بانو قهرمانی، یکی از هزاران دختری است که پشت درهای بسته آموزش قرار گرفت و با ممنوعیت تحصیل روبهرو شد؛ ممنوعیتی که قرار بود او را متوقف کند، اما سر خم نکرد و از دل همان بستهبودن، مسیری تازه برای ادامه زندهگیاش ساخت.
بانو قهرمانی، دختری از روستای دورافتاده استان دایکندی افغانستان، وقتی درهای دانشگاهها به روی دختران بسته شد و امتحان کانکور لغو گردید، با خلایی بزرگ در زندگیاش مواجه شد. اما او ناامید نشد و از دل ممنوعیت، راهی تازه ساخت: از آموزش مخفیانه در کوهستانها تا تلاش برای کسب بورسیههای بینالمللی، از کارآفرینی تا نوشتن کتاب. داستان او روایت هزاران دختری است که تحصیل از آنها دریغ شد، اما رویاهای شان همچنان زنده ماند.
سایت خبری افغانستانی "8 صبح" در گزارشی به قلم "عزیزه محمدی" نوشت: بکسش {کوله پشتی} را میبندد، چادرش {شال} را روی صورت میکشد و چند لحظه مکث میکند. نفس عمیقی میکشد؛ گویا میخواهد ترس را قورت بدهد. تنها دو روز به امتحان کانکور مانده است. همهچیز آماده است؛ کتابها، مدارک، حتا لباس سیاهی که باید روز امتحان بپوشد. اما ناگهان تلفن زنگ میخورد و همان چند جمله کوتاه، همهچیز را فرو میریزد: «از دختران امتحان گرفته نمیشود.»
برای لحظهای، زمان میایستد. دوازده سال درسخواندن، شبهایی که با چراغ کمنور سپری شد، رویاهایی که آرام و بیصدا بزرگ شده بودند، همه در یک تصمیم نانوشته متوقف میشوند. پرسشی سنگین در ذهنش میچرخد؛ پرسشی که هنوز هم پاسخی ندارد: چرا؟
بانو قهرمانی، یکی از هزاران دختری است که پشت درهای بسته آموزش قرار گرفت و با ممنوعیت تحصیل روبهرو شد؛ ممنوعیتی که قرار بود او را متوقف کند، اما سر خم نکرد و از دل همان بستهبودن، مسیری تازه برای ادامه زندهگیاش ساخت.
او در بهار ۱۳۸۳، در یکی از روستاهای دورافتاده دایکندی (استان) به دنیا آمد؛ جایی که کودکی زودتر از معمول پایان مییابد. مسوولیتها زودتر بر شانهها مینشینند و رویاها پیش از آنکه شکل بگیرند، با واقعیتهای سخت زندهگی روبهرو میشوند. بیماری مادر، بار زندهگی را برایش سنگینتر کرده بود. او در حالی که درس میخواند، مسوولیت کارهای خانه و مراقبت از برادرانش را نیز بر دوش داشت. وی هنوز در همان سالهای کودکی، معنای «باید» را زودتر از «میخواهم» آموخت.
با اینهمه، کتاب برایش پناه بود. خواندن، فقط سرگرمی نبود؛ راهی بود برای نفسکشیدن. دنیایی که در صفحههای کتاب باز میشد، به او یاد داد میتوان فراتر از دیوارها دید، حتا وقتی راهها بستهاند. این علاقه به خواندن، آرامآرام به نوشتن رسید؛ به تلاشی برای ثبت آنچه گفته نمیشد.
سال آخر مکتب، سختترین سال شد. پس از سقوط دولت، دختران دیگر اجازه رفتن به مکتب را نداشتند. اما قهرمانی و چند تن از همصنفانش، بهصورت پنهانی ادامه دادند. صبحهای زود، با چادرهای سیاه و صورتهای پوشیده، از راههای فرعی و میانبُرهای کوهستانی، با مشکلات زیاد میرفتند. ترس همیشه همراهشان بود؛ ترس دیدهشدن، ترس متوقفشدن، ترس از اینکه همین راه نیمهپنهان هم بسته شود. با اینهمه، آن یک سال را با تمام دشواریهایش پشت سر گذاشت؛ سالی که بیشتر شبیه مقاومت بود تا درسخواندن.
وقتی درهای دانشگاهها بهروی دختران بسته شد و امتحان کانکور لغو گردید، خلای بزرگی در زندهگیاش شکل گرفت. آیندهای که سالها برایش برنامهریزی کرده بود، ناگهان ناپدید شد. لحظههایی از ناامیدی آمد، اما نماند. بانو قهرمانی این را درک کرده بود: اگر راهی را ببندند، باید راهی دیگر ساخت.
او زبان انگلیسی خواند و برای آزمون TOEFL آماده شد. ماهها درس خواند و موفق شد بورسیهای در کانادا بگیرد. اما تنها مرکز رسمی آزمون بهروی دختران بسته شد و مجبور شد امتحان را بهصورت آنلاین از خانه بدهد؛ آزمونی که با خطاهای فنی یکیپسازدیگری فرو ریخت و امکان تکرار آن هم وجود نداشت. بعدتر در آزمون Duolingo نمره خوبی گرفت، اما اینبار فقر، محدودیت سفر و الزام محرم راه را بست و بورسیهاش از دست رفت. برای بانو قهرمانی، این یعنی بازماندن از آیندهای که شایستهاش بود؛ فقط بهدلیل دختر بودن.
با اینهمه، ایستاد. نگذاشت این محرومیت، از او آدم دیگری بسازد و رویاهایش دستنیافتنی باقی بماند.
همزمان، فشار اقتصادی خانواده او را واداشت که زودتر وارد بازار کار شود. معلمی کرد، تجربه جمع کرد و بعدتر با همکاری خواهرش، یک برند کوچک کاکائوسازی راه انداخت. کار را از صفر شروع کردند؛ از فروش محدود در بازار گرفته تا معرفی آنلاین. نگاههای منفی، تردید اطرافیان و کمبود امکانات، بخشی از این مسیر دشوار بود. اما این کار، فقط یک منبع درآمد نبود؛ نشانهای از تلاش برای استقلال، ایستادن روی پای خود و نپذیرفتن حذفشدن بود.
در همان روزهای تاریک، نوشتن را جدیتر آغاز کرد. شبهایی را پشت سر گذاشت که پر از اندوه، فشار روحی و خستهگی بود؛ شبهایی که آرامش در آنها جایی نداشت. نوشتن، تنها راهی بود که به او کمک میکرد دوام بیاورد. حاصل آن شبها، کتابی شد بهنام «شبهای آبی»؛ روایتی داستانی از دختری که در سختترین و تاریکترین لحظههای زندهگی، تسلیم نمیشود. این کتاب، بیش از آنکه برای خواننده باشد، راه نجات خود او بود؛ تلاشی برای حفظ خود و زندهماندن در جهانی که میخواست او را حذف کند.
امروز، بانو قهرمانی در کنار کار کردن، با عشق و علاقه در دانشگاه بینالمللی آنلاین افغانستان، رشته روانشناسی را میخواند. تحصیل برای او هنوز هم رویاست؛ رویایی که شکلش عوض شده، اما خاموش نشده است.
بانو قهرمانی، قهرمان نیست چون همهچیز را برده است؛ قهرمان است چون ایستاده، حتا وقتی باخته است. چون اجازه نداده محرومیت، او را خاموش کند. چون از دل ممنوعیت، معنا آفریده است.
داستان او، داستان هزاران دختر دیگر است؛ دخترانی که از تحصیل محروم شدند، اما از رویا نه. روایت بانو قهرمانی، گواه زندهای است بر اینکه حذف آموزش، پایان راه نیست؛ فقط شکل مبارزه را تغییر میدهد. او هنوز میخواند، هنوز مینویسد، هنوز میسازد و مبارزه میکند و این «هنوز»، مهمترین کلمه در داستان اوست.
سایت خبری "8 صبح" از خارج از افغانستان اداره می شود.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
منبع خبر "
عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد.
(ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.