همشهری آنلاین: نمایش «دستورپخت قرمهسبزی به خط بریل»، به نویسندگی، کارگردانی و بازیگری رزیتا میرانی، اولین جذابیتش را از اسمش میگیرد، از ترکیب غریب دستورپخت یک غذای محبوب ایرانی و شیوهای که این دستورپخت نوشته شده: خط بریل. از قرمهسبزی شروع کنیم. قرمهسبزی غذایی است محبوب اغلب ایرانیها و مخصوص مردان که اوج هنر آشپزی یک زن تصور میشود. حتی به شوخی و جدی خیلی شنیدهایم که «زن باید بوی قرمهسبزی بده.» قرمهسبزی را میشود پدیداری فرهنگی و اجتماعی و تاریخی در نظر گرفت که جایگاه زن و مرد را بهطور ضمنی بازتعریف میکند: مرد نانآور و زن خانهدار؛ مردی که میخواهد و زنی که مهیا میکند؛ مرد فرادست و زن فرودست. از این منظر، قرمهسبزی صرفا غذایی متشکل از سبزی و لوبیا و تکههای گوشت نیست؛ قرمهسبزی تاریخ مخفی خوندلی است که زنان خوردهاند تا غذایی بپزند باب میل و طبع مردان. نشانهشناسی قرمهسبزی نشانهشناسی جنسیت و قدرت است. نشانهشناسی هویتی تثبیت شده و هویتی انکار شده است.

اما برسیم به خط بریل. خط نابینایان. خطی که همه بر خواندنش قادر نیستند. انتظار معمول از زن «کدبانو» این است که چشمبسته هم قرمهسبزی بپزد، بینیاز از دیدن. از میان حواس پنجگانه، دیدن بیواسطهترین شکل ارتباط با جهان است. با دیدن از خودمان درمیآییم و به بیرون از خودمان خیره میشویم. وقتی میبینیم، کمتر به شنیدن و بوییدن و چشیدن و لمس کردن اتکا داریم. اما اگر نبینیم چه؟ اگر شاهد پدیدههایی که در اطرافمان رقم میخورد نباشیم و فقط با سایر حواسمان بر آنها وقوف پیدا کنیم، چه؟ این اتفاقی است که برای تکشخصیت نمایش رخ میدهد. او نمیبیند و به مدد همین نقص بر نوع ارتباط نابرابر پدر و مادرش آگاه شده است. چیزی که سالها ندیده، ولی با پوست و گوشت و استخوانش درک کرده، او را به درک متفاوتی از رابطه پدر و مادرش رسانده است. برخلاف مادرش که همه توش و توانش را صرف برآوردن رضایت همسرش کرده، او محو شدن مادرش را تجربه کرده است. به همین دلیل هم هست که با وجود اینکه در صحنه نمایش که آشپزخانه است و باید تصور کنیم که جسد مادر دختر نابینا پشت میز آشپزخانه روی صندلی نشسته، اما چیزی دیده نمیشود. این طراحی مینیمال صحنه در واقع متصل به ایده اصلیِ محو مادر و ناپدیدن شدن آن در جریان فرساینده زندگیای است که او را چنین در خود مستحیل کرده است. سایر وسایل آشپزخانه هم دیده نمیشوند؛ یخچال، اجاقگاز، ماشین لباسشویی و سایر وسایل آشپزخانه جز میز و صندلی موجود در میان صحنه همه به قدرت تصور تماشاگر واگذار شدهاند تا او هم مثل شخصیت اصلی توانایی دیدن چیزهایی را پیدا کند که از فرط تکرار و روزمرگی، به آنسوی مرز نادیدهها فرو غلتیدهاند و مرئیت خود را از دست دادهاند؛ درست همچون روابطی که در بطن زندگی روزمره کمتر توجهی را به سوی خود جلب میکنند و کار هنر آشنازدایی از این وضعیت ازخودبیگانه است. به سخن دیگر، «دستورپخت قرمهسبزی به خط بریل» تلاشی برای نمودار کردن ساختاری است که در زیر لوای زندگی روزمره زناشویی محو شده، اما عملا دوام و بقای این زندگی و نوع مناسبات حاکم بر روابط اعضای خانواده را تعیین میکند. پدری که مادر خانواده را نادیده میگیرد و گویی جز خوردن قرمهسبزی و مراسم متعاقب آن که تضمین برتری اوست، در قبال زن و دخترش مسئولیتی بر گردنش نیست.

با این حال، نمایش خالی از اشکال هم نیست. اول از همه عینک آفتابی زمختی که بر صورت تکشخصیت نمایش از همان اول جلب توجه میکند. قرار بر این بوده که القای حس نابینا بودن تکشخصیت نمایش به کمک این عینک صورت بگیرد، اما عملا این شیء به وسیلهای که مانع از همدلی تماشاگر با بازیگر میشود تبدیل شده است. در پوستر نمایش، چشم زن با کامواهایی که مثل تارعنکبوت روی میز آشپزخانه پخش شده، بسته شده اما در نمایش عینک سیاه و زمخت مهمترین ابزار بازیگر برای ارتباط با تماشاگر یعنی چشم را مسدود کرده است. بافتار نرم و کُرکمانند کاموا محرک حس بساوایی است که تماشاگر را به اینهمانی با بازیگر دعوت میکند، اما عینک سیاه مانعی در ارتباط است. صورت بازیگر تهی از حس شده و هرچند این کار عامدانه است، اما فرق است میان بیحسی و بیاحساسی. نیاز بازیگر نقش این است که در مواجهه با مرگ مادرش به دست خودش و ابراز تنفر از پدرش بیاحساس و سرد باشد، اما در وضعیت فعلی بیشتر بیحس است. سردی شخصیت نه از سر احساس تنفر که، با این عینک، بیحسی مزمن جلوه میکند. حال آنکه شخصیت از سر خشم و اعتراض دست به قتل زده، و بیحس نیست.
ایراد دیگر هم همان نکتهای است که از قدیمالایام تا امروز به خیلی اجراها میشود گرفت: صدا. با اینکه سالن دو مجموعه تئاتر لبخند بزرگ نیست، اما در اجرایی که ما دیدیم، صدای بازیگر در همان ردیفهای نخست هم خوب شنیده نمیشد. رسا نبودن صدا همیشه مسئلهای در وسعت و دامنه صدا نیست، گاه معلول اعتمادبهنفس بازیگر است که لرزش صدایش را میشود به مقیاس سیطرهاش بر صحنه تعبیر کرد. بازیگر نامناآشنای نمایش شما را شگفتزده نمیکند، ولی شاید روزی، بعد از چند کار و بالا رفتن تجربه و پختهتر شدن، وقتی که او را بر صحنه میبینیم، این حضورش را که بر صحنه به یاد میآوریم، جسارت و احساس مسئولیتش را در قبال زمانهاش تحسین کنیم.












