زخمی عشقی وطنم.. باید صدایت بزنم..
باید کنارت بمانم ، شعری و شوری وطنم..
وقتی صدای تو منم.. باید که از تو بخوانم
رنجها و آلام مان بسیارست. قلبمان مجروح، دلمان شکسته، از ناکامی ها، از بی عدالتی ها، از نادیده گرفتن ها..
دستهامان پینه بسته، پاهایمان بی رمق شده، خسته شدیم، حتی به جایی رسیدیم که گفتیم دیگر ادامه نمی دهم..
اما
چه کسی می گوید چاره درد من و تو گوشه ای نشستن و رنج خوردن است؟
چه کسی می گوید قهر کردن با خانه و حانواده ای به وسعت ایران است؟
من اگر بنشینم.. تو اگر بنشینی.. چه کسی برخیزد؟
آن بیگانه ای که ما را به در خود فرو رفتن و کاری نکردن فرا می خواند چاره دردهای ما نیست، او بدنبال مرهم گذاشتن بر آلام ما نیست. می خواهد بر کینه های کهنه خویش مرهم نهد.
می خواهد به مام وطن بگوید دیدی در تربیت فرزندانت کوتاهی کردی؟
دیدی فرزندت از عتاب و خطاب تو به آغوش من پناه آورده اند؟
دیدی صلاحیت نگهداری از جگرگوشه های خودت را نداری؟
او می خواهد مام وطن را شماتت کند.
اما چه کسی می گوید دایه ای دلسوزتر از مادر وجود دارد؟ چه کسی باور می کند کدخدایی و دایه گی فقط مکری ست برای مطامع بی حد و حصر آنها. برای اشتهای سیری ناپذیرشان
چه کسی رجز خوانی های پنهان و آشکارشان را به مام رنجدیده و دلشکسته ی وطن نشنیده و از آنها بی خبر است؟
بدخواهان و دشمنان دیری ست شمشیر را بر فرزندان دلیر این آب و خاک از رو بسته اند. دیگر کودکان دبستانی هم می دانند چه کسی دوست و چه کسی دشمن است. آنها همه چیز را بر ما بسته و به ما می گویند ناجی شما منم. نان ما را گروگان گرفته تا آنها را ستایش کنیم و در مقابل عظمت پوشالی شان زانو بزنیم.
ما رنجیده ایم. از هم رنجیده ایم. از کار نابلدی ها، از بی عدالتی ها، از نادیده گرفتن ها، از اشتباهات کوچک و بزرگ، از خطاهای سهوی و عمدی..
گاه هم یادمان رفته آن دایه های دلسوزتر از مادر راه را بر توش مام وطن بسته اند. آب و آذوقه را بر پاهای زخمی و دردناک مام وطن بوده بسته اند، تا گرسنگی و تشنگی کفرمان را در بیاورد. تا کافرمان کند به داشته هایمان.
آنها بارها و بارها سنگمان زده اند، فحشمان داده اند، تیرباران و بمبارانمان کرده اند، داشته و نداشته مان را ضبط کرده اند و به دامن پاک مام وطن می گویند یا به آنچه ما می گوییم تن بده یا کاری می کنیم فرزندانت از گرسنگی و تشنگی به جان هم بیفتند. کاری می کنیم از بی رمقی، دامانِ تو را رها کنند و درب خانه ما را بزنند.
چگونه می خواهیم وطنی که قرنها رنجیده ی فرزندان نااهلش شده و بارها و بارها به تاراج ناکسان و دشمنان رفته، بار دیگر تن به خفت و ذلت بدهد؟
آنهم در زمانه ای که وجب وجبِ خاکش با خون فرزندان رشیدش آبیاری شده، بیشتر از همیشه ی تاریخ.
چگونه یادمان می رود؟ چگونه می خواهیم گناه تنگناهای بین المللی را به گردن همدیگر بیندازیم و به سخن و کلام مسببانش گوش بدهیم و رای ندهیم؟؟ چگونه در تغییر سرنوشت خود سهیم نشویم تا دیگران برای ما تصمیم بگیرند و آینده ما را آنطور که خودشان می پسندند، رقم بزنند؟ دور باد..
اگر امروز رای ندهیم، آیا بیگانه راه چاره مشکلاتی که خود با قطعنامه ها و بخشنامه ها و تحریم ها ایجاد کرده، خواهد شد؟ بالاخره کسی و کسانی از این صندوق ها انتخاب خواهند شد. چون بیشمارند فرزندان وطن که گوششان به رجز خوانی های دشمنان بدهکار نیست. پس چه بهتر که ما نیز از حق خود برای آنچه که فکر می کنیم برایمان درست تر و بهتر است، آستین بالا زده باشیم.
هم وطن! چاره ی درد ما بیرون از این خانه نیست. ما همگی ( خوب یا بد) فرزندان همین آب و خاکیم.
باید کمر همت ببندیم و با دلهای شکسته و دستهای زخمی، بار دیگر برای ساختن ویرانه ها برخیزیم.
همه می آییم. همه می آییم و وطنمان را به مکر بیگانه نمی فروشیم.
هنوز خون مرزبانان ها و پاسبانها و سربازانت بر چهار گوشه مرزهایت خشک نشده که بخواهیم به وعده نان و نام و آسایش دروغین بیگانه بفروشیمت و دامنت را لکه دار کنیم.
دور بادا از ما این کاهلی
و دور بادا از تو این دلشکستگی از فرزندانت
ایستادی به جنگ رو در رو
خنجر از پشت می زند دشمن
گویی از ما و در نهان بر ما
وطنم پشت حیله را بشکن
رگت امروز تشنه عشق است
دل رنجیده خون نمی خواهد
دل تو تا ابد برای تپش
غیر عشق و جنون نمی خواهد
.....
وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دورانها
می شود با تو دل به دریا زد
می شود با تو دل به دنیا بست
وطنم....
خبرنگار ایرنا در بردسیر*