عصر ایران؛ سوده صدری - کتاب منسون در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و بیدرنگ در سراسر جهان پُرفروش شد، زیرا صدای نسلی بود که میان دویدنهای بیپایان و اضطرابهای بیدلیل، دنبال لحظهای آرامش واقعی بودند.
هنر ظریف بیخیالی نه به معنای بیتفاوتی و سردی، بلکه به معنای انتخابِ آگاهانهٔ چیزهایی است که ارزش اهمیت دادن دارند.
کتابی که به جای وعدههای زیبا حقیقتهایی تلخ اما رهاییبخش را به صورت ما میزند.
منسون کتاب را با حقیقتی تکاندهنده آغاز میکند:
وقتی وسواس داری «همیشه خوب باشی»، در واقع داری خودت را در جهنّمِ مقایسه و خودتحقیری زندانی میکنی.
او داستان زندگی بوکفسکی را مثال میزند؛ مردی که همهٔ عمرش را شکست خورد، اما همان «پذیرش شکست» او را به نویسندهای بزرگ تبدیل کرد.
او تلاش نکرد که بهترین باشد؛ تلاش نکرد که خوشبخت باشد او فقط خودش بود.
در این فصل منسون میگوید:
تلاش وسواسگونه برای شادی، انسان را بدبختتر میکند.
وقتی مدام فکر میکنی «باید بهتر باشم»، یعنی در عمق وجودت باور داری «الان کافی نیستم».
راه رهایی در پذیرشِ نقصهاست، نه جنگیدن کور با آنها.
پیام:
گاهی آرامش از جایی شروع میشود که دیگر نمیخواهی به زور چیزی را درست کنی.

در این فصل منسون میگوید:
زندگی مجموعهای از مشکلهاست؛ و انسان هرگز از مشکلات آزاد نمیشود.
اگر مشکلی را حل کنی، زندگی فوراً مشکلی جدید خلق میکند؛ مثل امواج دریا.
پس مهم نیست مشکلها تمام شوند؛ مهم این است که کدام مشکل ارزش زندگی تو را دارد؟
او میگوید:
اگر میخواهی نویسنده باشی، باید مشکلات نوشتن، نقد شدن و شکست خوردن را بپذیری.
اگر میخواهی مادر فوقالعادهای باشی، باید مشکلات بیخوابی، خستگی و مسئولیت را بپذیری.
اگر میخواهی ثروتمند شوی، باید مشکلات تلاش، ریسک و تصمیمگیری را بپذیری.
شادی یعنی انتخاب دردهای درست، نه فرار از درد.
این فصل سیلی است به صورت فرهنگ مدرن.
منسون میگوید جهانِ امروز همه را فریب داده که «تو خاصی، تو استثنایی هستی، تو باید فوقالعاده باشی…»
اما این توهّم باعث شده نسل جدید با کوچکترین سختی فروبپاشد.
واقعیت این است:
اکثر انسانها معمولیاند.
زندگیهای معمولی اما سالم و صادقانه، ارزشمندتر از رویاهای پوچِ خارقالعاده بودن است.
پذیرفتن معمولی بودن، فشار عظیمِ «همیشه بهترین بودن» را از دوش ما برمیدارد.
بزرگی در ساده بودن، در معمولی بودن، در انسانی زیستن است.
اینجا کتاب وارد قلب روان انسان میشود.
منسون توضیح میدهد که بیشتر ما گرفتار ارزشهای فاسد هستیم:
ارزش محبوب شدن
ارزش ثروت برای نمایش
ارزش همیشه درست بودن
ارزش برنده بودن به هر قیمت
ارزش داشتن زندگی بدون درد
این ارزشها ما را به قعر رنج میبرند، چون همهشان بیرونی، ناپایدار و خارج از کنترل ما هستند.
او سپس ارزشهای خوب را معرفی میکند:
مسئولیتپذیری
صداقت
احترام
مرز داشتن
واقعبینی
تلاش
ارزش خوب یعنی «چیزی که در کنترل توست».
دردناک اما زیبا:
وقتی ارزشها درست شوند، زندگی خودش درست میشود.
در این فصل منسون میگوید:
تو همیشه مسئول هستی حتی اگر مقصر نباشی.
مثال میزند:
شاید تو باعث تصادف نبودهای، اما مسئول شرایط بعد از آن هستی.
شاید تو باعث تربیت بدی نشدهای، اما مسئول تغییر خودت هستی.
شاید والدینت سختگیر بودهاند، اما مسئول آیندهات تویی.
مسئولیت، تقصیر نیست.
مسئولیت یعنی توانایی پاسخ دادن.
وقتی مسئولیت را به دیگران یا شرایط میسپاری، یعنی قدرت زندگیات را هم سپردهای.
این فصل دربارهٔ متواضع شدن در برابر حقیقت است.
منسون میگوید:
بیشتر باورهای ما اشتباهاند، فقط هنوز زمان اشتباه بودنشان نرسیده.
و این، برخلاف ظاهرش، خبر خوبی است.
چون وقتی بدانی اشتباه میکنی:
میتوانی یاد بگیری
میتوانی رشد کنی
میتوانی مسیر بهتر را انتخاب کنی
دیگر از نقد نمیترسی
و اینجا منسون به فرانکل اشاره میکند:
انسان حتی در بدترین شرایط، آزادی انتخابِ معنا را دارد.
هر انتخاب، آینده را شکل میدهد.
این فصل دربارهٔ مرزبندی است.
منسون میگوید:
نه گفتن یعنی ارزشها را حفظ کردن.
نه گفتن یعنی احترام به خود.
نه گفتن یعنی مسئولیتپذیری.
رابطهٔ سالم بدون مرزهای شفاف ممکن نیست.
او میگوید اگر همیشه «بله» بگویی، دیگر کسی ارزش «بله»هایت را نمیفهمد.
نه گفتن یعنی ساختن زندگیای که واقعاً میخواهی، نه زندگیای که دیگران از تو میخواهند.
در این فصل منسون مفهوم شکست را از نو تعریف میکند:
موفقیت نتیجهٔ شکستهای بیشمار است.
هر شکست، دادهای تازه دربارهٔ راه درست به تو میدهد.
موفقها آدمهایی نیستند که شکست نمیخورند؛
بلکه کسانی هستند که سریعتر از شکست برمیخیزند و دوباره اقدام میکنند.