خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، زهرا اسکندری: رمان «شماره ۸۸۸» تازهترین اثر حمید بابایی است که بهتازگی از انتشارات سوره مهر منتشر شده است. داستان، روایت زندگی امیر، یک سرباز ایرانی است که در آغاز ماجرا با لباس یک سرگرد عراقی فرار میکند، اما هنگام عبور از مرز توسط نیروهای ایرانی بازداشت میشود؛ زیرا بهدلیل تسلطش بر زبان فارسی، او را یک عامل نفوذی تصور میکنند. امیر در جریان بازجویی به نوشتن خاطراتش میپردازد و خوابهای عجیبش درباره خربزه مشهدی و پدرش، بخشی از این روایت است.
او پس از ثبتنام اتفاقی در جبهه، همراه یک گروهان غیرمتعارف راهی عملیات میشود اما بهدلیل فریب یک سرهنگ عراقی اسیر میگردد. امیر در اردوگاه اسرا با سختیها، بازجوییها، فعالیتهای فرهنگی اسرا و تلاش برای حفظ روحیه جمعی روبهرو میشود. در ادامه، طرح فرار اسرا، تهدید «شماره ۸۸۸» و تلاش امیر برای اثبات بیگناهی، مسیر اصلی داستان را شکل میدهد. به مناسبت انتشار این رمان، با حمید بابایی نویسنده اثر گفتوگو کردهایم.
با توجه به اینکه بخش قابل توجهی از روایت کتاب به موضوع اسارت و شرایط اسرا میپردازد، برای تدوین این بخشها از چه منابعی بهره گرفتید؟ آیا در فرآیند نگارش، از تاریخ شفاهی آزادگان یا اسناد مرتبط با اسارت در دوران جنگ تحمیلی استفاده شده است؟
برای من نوشتن رمان اساسی دارد که بخش عمده آن به پژوهش برمیگردد. من به واسطه رشته دانشگاهیام یعنی پژوهش هنر در تمامی کارهای نوشتاریام سعی کردهام این بخش پژوهش و تحقیق را رعایت کنم؛ یعنی به عبارتی دیگر در کارهای واقعگرا، تاریخی و حتی تخیلی فانتزی بنده پژوهش وجود دارد. بخش عمده پژوهش در این کار مربوط به خاطرات اسارت بود. که از دل آنها سعی کردم به این رمان برسم.
اما سوالی که مطرح میشود این است که چه تعداد از این خاطرات اسرا جذابیت دارد و باعث میشود تا خواننده تا انتهای آن کتاب را بخواند؟
من تعدادی از این خاطرات را که مطالعه کردم، متوجه شدم که در نگارش ضعیف و فاقد داستان پردازی هستند. نثر بد و نامرتبی که در این خاطرات وجود داشت. فضاسازیهای ضعیف و رها شده، فقط بخشی از مشکلات کارها بود که آن هم دلایل خاصی دارد که شاید به آنها اشاره کردم.
عدهای تصور میکنند منظور از داستان پردازی تزریق تخیل است اما در صورتی که اینگونه نیست، منظور از تصویر پردازی این است که در کجا حوادث داستانی اضافه شود یا در کجا مباحث جذابتر بیان شود. به قول دوستان سینمایی کات زدن و تدوین درست خاطرات خودش مسئله مهمی است. من از دل تعداد زیادی از خاطرات آزادگان مطالبی را که قصه کار (در اینجا منظورم طرح است) به آن نیاز داشت و به عبارتی درام ایجاب میکرد را گلچین کردم و در دل کار از آن بهره بردم.
در بخشهایی از کتاب، بهویژه در روایت شخصیت شاهین هنگام ترجمه متنهای عربی و واکنشهای طنزآمیز او نسبت به نیروهای بعثی، نوعی شباهت با شخصیت رسول و فضای طنز فیلم اخراجیها به چشم میخورد. این همخوانی تا چه اندازه ناشی از الهامگیری از آن اثر است؟ آیا در فرآیند نگارش، فیلم یا آثار مشابه تأثیری بر شکلگیری فضای طنز و شخصیتها داشتهاند، یا این شباهتها صرفاً ناشی از مشابهت موقعیتهای روایی است؟
ارتباطی با فیلم «اخراجیها» نداشت. اصولاً کسانی که قدیمی اردوگاه بودند خیلی فضای این چنینی را تجربه کرده بودند. من بسیار پرهیز کردم تا کار از شعاری شدن خودداری کند و به سمتی نرود که فقط بخواهد یک مسئلهای را به صورت شعاری بیان کند. شاید به همین دلیل است که عدهای که کتاب را خواندهاند توانستند با آن ارتباط برقرار کنند چون یک کار طنز است که شعار نمیدهد.
ولی درباره شخصیت شاهین میتوان گفت این مرام داشتن و غیرت برسر ایرانیها همیشه وجود داشته است و من این شخصیت را از دل خاطرات یکی از اسرا بدست آوردم که ارشدی این چنینی را در زندان داشتهاند. آقای مسعود دهنمکی نیز برای ساخت همان فیلم «اخراجیها» از منابع اسرا بهره برده است شاید تشابه شخصیت رسول با شاهین از سر منبع مشترکی باشد که هردوی ما از آن استفاده کردهایم.

علت شما برای انتخاب زبان طنز در میان روایت کتاب چه بود؟ تنش میان طنز و رنج اسارت در طول کتاب ادامه دارد. چگونه این دو را با هم هماهنگ کردید که نه طنز از بین برود، نه واقعیت تلخ جنگ؟
طنز عامل اصلی است که میتواند مخاطب وسیعتری را به خود جذب کند. هر وجه تراژیک یک بخش طنز و کمدی دارد که میشود از آن بُعد نیز به ماجرا نگاه کرد. شماره یک این رمان «قاچ آخر» نام دارد که به زودی منتشر میشود و بازهم همان رویکرد طنز در آن وجود دارد. من در گذشته طنز مینوشتم. اما هیچ وقت شرایط انتشار آثار طنزم را نداشتم. کمی هم خودم و بیانم در حتی برگزاری جلسات شوخ طبع است. یعنی از این فضا زیاد دور نیستم.
زبان طنز باعث میشود که این جهان عبوس و ترسناک را راحتتر تحمل کنیم. ما با طنز میتوانیم دوام بیشتری بیاوریم. در حال حاضر عواملی که زندگی اجتماعی انسانها را تلخ کرده است مانند گرانی و… را با ساختن لطیفهها و شوخیها توانستیم تحمل کنیم. انگار روحیه جمعی ما ایرانیها، شوخی با این موقعیتهاست و اینها توانسته باعث شود که ما سختجانتر شویم.
در حوزه اسارت هم همین قاعده پابرجاست. دوست داشتم تا به موضوع اسارت از این بُعد ماجرا نگاه کنم. از طرفی دیگر وقتی این مسئله را با آقای داوود امیریان مطرح کردم استقبال کرد و گفت حتماً نوشتن طنز را ادامه بدهم. در کتاب، سرهنگ دلفانی بهعنوان شخصیتی تصویر میشود که با وجود ایرانیبودن، در نقش یک عنصر نفوذی عمل کرده و با همکاری نیروهای بعثی عملاً زمینه اسارت نیروهای خودی را فراهم میکند؛ مسئلهای که وجهی از وطنفروشی را در روایت برجسته میسازد.
با توجه به حساسیت این موضوع، آیا پرداختن به چنین شخصیت و کارکردی تصمیمی آگاهانه و هدفمند در روند نگارش بوده است، یا این محور داستانی بر اساس روایتهای طبیعی و تجربهشده در فضای اسارت شکل گرفته است؟
سرهنگ خائنی که در دل داستان قرار دارد جز گروهک منافقین است. در دل داستان به صورت غیرمستقیم به این موضوع اشاره کردهام. دوست داشتم روایتی از خیانت این گروه که همیشه به مردم ایران خیانت کردهاند را هم نشان دهم. در زمان جنگ و با اقداماتی که انجام دادند رویکردشان بیشتر هم مشخص شد. داستان اسیر شدن آنان به دست همان سرهنگ خائن به یکی از خاطرات شخصیام بر میگردد که در دوران سربازی یکی از فرماندههای ما در یادگیری رزم شب تعریف میکرد، که به همین شیوه که در دل داستان بیان شده است گروهی از سربازان ما توسط یک ستون پنجمی اسیر میشوند.
داستان شخصیت کتاب «شماره ۸۸۸» نیز و فرار آن از اردوگاههای عراق هم باز به یکی از خاطراتهای افراد نزدیک به من بر میگردد که در عملیات فروغ جاویدان اسیر میشود و فرار میکند و وقتی به نیروهای خودی میرسد آنها صحبتهایش را باور نمیکنند و همین باعث میشود که از هر دو طرف مورد بازجویی قرار بگیرد. به نظرم این مسئله پتانسیل خوبی داشت که بتوانم از دل همچین ماجرایی، یک رمان طنز بیرون بیاورم.
شماره ۸۸۸ در داستان تبدیل به ابزار تهدید میشود. این عدد خاص چه پیشینهای دارد؟ آیا در مستندات اسارت واقعاً چنین شمارههایی وجود داشت یا یک عنصر نمادین و خیالی است؟
خیر پیشینهای در دل اسارت ندارد. به دنبال مسئلهای بودم که از دل کوچکترین اتفاقات نیز طنز بسازم و به همین دلیل به سراغ چنین شمارهای رفتم که کاملاً تخیلی و ساخته ذهن خودم است. برای ساختن طنز داستان به دنبال کوچکترین مسائلی بودم تا طنز از دل آنها ساخته شود.
اینکه امیر در خواب، نقشه فرار را اشتباهی به پدرش میگوید و تونل لو میرود، یک پیچش مهم است. خواننده حس میکند پدر با دشمن در ارتباط است. دلیل استفاده از این پیوند جهان مردگان و جهان زندگان چه بود؟
هیچ دلیلی نداشتم و تمامی موارد ساخته ذهن خودم بود. ما در فرهنگمان گاهی اوقات بر سر خیلی از مسائل میایستیم و به دیگر ابعاد آن توجه نداریم. همیشه پدر و مادرها را خوب تلقی میکنیم در صورتی که در بُعد دیگر داستان پدر بد هم وجود دارد. این مسئله قابل انکار نیست. دلیل این شخصیتهم به این باز میگشت که قصد داشتم نشان دهم توهم یک پدر چگونه میتواند باعث رنج فرزندش شود. هیچ دلیل دیگری پشت این مسئله نبود که بخواهم لایههای زیرین آن را بیان کنم و برای طنز ماجرا از این روش استفاده کردم.
یکی از مشکلات اساسی ما که باعث میشود رمانها و داستانهای ما برای مخاطب جذاب نباشد و آنها را نخواند، شاید به این برگردد که ما دائماً به دنبال این هستیم تا به دل قصههای خودمان معنا بدهیم. اما با نوشتن داستان معنا خودش ساخته میشود. یعنی چیزی مینویسیم و میگویم این نماد آن است و این نشانه آن است. نشانهها را باید رها کنیم، باید اجازه داد تا کمی داستان جذاب بخوانیم!
من تمام تلاشم را کردم تا قصهای بامزه و طنز بنویسم. مخاطب خودش با خواندن داستان در ذهنش معنا را میسازد. زمانی که خواستم رمان طنز درباره اسارت بنویسم نمونهای خواستم اما متوجه شدم که هیچ رمان طنزی در این حوزه نوشته نشده است. به همین دلیل رمان «شماره ۸۸۸» اولین رمان طنز در اسارت است که به نگارش درآمده است.

سوءبرداشت امیر از کلمه «حرس» و استفاده از واژه «باغبون» یکی از لحظات طنز کتاب است. همچنین جزئیات خلاقانهای از زندگی اسرا روایت میکنید؛ مثل گیوهبافی با سیم خاردار و نخریسی از لباسهای کهنه. آیا این بخشها بر مبنای یک خاطره واقعی ساخته شده یا کاملاً تخیلی بوده است؟
این دو مسئله کاملاً اتفاقات افتاده بود و ساخته خیالات من نبود. اما در زمان بازجویی که اشتباهی کلمه «حرس» را باغبون معنی میکند دستکاریهایی انجام شده است. شخصیت اصلان واقعی بود و شهید شده است، در زمان بازجویی وقتی اسم امام را میشنود بدون اینکه به معنی عربی جمله فکر کند قبول میکند که سرباز امام است. من چون قصد داشتم تا داستان از دل شعاری بودن خارج شود و فضای طنز به این بخش اضافه کردم که توانست توجه مخاطبان را به خود جلب کند.
مسئله بعدی فعالیتهای آنان در دل زندان بود مانند بافت گیوه که این مسئله به خاطرات اسرا بازمیگردد که واقعاً این کار را میکردند. اما شخصیت کرمانشاهی داستان به اسم «بهرام غلامی» دوست من است که در کرمانشاه به نویسندگی مشغول است. به دلیل اینکه من با این شخصیت آشنایی داشتم اسم و هویت آن را در دل داستان آوردم که به زندانیها گیوه بافتن آموزش میدهد.
در روایت، شخصیت اصلان با گویش ترکی معرفی میشود؛ ویژگیای که او را از سایر شخصیتها متمایز میکند و در عین حال بر چندصدایی داستان نیز میافزاید. از آنجا که بازنمایی گویش او بهصورت دقیق و ملموس انجام شده، آیا این بخش از تجربه شخصی شما است یا ارتباط نزدیک با افرادی که گویشهای ترکی دارند نشأت گرفته است؟ همچنین چه ضرورتی احساس کردید که اصلان و دیگر شخصیتها با گویشهای مختلف در متن حضور داشته باشند و این تنوع زبانی چه نقشی در پیشبرد روایت ایفا میکند؟
من اصالتاً تبریزی هستم و شخصیت اصلان به دلیل اینکه خودش اردبیلی بود هویت ترک بودنش در دل داستان حفظ شد. دلیل من برای آوردن لهجههای متفاوت در دل داستان به خاطر وجود آدمهای متفاوت از طوایف مختلف در دل اردوگاه و جنگ بود. در حوزه لهجه باید توهم زبانی ایجاد شود. اگر تعداد این لهجهها زیاد میشد مخاطب نیز کلافه میشود و هم متن کار از دست مخاطب خارج میشد.
ایده اولیه نگارش این اثر چگونه شکل گرفت؟ آیا طرح داستان و خط روایی از ابتدا پیشنهاد شخصی و مستقل شما بود، یا این پروژه در ادامه همکاری با حوزه هنری و دفتر ادبیات اسارت شکل گرفت و از سوی آن مجموعه پیشنهاد شد؟ همچنین با توجه به ترکیب طنز، روایت تاریخی و تجربه اسارت، چه گروهی را بهعنوان مخاطبان اصلی کتاب در نظر داشتید و در مرحله نگارش بر جذب چه طیفی از خوانندگان تأکید داشتید؟
من ایده طنز زیاد دارم و علاقه دارم که در این حوزه بیشتر بنویسم. خیلی از افراد از ورود به حوزههای این چنینی ترس دارند و از نوشتن عقب نشینی میکنند. من زمانی که درباره جنگ مینوشتم هنوز فیلم «اخراجیها» ساخته نشده بود. من برای نوشتن درباره فضای جنگ تیکههای طنز خاطرات را جدا کرده بودم. زمانی که «قاچ آخر» را نوشتم با آقای امیریان دیدار کردم و از نوشتههای من استقبال کرد و خواست تا در زمینه طنز باقی بمانم و شروع به نوشتن کنم. به خاطر اینکه در این حوزه نویسنده طنز بسیار کم است.
اما مسئله این است که در حوزه طنز دست ما باید باز باشد. درحال حاضر با یکسری از محدودیتهایی مواجه هستیم که اجازه نمیدهد تا با خیال راحتتر بتوانیم داستان طنزمان را بنویسیم. مسئله دیگر بر میگردد به نگاه مدیران و محدودیتها و نظرات عجیب و غریبی که آنها دارند و میخواهند در کار اعمال کنند. اگر ما مدیران فهمیدهای مثل ساسان ناطق داشتیم که به نویسنده اعتماد میکنند، میتوانستیم بیشتر از این تعداد رمان طنز با این موضوعات بنویسیم. البته در کنار این مسئله حمایت نیز لازم است، به دلیل اینکه نوشتن کتاب به پژوهش نیاز دارد و زمان بسیار زیادی را از نویسنده میگیرد، به طور مثال باید در کنار نوشتن، حقوقی برای نویسنده در نظر گرفته شود تا با خیال راحتتر و بدون دغدغه معاش داشتن، بتواند بنویسد.
من تصور میکنم باید یکبار با افرادی که در حوزه تاریخ شفاهی فعالیت دارند صحبت شود، تا اهمیت رمان را نیز همچون خاطرهنگاری درک کنند. خاطرهنگاری مهم است اما باید به سبکهای دیگر همچون رمان هم توجه شود. خیلی از این دوستان کارکرد رمان را بیهوده میدانند. اما رمان میتواند رو به جلو حرکت کند. من سعی کردم تا با نوشتن چنین رمانی یادآور شوم که نوشتن رمان بر اساس خاطرات میتواند مناسب مخاطب باشد.
در مورد اسارت ممکن است همه به بخش تاریک آن نگاه کنند اما سعی کردم تا به مخاطب نشان دهم علاوهبر بخش تاریک اسارت، اسرا فعالیتهایی همچون گیوهبافی و حفظ قرآن و… انجام میدادند و با چالشهای زیادی در دل اسارت مواجه بودند.
رمان «شماره ۸۸۸» مناسب تمامی سنین است. از نوجوان ۱۵ ساله تا پیرمرد ۹۹ ساله و طیف مختلفی از مخاطبان را میتواند به خود جلب کند.












