اسماعیل خویی دکتر فلسفه و به همین اعتبار استاد دانشگاه تربیت معلم بود اما با ممانعت ساواک از ادامۀ تدریس بازماند و پس از آشنایی با سعید سلطانپور به شعر خود رنگ و بوی تند ساسی داد و به چریک های فدایی خلق پیوست و از این منظر در جریان انقلاب 1357 فعال بود. دو سال و نیم بعد و پس از اعدام سعید سلطانپور که در 31 خرداد 1360 اما او مقابل نظام سیاسی جدید قرار گرفت و سه سال بعد هم از کشور خارج شد.
هر چه از اقامت در انگلستان گذشت اما از رفقای مارکسیست خود بیشتر - به لحاظ فکری - فاصله گرفت و کار به جایی رسید که خود را به خاطر مخالفت با دولت شاپور بختیار سرزنش میکرد.
اقامت در انگلستان اما به او این مجال را داد که هم شعر ایران را به دیگران بشناساند و هم با اشعار زبانهای دیگر نیز آشنا شود و مانند رضا براهنی خود به زبان انگلیسی مسلط بود و به انگلیسی شعر سروده است.
مهم ترین تفاوت او با شاعرانی چون احمد شاملو این بود که آنان هر چه زمان گذشت و با تجربهتر شدند از سیاست به مفهوم مصطلح کلمه دورتر و به موضوع انسان ورای حکومتها و ایدیولوژیها نزدیک تر شدند اما خویی هر چه زمان گذشت سیاسیتر سرود اگرچه روح شعر او از تخیل و ستایش آزادی خالی نشد اما از امید خالی میشد و حتی میتوان گفت بذر نومیدی می پراکند.
تناقض داستان در این است که بر پایۀ آنچه دکتر عظیمی نوشته «اسماعیل خویی جایی گفته بود مهدی اخوان ثالث، در پایان عمر، در یک میهمانی، شولای خود از تن به درآورده و از او خواسته بود تا آن را بپوشد.»
اقدامی نمادین از حیث استمرار بلاغت شعر اخوان اما تناقضمند بدین سبب که تخلص اخوان «امید» بود و خویی به نومیدی رسیده بود اگرچه اخوان هم اشعاری متناقض با تخلص خود کم نداشت.
مهمترین بختیاری اسماعیل خویی اما شاید این بود که به نسبت دوستان و رفقا - به استثنای «سایه» - بیشتر در این جهان زیست: 83 سال و مهمترین دریغ او شاید این بود که نیمی از این عمر را با حسرت و دور از ایران سپری کرد...
منبع: عصرایران