اصطلاح «هفت لنگی» به قدری با فرهنگ ما مانوس شده که به صورت ضربالمثل درآمده و هروقت به کسی برخورد میشود که در خوردن و آشامیدن افراط میکند به او میگویند «هفت لنگیه»، گویی هفتلنگی فردی گرسنه و تشنه است که برای زنده ماندن هر چیز خوراکیای که اطرافش باشد را میخورد و به مالکیت و بهداشت هم توجهی ندارد و حتی در این زیادهخوری سلامت خود را نیز مدنظر ندارد.
به گزارش اطلاعات آنلاین، معنی این واژه چیست؟ لرها میگویند که نیای اصلی آنها فردی بوده است که یازده پسر داشته و از منطقهای دیگر آمده و در کوههای زاگرس مستقر شده است. بعد از مرگ پدر بین پسرها اختلاف میافتد و آنها به دو گروه هفت نفره و چهار نفره تقسیم شدهاند. گروه هفت نفره در پشت کوه، یعنی استانهای چهارمحال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد و گروه چهار نفره در لرستان سکنی گزیدهاند و بدین ترتیب هفت لنگی و چهار لنگی به وجود آمده است.
ضعف دولت قاجار و بیتوجهی به معیشت و امنیت مردم، خصوصا در اواخر این حکومت نیز تعدیها و ناآرامیهایی که لرهای منطقه ملایر بازماندگان سلسله زند، در مخالفت با سلسله قاجار ایجاد میکردند موجب شد که گروههایی از آنها در قالب سواران مسلح به سایر مناطق یورش برده و اموال مردم را به غارت ببرند.
البته راهزنی و بستن راه بر کاروانها از قدیم وجود داشته ولی حمله مسلحانه به دهات و قصبات که از لحاظ دفاعی ضعیف بودند، در دوران مذکور شدیدتر شده بود. مردم روستای سرسختی علیا هم از این موضوع ضربه خورده و با درست کردن برج دیدبانی و نگهبانی شبانهروزی با آنها مقابله میکردند.
اما هفتلنگیها که از لحاظ عِده و عُده و تاکتیک جنگی بسیار قوی عمل میکردند در یک صبح پاییزی از چند جهت به روستا حمله میکنند. این هجوم به قدری برقآسا بود که مدافعان ناچار تسلیم و حرامیان وارد روستا شدند و خانه به خانه مشغول جمعآوری اموال شدند.
در این هنگام اتفاقی معجزهآسا میافتد که باعث میشود مهاجمان فرار را بر قرار ترجیح دهند؛ به دلیل بیکفایتی شاهان قاجار قشون روسیه در جای جای کشور حضور داشتند. وقتی (در همان روز هجوم هفتلنگیها به روستا) کاروانی با اسب و ستور از طرف آستانه به طرح سرسختی علیا میآید، یکی از اهالی فریاد میزند: سربازهای روس آمدند، مهاجمان با دیدن کاروان مزبور، سراسیمه با سروصدای رمزگونه، همدیگر را خبر کرده و روستا را ترک میکنند و این واقعه باعث میشود اموال مردم محفظ بماند؛ در حالی که آن کاروان، قشون روس نبودند.
آنچه خواندید بخشی ازکتاب «زیردرخت بلوط» است، روایتی سینه به سینه از تاریخی نه خیلی دور نه خیلی نزدیک، نه خیال که واقعیتی رخ داده؛ و به قدری جذاب که خود میتواند سناریو یک سریال باشد. روایتی که دانسته یا ندانسته کوروساوا کارگردان فقید ژاپنی، از بنمایهای شبیه به آن اثر ماندگار هفت سامورایی را خلق کرد.
به عبارتی شاید ساختار این حادثه برای ژاپنیها و دیگران داستانی خیالی باشد اما گویی برای ساکنان روستای سرسختی علیا خاطرهای است که در مثلی محلی ماندگارش کردهاند.
اما سرسختی علیا کجاست؟ در فصل نخست کتاب زیردرخت بلوط آن را از توابع شهرستان شازند در استان مرکزی دانسته که در پنجاه کیلومتری جنوب غربی اراک و دوازده کیلومتری شازند قرار دارد و همچنان پابرجاست با مردمانی که به آن دلبستهاند. منطقهای که این روستا در آن قرار گرفته بنا به شواهد باستانشناسی از ۷۵۰۰ سال پیش محل سکونت بشر بوده است.
جمشید اثنی عشری هم که پدر و مادر و نیاکانش زاده این روستای تاریخی اند، از روزنامهنگاران قدیمی و مدرس رشتههای اقتصاد و مدیریت است و با نگارش کتاب «زیردرخت بلوط» به گفته خودش ادای دینی کرده به زادگاه نیاکان خویش. این کتاب یکی از فهرست طولانی تالیفات اوست و تنها اثر او در شاخه مردمنگاری؛ اما قابل تامل.
«زیردرخت بلوط» کتابی اثر مردمنگاری است که تلاش دارد روایت و چند و چون زندگی مردمان این خطه از کشورمان را با نگاهی موشکافانه و علمی مانا کند. کتابی در نه فصل که با ترسیم موقعیت جغرافیای روستا سرسختی علیا آغاز و با شیوایی هرچه تمامتر به بیان روایات تاریخی و سینه به سینه مردمان روستا پرداخته و در ادامه به دقت به ثبت و ضبط تمامی ابعاد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ایشان میپردازد و فصل به فصل با تصاویری از چهره ساکنان روستا که با اشاره به شغل، مهارت و دیگر وجوه ممیزه ایشان دستهبندی شدهاند ما را به صمیمیتی چهره به چهره با مردمان دیروز و امروز روستا میرساند.
در فصل پایانی کتاب نیز با مجموعهای از تصاویر و اسناد گردآوریشده، به کلمات خود شکلی عینی بخشیده و خواننده را در ترسیم ذهنیاتش یاری میکند.
تفکیک و فصلبندی کتاب بیشتر به کتب علمی و یا مقالهای دانشگاهی شباهت دارد، اما روانی قلم و روایات کوتاهی که در جای جای کتاب با ظرافت گنجانده شده و خواننده را با خود همراه میکند، نشان از تسلط نویسنده بر اصول روایت و گزارشگری دارد، آنهم بدون کمترین تلاش و اصراری از سوی جمشید اثنی عشری برای داستانسرایی.
یکی از جذابترین فرازهای کتاب، حدود ۹۰ صفحه فصل ششم از این مجموعه ۴۸۲ صفحهای است که به فرهنگ، سنتها و سرگرمیهای مردمان روستای سرسختی علیا پرداخته. تصویرسازی کمنظیر و روانی عبارات برگرفته از سنت گزارشگری روزنامهنگاران دهه پنجاه شمسی که کمتر در میان سطور گزارشگران امروزی مشاهده میکنیم، فضایی خلق کرده که خواننده را در عینیات راوی غرق میکند و به زمان و مکانی میبرد که در روایت به قلم کشیده است.
جان مطلب درکردن سیزده است است، آن هم کجا؟ چال کریز. اگر چال کریز نمیرفتی و از آب نظرکرده نمیخوردی و یا کِوشَک (نوعی بازی محلی) نمیکرد، سیزدهات به در نمیشد که نمیشد.
البته بعضیها سنتشکنی کرده به بِیمامَد یا اللهقلی میرفتند و کلک هرچه آجیل، دنگو، کشمش و گردوی ماده از عید را میکندند و خیال خود و میهمان پشت دیگِله مانده را راحت میکردند. موقع برگشتن به خانه هم بعضیها فرصت از فرصت استفاده کرده و سبزههای ترو تازه را به هم گره میزدند تا شاید گره زندگیشان باز شود.
چشمه جوشان با آبی به غایت خُنَک که میعادگاه بود و گویی در آن بعدازظهر بهاری، حتما باید به اندازه کف دستی از آن جاری زلال و خنک نوشید.
در زمینهای پایین چشمه غوغای رنگها بود، در میان انبوه بانوان که شاید، جوانترهایشان همان کوشک را زنانهتر بازی میکردند و عروسها با آرایشی ملایم، نیمنگاهی به قسمت مردان داشتند برای دیدن تازهداماد که کت و شلوار دامادی به تن در میان جمع مردان متمایز و مشخص بود.
«زیر درخت بلوط» از سوی انتشارات آریا داد به طبع رسیده است. اثری که خواننده بیکمترین زحمت میتواند با نویسندهاش همراه شود:
سینه کوه «آقا بی مامَد» قرارگاه درختان بلوط است که گیسوان سبز و انبوه بر پیکر کوه رها کردهاند.
فارغ از هیاهوی آنهمه درخت، بلوط تنهایی در ضلع شمالی ریشه در خاک دارد و در انزوای خلسهآور خویش سالیان دراز، شنوای زمزمهای غریب است. زیرا درخت تخت سنگی است با حفرهای در میانهاش که اهالی به آن کِلِّک میگویند…
کودک که بودم گوش را بر آن حفره میگذاشتم به هوای شنیدن صدایی گنگ و مبهم که در خیالم تفسیر رازآلود جهان دیگر بود. این کتاب حاصل آن آواهاست که به گوشم رسید و راوی دیروز و امروز سرزمینی هفت هزار و پانصد ساله شد.