرژی بگذارند، بلکه نمیتوانند.»
او افزود: «بسیاری از معلمان مرد، تقریبا بهطور کامل، بلافاصله پس از پایان ساعت درس باید برای تامین معاش به کار دوم بروند؛ رانندگی در اسنپ، کار در بنگاههای معاملات ملکی یا فعالیت در شغلهای دیگر. این عوامل دست به دست هم دادهاند تا آموزش از اولویت بیفتد؛ و وقتی آموزش از اولویت بیفتد، طبیعی است که همان مقادیر کمی آموزش، یعنی نمره و معدل، هم تحت تاثیر قرار گیرد.»
نیک نژاد گفت: «بسیاری از مدارس با پدیدهای هشداردهنده روبهرو هستند؛ بچهها میخواهند در مدارس بزرگسالان درس بخوانند، در حالی که هنوز به ۱۸ سال نرسیدهاند. خود آنها و خانوادههایشان چنین خواستی دارند و عملا در حال خروج از ساختار رسمی آموزش هستند. هرچه گفته میشود «روش شما به ناکجاآباد میرسد»، کسی گوش نمیدهد. مساله در دورهی متوسطهی دوم فقط آموزش نیست، پرورش است. اکنون حتی دبیرستانها که اهداف اولیهی آموزش، یعنی خواندن و نوشتن را دنبال میکنند، باید به بحث پرورش نیز توجه جدیتری نشان دهند.»
او افزود: «نکته اینجاست که بحث بر سر مناطق نابرخوردار مثل سیستان و بلوچستان نیست؛ بلکه دربارهی پایتخت و حتی مناطق برخوردار و متوسط روبهبالاست. این خروج از ساختار رسمی آموزش بسیار عجیب و نگرانکننده است. در حالی که دانشآموزان باید در چرخهی رسمی باقی بمانند، میخواهند فقط امتحان بدهند و مهارتی بیاموزند که به درد زندگیشان بخورد. اینها بازمانده از تحصیل نیستند؛ بلکه خودشان داوطلبانه و غیرقانونی میخواهند به مدارس بزرگسالان بروند. والدین نیز میگویند اگر به بزرگسالان نرود، ترک تحصیل میکند.»
این کارشناس آموزش گفت: «فضای مجازی، با وجود فرصتهای بسیار، میتواند آسیبزا نیز باشد. با این حال، رویکرد والدین نباید این باشد که گوشی را از فرزندانشان بگیرند؛ بلکه باید فضا را کنترل و هدایت کنند. دانشآموز دبستانی نباید پنج سال پیاپی با گوشی بازی کند، زیرا از دویدن، تعامل، و یادگیری مهارتهای اولیهی زندگی بازمیماند. این فضا در عین حال که میتواند آسیبزا باشد، اگر درست مدیریت شود، استعدادهای پنهان کودکان را نیز شکوفا میکند. بچهها امروز به دنبال یادگیری از کانالهای مجازیاند؛ این موضوع نگرش آنان به معدل و نمره را تغییر داده، اما بر انسانیتشان تاثیر منفی نگذاشته است.»
او افزود: «در مدرسه، اما او در محدودیت پادگانی قرار دارد. کارهایی میکند که نمیخواهد و رفتارهایی میبیند که برایش آزاردهنده است. از یکشکل بودن خسته شده؛ از لباسهای متحدالشکل و فضایی رسمی و خشک که در آن شادی و آزادی وجود ندارد. او از صف کشیدن خسته است، در حالی که جهان به سوی تنوع و آزادی حرکت میکند تا کودکان بتوانند خود را با آن تطبیق دهند. کلاسهای نظری باید کاهش یابد و آموزشهای مهارتی افزایش پیدا کند؛ همانگونه که روند جهانی آموزش نیز به همین سمت در حرکت است.»