سهم ۴۱ درصدی زیان‌ده‌ها از بودجه شرکت‌های دولتی / جنگ واقعی ایران و آمریکا بر سر چیست؟

الف یکشنبه 07 دی 1404 - 22:59
هر روز اخبار فراوانی در رسانه‌ها منتشر می‌شود که دنبال‌کردن آن‌ها ـ حتی برای آنانی که اهل مطالعه اخبار هستند‌ ـ کار دشواری است. بسته خبری ـ تحلیلی «الف» با رصد اخبار، رویدادهای مهم و همچنین تحلیل‌های صورت‌گرفته، مخاطبان خود را از مهم‌ترین وقایع روز آگاه می‌کند.

جنگ واقعی ایران و آمریکا بر سر چیست؟

وطن امروز نوشت:

یکی از مضامین اصلی پیام رهبر معظم انقلاب به پنجاه‌ونهمین نشست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا تبیین سطح واقعی منازعه میان ایران و آمریکاست. تحلیل‌های رایج از روابط پرتنش ایران و ایالات متحده، در چارچوب موضوعات مشخصی همچون پرونده هسته‌ای، نفوذ منطقه‌ای یا حقوق بشر محصور مانده است. این رویکرد، اگرچه برخی نقاط اصطکاک را روشن می‌کند اما از تبیین چرایی تداوم و بازتولید بحران در اشکال مختلف عاجز است. با هر توافق یا تفاهم موقت، تنشی جدید از جایی دیگر سر برمی‌آورد و این چرخه ادامه می‌یابد.

این پایداری نشان می‌دهد ریشه منازعه، نه در رفتارها یا سیاست‌های موردی، بلکه در لایه‌ای عمیق‌تر و ساختاری‌تر نهفته است؛ تقابل ذاتی میان قدرت هژمون با کشورهایی که اصل «استقلال» را جوهر هویت و بقای خود می‌دانند. مساله اصلی، دشمنی جمهوری اسلامی با آمریکا نیست، بلکه مساله اصلی طبیعت نظام سلطه آمریکاست که نمی‌تواند یک «دیگری» مستقل و تأثیرگذار را در یک منطقه راهبردی برتابد و ستیز جمهوری اسلامی در واقع واکنشی به این خوی استکباری است. 

ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی، بویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، صرفاً به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل نشد، بلکه ساختاری از نظم بین‌الملل را معماری کرد که نظام سلطه نامیده می‌شود. این نظام، تنها بر برتری نظامی و اقتصادی استوار نیست، بلکه ابعاد پیچیده‌تر اندیشه‌ای و هنجاری دارد.

اکنون به روشنی می‌توان تصور کرد چرا از منظر نظام سلطه آمریکا، انقلاب اسلامی ایران یک رویداد فاجعه‌بار بود. این فاجعه نه به خاطر از دست دادن یک متحد، بلکه به دلیل ظهور یک «ناهنجاری» در قلب منطقه استراتژیک خاورمیانه بود. ایران پهلوی، نمونه یک متحد ایده‌آل در چارچوب نظم آمریکایی بود؛ حافظ منافع غرب در منطقه، خریدار بزرگ تسلیحات و همسو با سیاست‌های کلان ژئوپلیتیک.

صدور ایده «استقلال و مقاومت» به عنوان یک الگوی قابل دسترس برای دیگر ملت‌های تحت فشار، برای نظام سلطه، خطرناک‌تر از هر موشکی است، زیرا مشروعیت و جهان‌شمولی روایت آن را زیر سوال می‌برد.با این صورت‌بندی، منازعه ایران و آمریکا از یک اختلاف دوجانبه به یک نمونه مطالعاتی از تقابل میان ۲ دیدگاه نسبت به نظم جهانی تبدیل می‌شود؛ دیدگاهی که مبتنی بر سلسله‌مراتب، کنترل و یکسان‌سازی است و دیدگاهی که بر کثرت‌گرایی، حاکمیت ملی و عدالت تأکید دارد.

تا زمانی که ایالات متحده، هویت و منافع ملی خود را با حفظ جایگاه هژمونیک در جهان تعریف کند، هر قدرتی که در مسیر استقلال واقعی گام بردارد، به طور خودکار به یک چالش امنیتی برای آن تبدیل خواهد شد. پرونده هسته‌ای، موشکی یا هر موضوع دیگری، تنها بهانه‌ها و ابزارهایی برای مدیریت این تقابل بنیادین خواهند بود.
آمریکا باید بپذیرد دوران نظم تک‌قطبی به سر آمده و جهان جدید، جهانی چندقطبی و متشکل از تمدن‌ها و الگوهای حکمرانی متفاوت خواهد بود. تا آن زمان، منازعه ادامه خواهد داشت، زیرا برای جمهوری اسلامی، استقلال یک انتخاب سیاسی نیست، بلکه دلیل وجودی آن است و برای نظام سلطه، مهار این استقلال، شرط بقای آن.

***

چینی‌ها باید جزایر ایرانی را به رسمیت بشناسند

فرهیختگان نوشت:

وزیر امور خارجه چین 21 و 22 آذرماه (12 و 13 دسامبر) به دعوت عبدالله بن زاید، وزیر امور خارجه امارات به ابوظبی سفر کرد.اشاره به موضوع جزایر سه‌گانه ایرانی در بیانیه پایانی امارات و چین، در شرایطی اتفاق افتاده که تهران و پکن در سال‌های اخیر از «همکاری راهبردی» در روابط دو کشور سخن می‌گویند. با وجود فراز و نشیب‌های گوناگون، روابط با چین صرفاً مبتنی بر اشتراکات مقطعی یا ملاحظات کوتاه‌مدت نیست. چین امروز اصلی‌ترین شریک اقتصادی ایران به شمار می‌رود. براساس آمار‌های منتشر شده، بخش قابل توجهی از نفت ایران، به‌ویژه پس از تشدید تحریم‌های غرب، به مقصد چین صادر شده است. در مقابل، بیشترین واردات ایران نیز از چین بوده است. 

روابط دوکشور البته محدود به مناسبات اقتصادی نبوده است. امضای سند همکاری جامع ۲۵ ساله ایران و چین نیز نشان‌دهنده تلاش دو طرف برای ترسیم یک نقشه راه بلندمدت در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی و فناورانه است. این سند، صرف‌نظر از جزئیاتش، از منظر سیاسی حامل این پیام روشن است که تهران و پکن می‌خواهند روابطشان را از سطح همکاری‌های موردی به سطحی پایدار ارتقا دهند. عضویت مشترک ایران و چین در سازمان همکاری شانگهای و بریکس نیز، این پیام را مخابره می‌کند که دو کشور خود را بخشی از یک نظمی در حال ظهور می‌دانند که می‌خواهد نقش و نفوذ غرب را به چالش بکشد. 

ایران در دهه‌های گذشته، به طور رسمی و صریح بار‌ها تکرار کرده که حاکمیتش بر این جزایر غیرقابل مذاکره و مبتنی بر اسناد تاریخی و حقوق بین‌الملل است. از این منظر، ورود هر کشور خارجی به این موضوع، حتی در قالب بیانیه‌های کلی یا ملاحظات دیپلماتیک، در تهران با حساسیت ویژه‌ای دنبال می‌شود. با وجود این حساسیت‌ها، ایران از شرکای راهبردی خود، از جمله چین، انتظار حمایت علنی در منازعات منطقه‌ای را ندارد؛ اما این توقع را دارد که دست‌کم با رعایت اصل بی‌طرفی، از ورود به موضوعاتی که مستقیماً به امنیت ملی و تمامیت ارضی ایران مربوط می‌شود، پرهیز کند. 

برای ایران، تداوم و تعمیق روابط با چین همچنان اهمیت بالایی دارد؛ اما تداوم این تعامل تنها زمانی پایدار خواهد بود که اصل احترام متقابل به حساسیت‌های بنیادین رعایت شود. همان‌طور که ایران تلاش می‌کند در مسائل مرتبط با منافع حیاتی چین، ملاحظات پکن را رعایت کند، انتظار دارد این رویکرد از سوی پکن نیز متقابلاً رعایت شود. 

****

باز هم بودجه دستگاه‌های بی خاصيت!
 

 جمهوری اسلامی نوشت:

اين مطلب از رئيس ‌جمهور پزشکيان بسيار شنيده شده است که بودجه دستگاه‌هاي بي‌خاصيت بايد قطع شود.

سخن بسيار درستي است ولي افسوس که پشتوانه عملي ندارد. نگاهي به بودجه سال 1405 کل کشور نشان مي‌دهد نه‌تنها بودجه دستگاه‌هاي بي‌خاصيت حذف نشده بلکه افزايش هم يافته است.

در بررسي اين موضوع، بايد به دو نکته توجه شود:

اول اينکه چرا رئيس ‌جمهور پزشکيان نتوانست بودجه دستگاه‌هاي بي‌خاصيت را حذف کند؟ و دوم اينکه آيا حذف بودجه اين دستگاه‌ها به نفع خود آنهاست يا به آنها ضربه وارد مي‌کند؟ ضمناً در بررسي سؤال دوم مي‌توان به پاسخ اين سؤال هم رسيد که حذف بودجه اين دستگاه‌ها آيا به نفع جامعه است يا ضررهائي به همراه خواهد داشت؟

درباره اينکه چرا رئيس ‌جمهور پزشکيان نتوانست بودجه دستگاه‌هاي بي‌خاصيت را حذف کند، واقعي‌ترين جواب اينست که فشارهاي زيادي براي جلوگيري از حذف به دولت وارد مي‌شود که مقابله با آن‌ها از توان آقاي پزشکيان خارج است. حتي اگر او به اين فشارها اعتنا نکند و رديف‌هاي مربوط به اين دستگاه‌ها را حذف کند، مجلس که اختياراتي براي ايجاد تغيير و کم و زياد و حذف و اضافه کردن بودجه دارد، بودجه اين دستگاه‌‌ها را برمي‌گرداند و حتي اضافه‌تر هم مي‌کند. باقي مي‌ماند اين سؤال که حالا که رئيس‌ جمهور قدرت حذف بودجه دستگاه‌هاي بي‌خاصيت را ندارد چرا آن را افزايش داده است؟ جواب اين سؤال هم به همان فشارها مربوط مي‌شود.

اما درباره اينکه آيا حذف بودجه دستگاه‌هاي بي‌خاصيت به نفع خود آنهاست يا به آنها ضرر مي‌زند؟ هرچند نگاه‌هاي مختلفي وجود دارد ولي با توجه به واقعيت‌هاي موجود و تجربه‌اي که در چند دهه گذشته به دست آمده، ترديدي باقي نمي‌ماند که بودجه دولتي بهيچوجه به نفع دستگاه‌هاي مورد نظر نيست. واقعيت‌ها به بي‌تأثير و بي‌خاصيت بودن فعاليت‌هاي اين دستگاه‌ها مربوط مي‌شوند. اطلاعات موجود نشان مي‌دهند اهداف مورد نظر تحقق پيدا نکرده‌اند و بودجه‌هائي که به اين دستگاه‌ها داده شده صرف متورم شدن بخش‌هاي اداري و حقوق‌ بگيران پشت ‌ميزنشين و منشي و ميز و صندلي و هزينه‌هاي اضافي شده‌اند. هدف اين بود که با صرف اين بودجه‌ها بنيه ديني و فرهنگي جامعه تقويت شود ولي نه‌تنها چنين اتفاقي نيفتاد بلکه اين بنيه در مقايسه با سال‌هاي دهه اول بعد از پيروزي انقلاب که اين دستگاه‌ها بودجه دولتي دريافت نمي‌کردند، ضعيف‌تر شده است. علاوه بر اين، در مواردي نيز بعضي از اين دستگاه‌ها با وارد شدن به منازعات جناحي مشکلاتي نيز براي دولت و نظام به وجود آوردند.

***

سهم 41 درصدی زیان‌ده‌ها از بودجه شرکت‌های دولتی 

فرهیختگان نوشت:

بررسی وضعیت عملکرد شرکت‌های دولتی، اعم از شرکت‌های سودده، سر به سر و زیان‌ده نشان می‌دهد که از مجموع منابع و مصارف این شرکت‌ها، حدود 41 درصد از آن مربوط به شرکت‌های زیان‌ده است. به بیان دیگر، از کل 8 هزار و 849 همت منابع و مصارف شرکت‌های دولتی، بانک‌ها و موسسات انتفاعی وابسته به دولت، سهم شرکت‌های سودده و سر به سر 5 هزار و 256 همت بوده و 3 هزار و 639 همت آن صرف شرکت‌های زیان‌ده شده است. این آمار به‌وضوح نشان می‌دهد که بخش قابل‌توجهی از منابع عمو‌می ‌صرف شرکت‌هایی شده که بازدهی منفی داشته‌اند. به عبارت دقیق‌تر، تقریباً 59 درصد از شرکت‌های دولتی در دوره مورد بررسی توانسته‌اند به سود یا وضعیت سر به سر دست یابند، درحالی‌که 41 درصد باقی‌مانده زیان‌ده بوده و به نوعی فشار مالی بر منابع دولت وارد کرده‌اند. این داده‌ها اهمیت بررسی دقیق‌تر عملکرد و مدیریت شرکت‌های دولتی را برای بهبود بهره‌وری و کاهش زیان‌های ناشی از ناکارآمدی نشان می‌دهد و ضرورت اتخاذ سیاست‌های اصلاحی را برجسته می‌سازد.

بودجه 3600 همتی شرکت‌های زیان‌ده 

لایحه بودجه سال ۱۴۰۵ نشان می‌دهد که از میان کل شرکت‌های دولتی، ۹۵ شرکت زیان‌ده خواهند بود و بودجه این شرکت‌ها عملاً بیش از 3600 همت است. بررسی جزئی‌تر این آمار نشان می‌دهد که از میان این ۹۵ شرکت زیان‌ده، ۸۶ شرکت در حوزه امور اقتصادی فعالیت دارند و بخش عمده زیان‌ها مربوط به این گروه است. علاوه بر آن، ۴ شرکت مربوط به حوزه فرهنگ، تربیت‌بدنی و گردشگری بوده و ۲ شرکت نیز در حوزه رفاه اجتماعی فعالیت می‌کنند که هر یک به‌نوعی در تولید زیان نقش داشته‌اند. سه مجموعه باقی‌مانده نیز بانک‌هایی هستند که در دوره مورد بررسی زیان‌ده بوده‌اند و نشان‌دهنده فشار مالی وارد بر نظام بانکی کشور و منابع عمو‌می ‌دولت هستند. این داده‌ها به‌وضوح نشان می‌دهد که بخش قابل‌توجهی از شرکت‌ها و مؤسسات دولتی زیان‌ده هستند و ضرورت توجه به مدیریت، نظارت و اصلاح ساختار این شرکت‌ها بیش از پیش احساس می‌شود.

 
****

سياست جمعيتي، بدون فهم زندگی، به بن‌بست می رسد 
 
اعتماد نوشت:

سال‌هاست كه درباره جمعيت در ايران سخن گفته مي‌شود؛ اغلب با زبان نگراني، هشدار و عدد. اما تجربه دو دهه سياستگذاري به ما نشان داده است كه مساله جمعيت، صرفا مساله شمار مواليد يا نسبت سالمندان نيست. آنچه امروز با آن روبه‌رو هستيم، نه يك تغيير، بلكه سه دگرگوني همزمان و درهم‌تنيده در ساختار و كيفيت جمعيت ايران است و اگر سياستگذاري فقط يكي از آنها را ببيند، دو لايه ديگر بي‌صدا آن را خنثي خواهند كرد. نخست، با دگرگوني كمي جمعيت مواجهيم؛ كاهش مداوم مواليد و افزايش سالمندي. امروز ولادت سالانه به زير يك ميليون رسيده و سهم جمعيت بالاي ۶۵ سال از مرز هشت درصد عبور كرده است. ايران رسما وارد مسير سالمندي شده؛ اما اين سالمندي يكدست نيست.

در برخي استان‌ها با الگوي جامعه سالمند روبه‌رو هستيم و همزمان، در استان‌هايي ديگر هنوز ساختار جوان غالب است. ايران به لحاظ جمعيتي، كشوري «دو سرعته» شده است. اگر اين ناهمزماني ديده نشود، نه مي‌توان سالمندي را مديريت كرد و نه از ظرفيت جواني بهره برد. در كنار اين، بايد به واقعيت نگران‌كننده سالمندان آينده بدون پوشش پايدار تامين اجتماعي انديشيد. ميليون‌ها نفر فاقد بيمه پايدارند و اين در پيوند با گسترش تجرد و تغيير سبك زندگي - به‌ويژه براي زنان-  ما را در معرض نوعي سالمندي آسيب‌پذير قرار مي‌دهد. سياست جمعيتي، ناگزير است از هم‌اكنون با نگاه آينده‌پژوهانه، به نظام سلامت، تامين اجتماعي چندلايه، عدالت فضايي، شهر دوستدار سالمند و تحول در فرهنگ عمومي سالمندي بينديشد.

اما لايه دوم، دگرگوني كيفي جمعيت است؛ لايه‌اي كه در هيچ جدول آماري ديده نمي‌شود، اما سرنوشت همه سياست‌ها را رقم مي‌زند. تغيير در ارزش‌ها، نگرش‌ها، سبك زندگي و منطق زيست نسل‌هاي جديد.

نسل‌هاي دهه ۸۰ و ۹۰ در جهاني متفاوت از نسل‌هاي پيشين رشد كرده‌اند؛ جهاني مبتني بر اقتصاد پلتفرمي، اشتغال پروژه‌اي، زيست ديجيتال و افق‌هاي سيال هويت و امنيت. سخن گفتن با زبان دهه‌هاي گذشته درباره ازدواج، كار و فرزندآوري، در چنين جهاني، به گسست منجر مي‌شود. واقعيت جوانان NEET -ميليون‌ها جواني كه نه شاغلند و نه در حال تحصيل- نماد اتلاف پنجره جمعيتي است.

 نسلي كه خود را در «تعليق زندگي» تجربه مي‌كند. در چنين شرايطي، سياست‌هايي كه صرفا بر وام و مشوق مالي تكيه دارند، بي‌آنكه با جهان اجتماعي نسل جديد گفت‌وگو كنند، محكوم به ناكامي‌اند. بدون درك تغييرات ارزشي و تحولات فرهنگي، مديريت تغييرات كمي جمعيت ممكن نيست.

و اما دگرگوني سوم؛ بعد نوظهور جمعيت: زنان به عنوان سرمايه انساني استراتژيك. ايران طي دهه‌هاي اخير، جهشي كم‌نظير در آموزش عالي زنان تجربه كرده است. ما امروز با نسلي از زنان تحصيلكرده، متخصص و آگاه مواجهيم. با اين حال، نرخ مشاركت اقتصادي آنان همچنان در حدود ۱۳ درصد باقي مانده است. به بيان روشن، سرمايه انساني زنانه را توليد كرده‌ايم، اما بستر به‌كارگيري آن را فراهم نكرده‌ايم. جامعه‌اي كه زنانش را در حاشيه اقتصاد و تصميم‌گيري نگه مي‌دارد، نه‌تنها بخشي از توان توليد ثروت، بلكه بخشي از توان بازتوليد اميد را نيز از دست مي‌دهد. تصميم به ازدواج و فرزندآوري، در فضايي كه افق شغلي و منزلت اجتماعي مبهم است، به‌طور طبيعي به تعويق مي‌افتد. سياست جمعيتي اگر زن را فقط در نقش مراقبتي ببيند و نه به عنوان شهروند، نيروي كار و كنشگر اجتماعي، عملا عليه اهداف خود عمل مي‌كند.

من بر اين باورم كه تغييرات دهه آينده ايران، تغييراتي زن‌پايه و زن‌محور خواهد بود و ما به يك «زيست‌فهمي زنانه» در سياستگذاري نيازمنديم. من معتقدم مساله جمعيت، مساله زندگي قابل زيستن است. مردمي كه آينده را تيره مي‌بينند، سرمايه‌گذاري عاطفي و خانوادگي بلندمدت نمي‌كنند. در چنين وضعيتي، سياست جمعيتي بدون ضميمه فرهنگي و ارتباطي، سياستي ناقص است. تقويت اميد، عدالت و انسجام اجتماعي، شرط موفقيت هر سياست جمعيتي است. تداوم سياست‌هاي سلبي، محدودسازي ارتباطات، يكسان‌سازي سبك زندگي و بي‌گفت‌وگويي با نسل‌ها، پيام‌هايي متناقض به جامعه مي‌فرستد. از شهروندي كه احساس شنيده‌ نشدن و به‌ رسميت ‌نشناخته ‌شدن دارد، نمي‌توان انتظار ساختن آينده را داشت. تجربه سياستگذاري‌هاي گذشته به ما نشان داده است كه نهادسازي، بودجه و ساختار، بدون اتكاي جدي به علوم اجتماعي و تحليل‌هاي علّي دقيق، مساله‌اي را حل نمي‌كند. كاهش نرخ باروري از ۱.۸ در سال ۱۳۹۲ به حدود ۱.۴۵ امروز، نشانه‌اي روشن است. سياست جمعيتي اگر مي‌خواهد موثر باشد، بايد با داده‌هاي اجتماعي، فهم تحولات نگرشي، و ارزيابي بي‌طرفانه پيامدهاي اجتماعي سياست‌ها بازطراحي شود. بدون فهم انسان ايراني امروز، عدد جمعيت فردا اصلاح نخواهد شد.

******

برکات تحریم 

هم میهن نوشت:

آقای عراقچی در مقام وزیر امورخارجه کشور گفته‌اند که: «من مشکلات تحریم را می‌دانم، اما برکاتش را هم می‌دانم»...ابتدا ایشان بفرمایند برکات آن چیست؟ چون هزینه‌ها را همه می‌دانند. کافی است که نمودار متغیرهای اقتصادی و اجتماعی کشور را از سال۱۳۹۰ تاکنون مرور کنند.

شاخص‌ها بدون استثنا از آن سال تاکنون روند نزولی داشت، جز سال‌های ۱۳۹۳ تا ۱۳۹۶ که دوره امید برجام بود. این روند نزولی همچنان ادامه دارد و اگر یک روز هم بتوانیم آن را معکوس کنیم، از یک سو، به دلیل رسیدن به کف است و از سوی دیگر، روند افزایشی احتمالی بسیار کند و ناپایدار خواهد بود، هرچند هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم. بنابراین، درباره مشکلات و تبعات تحریم نیازی به گفت‌وگو نیست...

 البته، آقای عراقچی در سخنان دیگری سعی کردند که این گفتار را تعدیل کنند؛ هر چند اصل وجود برکات را رد نکردند و حتی با گزاره‌ای دیگر بدترش کردند، آنجا که گفتند: «هیچ فعال اقتصادی به من نگفت برو تحریم‌ها را بردار. همه گفتند مشکل ما را در بانک مرکزی، گمرک، مالیات، جهاد و صمت حل کن. همه‌اش مشکلات داخلی است.»

به نظر می‌رسد که این سخنان ایشان عذر بدتر از گناه بود. چون وجود برکاتی که ارزش گفتن را دارد، رد نکردند. به‌علاوه، اصلاح مواردی که از سوی فعالان فرضی اقتصادی گفته شده است، در حوزه کاری ایشان نیست و باید افراد دیگری اقدام کنند. شاید هم آن افراد از سیاره دیگری آمده‌اند یا گمان کرده‌اند که آقای عراقچی حساسیتی به مسئله تحریم ندارد که زحمت این درخواست مهم را نداده‌اند. شاید هم مجموعه‌ای از فعالان بوده‌اند که از تحریم بهره‌مند می‌شدند و می‌خواسته‌اند تحریم بماند و بانک مرکزی و نهادهای دیگر ارزهای ۲۸۵۰۰تومانی را به آنان‌ بپردازند.

متأسفانه این رویکرد در مواضع خارجی ایشان نیز وجود دارد. قرار نیست که حرف‌های نادرستی زد، ولی قرار نیست هر چه را هم که معتقدید درست است، بگویید. به نظر می‌رسد که لحن دیپلماتیک که لازمه اشتغال به این حرفه است، در ادبیات آقای وزیر غایب است. شاید بگوییم که اینها فقط حرف است و اهمیت تعیین‌کننده‌ای ندارد، ولی چنین نیست؛ جملات و ادبیات بخش مهمی از تعاملات سیاسی و دیپلماتیک را شکل می‌دهند.

***

 پشت‌پرده هدف راهبردی آمریکا درباره قدرت ایران 

از نگاه برخی تحلیلگران هدف آمریکا و غرب فرسایش قدرت ایران به عنوان یک کشور مستقل است و در این چارچوب، دیپلماسی و توقف موقت درگیری‌ها بیش از آنکه حامل صلح باشند، بخشی از یک راهبرد فرسایشی بلندمدت علیه ایران به شمار می‌آیند. 


رژیم صهیونیستی با همراهی و ائتلاف آمریکا جنگ تحمیلی ۱۲روزه‌ای را علیه کشورمان رقم زدند. این موضوع به باور کارشناسان نه مسئله اتفاقی بلکه جزئی از راهبرد تضعیف قدرت ایران به‌عنوان یک کشور مستقل به شمار می‌آید.در تحلیلی که نادر منصور، کارشناس مسائل خاورمیانه در «فرایدی تایمز» نوشته، مطرح کرده جنگ ۱۲روزه تحمیلی علیه ایران نباید صرفاً به‌عنوان یک رویارویی مقطعی دیده شود.
این نوشتار که توسط «یورونیوز» بازتاب داده شده، معتقد است آنچه در جریان است، صرفاً مهار برنامه هسته‌ای ایران نیست، بلکه پروژه‌ای عمیق‌تر برای تهی‌کردن مفهوم «دولت مستقل» در مورد ایران است. در این معادله، آمریکا و اسرائیل اگرچه هم‌راستا حرکت می‌کنند، اما «ساعت سیاسی» متفاوتی دارند. اسرائیل شتاب‌زده و فوری عمل می‌کند و هر تأخیر را تهدیدی وجودی می‌بیند؛ در حالی که آمریکا به بازی بلندمدت باور دارد و ترجیح می‌دهد فشارها به‌تدریج اثر بگذارند.
واشنگتن طراح «ساختار استراتژیک» است؛ تحریم‌های اقتصادی، انزوای سیاسی و فشارهای بین‌المللی. در مقابل، تل‌آویو «بازوی عملیاتی» این راهبرد محسوب می‌شود؛ از ترور و خرابکاری تا حملات نظامی محدود. از نظر این تحلیلگر مسائل خاورمیانه در معادله پیش‌روی ایران و اسرائیل و آمریکا توقف جنگ تنها نقابی برای تجدید قواست و «دیپلماسی» پوششی فریبنده برای اعمال فشار.
نادر منصور یادآوری می‌کند که سیاست آمریکا در قبال ایران طی نزدیک به دو دهه، همواره حول تغییر «ماهیت» دولت ایران چرخیده، نه صرفاً تغییر رفتار آن. گزینه‌ها از ابتدا مشخص بوده‌اند: دیپلماسی اقناعی، حمله نظامی محدود یا تحریک فروپاشی از درون. 
با ورود مستقیم آمریکا به میدان و بمباران سایت‌های هسته‌ای، به باور این تحلیلگر، دوران جنگ‌های نیابتی پایان یافت و عصر جدیدی از نقض مستقیم حاکمیت کشورها آغاز شد. در این چارچوب، تخریب فیزیکی تأسیسات تنها لایه بیرونی ماجراست؛ لایه عمیق‌تر، همان راهبرد «تهی‌سازی دولت از درون» است که با فشار اقتصادی، تشدید نارضایتی‌ها و بهره‌برداری از شکاف‌های داخلی دنبال می‌شود. 
 هدف نهائی این فشارها، نه فقط برنامه هسته‌ای، بلکه برنامه موشکی است تا ایران به کشوری تبدیل شود که روی کاغذ مستقل است اما در عمل توانایی حفاظت از منافعش را ندارد.در چنین چارچوبی، «مذاکرات» نه نقطه مقابل جنگ، بلکه امتداد همان راهبرد تلقی می‌شود؛ ابزاری نرم‌تر برای تحقق همان هدف سخت. در این راهبرد گفت‌وگوها زمانی معنا می‌یابند که همزمان با حفظ فشار اقتصادی، تهدید نظامی و بی‌ثبات‌سازی روانی دنبال شوند؛ وضعیتی که در آن، مذاکره نه برای رسیدن به توافق پایدار، بلکه برای مدیریت زمان، مهار ظرفیت‌ها و فرسایش تدریجی توان یک کشور مستقل به کار گرفته می‌شود.

منبع خبر "الف" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.