خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی؛ خبری از هرم گرما و تیغ تیز آفتاب نیست، خنکای دلچسبی صورتم را نوازش میدهد و هیاهوی دلفریبی نگاهم را با خود میبرد و هراز گاهی با تُوکه آمدن نوک کفشهایم بر سنگفرشهای قدیمی و نیمهشکسته به خود میآیم و از کوچه و پس کوچههای تودرتو و راستههای طولانی و ممتد به «خامهفروشان» میرسم.
یکراست میروم سراغ بقالی کوچک و ساده «برادران محبیان». هنوز پای در درانه بقالی نگذاشته بودم که عطر در هم آمیخته صابون مراغه و پودر دریا هوش از سرم برد و با گذر چند لحظه از ثانیههای پرالتهاب سوار بر مرکب زمان به دوران کودکی و بقالی آقاجون(پدربزرگ پدری) شتافتم.
چشم میچرخانم و کارتن کام و آدامسهای شبیه به مارک خروسنشان و تیغ تیز را بالای پیشخوان کوچک و مجهز به ترازوی سنگی و چرتکه نشانه میروم و کودکی خود را در همین کنج دنج قدیمی میجویم که حاجی محبیان با موی سپید و ابروان یکی در میان سیاه و سپید و صدالبته روی گشاده گفت «بفرمایید!» در تونل زمان بین گذشته و حال مانده بودم که با صدای دوباره حاجی گفتم؛ خبرنگارم و آمدم برای خرید. یا تهیه گزارش شاید هم گریزی به سالهای دور خیلی دور.
جملات بریده بریده و نیمه نصفه من، حاج آقا را متعجب نکرد و با لحن مهربان و پدرانه گفت بگو دخترم بگو جانم. من که در برابر حاج علیاکبر محبیان نوه کوچک و پرسوالی بودم و از روزهای جوانی و آغازین به کارش و حال و هوای این راسته بازارهای طولانی با نامهای پرطمطراق پرسیدم.
حاجی محبیان در کنار برادرش آقا رضا شصت و چند سالی است که در راسته خامهفروشان همت گمارده و بقالی کوچک و پرصفای خود را اداره میکنند. این بقالی از پدر و پدربزرگ آقایان محبیان به جای مانده و سینه به سینه در این حجره کوچک و جمع و جور نان شب درآوردند و کاسبی کردند.
خدا به مالت برکت دهد
حاجی محبیان ابتدای کلام خود را به برکت پول در کاسبی گره میزند و میگوید: در عمر ۷۵ ساله خود مشتری را با «خدا به مالت برکت دهد» بدرقه کردم و اثر این جمله سحرآمیز را در همه سالهای عمرم دیدم. خدا به حرکت ما برکت داد و چرخ زندگی ما در کنار هم چرخید.
حاج علیاکبر دو سالی از برادرش آقا رضا بزرگتر است و همین دو سال کافی است تا حرمت بزرگتری کوچکتری بین این دو کاسب قدیمی برقرار باشد و رشته کلام به پاس همان دو سال به برادر بزرگتر سپرده شود.
حاجی محبیان از روزهای پررونق بازار و آمد و شد قدیم و ندیمها سخن به میان میآورد و اضافه میکند: از کودکی شاید ۶ یا هفت سالگی در کنار پدر پشت دخل میایستادم، آن زمان کاسبیها با چرتکه و ترازوهای سنگی بود بدون نیاز به قوه(باتری) و سیم و شارژر اما حبیب خدا بودن صفا داشت و سند و مدرک بازار به زبانمان بود.
هر حرفی و هر کلامی به زبان میآوردیم حجت بود و به جای صد چک و سفته امروز با اعتبار معامله میکردیم حتی خاطرهای به یاد دارم از سال ۵۰ در عنفوان جوانی، علاوه در بقالی مشغول به قالیبافی هم بودم که برای خرید خانه به سراغ «حاج اسدالله رضوانجو»( تولیدکننده قدیمی فرش دستبافت در همدان) رفتم و از او خواستم ۶۰ هزار تومان پول به من دستی بدهد تا بتوانم خانه بخرم.
پول دستی در ازای بافت قالی
حاج آقا رضوانجو گفت؛ «جوان هزار ساله شوی» و بدون هیچ مدرک و سندی این پول را به من قرض داد و بنا شد در ازای آن من برای حاج آقا در طول زمان قالی ببافم و حساب و کتاب ما صاف شود و در همان سال توانستم خانهای به متراژ ۳۵۰ متر با اعتبار و حمایت بازار بخرم.
علیاکبر محبیان در خلال خاطرهگویی، قصه تو در تو راسته بازارهای نامی همدان و حجرهها با درهای چوبی مزین به گره چینی را بازگو میکند و ادامه میدهد: بازار همدان از دوره قاجار و در میدان مرکزی شهر و دور تا دور میدان امام(ره) در هم تنیده شده است. از «راسته قصابان» در سبزه میدان قلب بازار بگویم که تنها چند واحد قصابی بیشتر در آن باقی نمانده و یکی از معدود راسته بازارهایی است که چند واحد صنفی همنام راسته دارد. بیشتر دکانها که امروز به آنها واحد صنفی میگویند به عطاریهایی بدل شدند که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت میشود.
حاجی با بیان خوش از دلش میگفت و لاجرم بر دلم مینشست، من هم غنج میرفتم برای بازار آن روزها و پرسه زدن این روزها در راستههای تو در تو. یک راسته را حاجی محبیان با آب و تاب بر ذهنم نقش میزد و دیگری را من پیش از اینکه لب باز کند متصور میشدم.
گلگشت در بازار قدیم با حاج آقا محبیان به راسته «زغالیها» رسید که این روزها میزبان زنان باسلیقه همدانی است تا به خانه خود چهرهای جدید بخشند و طرحی نو برای اهالی خانه دراندازند در آن تزییناتی و لوکسفروشیها بنای کاسبی نهادند و برای مطبخخانههای مدرن لوازم تزییناتی میفروشند.
در گذشته این راسته، همه زغالفروشهای شهر بودند که دهانه آن به میدان اصلی باز میشد، مردم برای کرسیهای زمستانی و اجاقها زغال میخریدند، به گفته حاجی محبیان زمستانها وسط مغازه منقل و زغال برپا میکردند و از گرمای نابش میان زمستانهای سرد و طولانی همدان کیفور میشدند.
کورههای چاقوسازها روشن است
از راسته «زغالیها» که بیرون بیاییم چاقوسازها دیوار به دیوار مسجد جامع هستند و راسته مسجد جامع هم پارچه میفروشند. راسته «چاقوسازها» آنقدر باریک است که بیشتر از یک نفر نمیتواند از آن عبور کند و آدمها برای عبور از کنار هم باید به خودشان کش و قوس بدهند. اما هنوز کورههای آهنگری در این راسته بازار روشن است و گرمای آن میان این تابستان بیرحم به صورت آدمی تازیانه میزند.
اینجا محلی برای کلیدسازی، تیز کردن چاقو قصابها و یا آشپزخانهها و ساختن ادوات کشاورزی و باغداری است و صدای پتک بر سندان به گوش میرسد. راسته چاقوسازها که تمام شود حلبیسازها رخ مینماید، سماور سازها، منقل سازها و ... در این راستا جمع بودند و انتهای آن به خیابان اکباتان میخورد. قبل از اینکه حلبیسازها را تا انتها برویم میشود سری به مسگرخانه زد.
در میان تمام دکانهای مسگرخانه شاید تنها یک دکان کمی به شکل گذشته باقی مانده است و ظروف مسی که زمانی اسباب اصلی خانهها بود، حالا هر از چند گاهی برای سفید شدن سر از اینجا درمیآورند.
مسگرخانه ارکستر سمفونی بازار همدان
حاج آقا محبیان میگوید: صدای مسگرها از میدان هم شنیده میشد و طاقهای ضربی صدا را چنان منعکس میکردند که موسیقی بازار را چون یک ارکستر هماهنگ مینواختند. بازار مسگرها سرپوشیده بود و مسقف؛ حتی چند پله میخورد و به پایین میرفت تا اینکه شهردار مشهور همدان بالاخانلو آن را دگرگون میکند.
از مسگرخانه که برگردیم، راسته دومی که از حلبیسازها منشعب میشود، راسته «نخودبریزخانه» است تا به گونی فروشها ختم شود، بیشتر کشاورزها به همدان میآمدند گونیها را میخریدند.
پایان «گونیفروشها» به راسته «کلیمیها» میرسیم، اینجا بوی ناب ادویهها از سالهای دور تا کنون ساری و جاری است، تا برسیم به راسته خامهفروشان راستهای که روزگارانی پشمهای خامه شده و رنگ شده رازی به قامت خیال را بر دل عابران به جای میگذاشت و چله دار قالی با صدای دفتین، نوای گلستان کوک میکرد اما دریغ از امروز که خبری از رنگرز و قالیباف و خامهفروش نیست و تک و توک دکانها به بوتیک بدل شدهاند.
تعریف از راسته بازارهای ۴۰۰ ساله همدان داغ داغ است و این دو برادر چنان سوار بر مرکب زمان شدند که بازگرداندن آنها به زمان حال کاری بس دشوار است و من هم سرمست این راستههای پیچ در پیچ در جولانگاه خیالم به سالهای خیلی دوری که نبوده و ندیدهام سفر میکنم.
از صحافی کتاب تا بوی چرم
حاجی محبیان گاهی قاب تصویر ذهنی خود را به ۶۰ یا ۷۰ سال پیش تنظیم میکند و همچنان انصاف و اخلاق و مراقبت از مال و ناموس مشتری در بازار را از اوجب واجبات میداند و اضافه میکند: هنوز از «صحافخانه» و «کفشدوزخانه کوچیکه» و «کفشدوزخانه بزرگه» چیزی نگفتم دو بازار که معماری بینظیر آن هنوز هم زبان زد خاص و عام است.
کفشدوزخانه بزرگه مرکز اصلی دوخت کفشهای چرمی مردانهای بود که آوازه جهانی داشت اما امروز کمتر گذر کفاش و کفاشی به آن میافتد و کفشدوزخانه کوچیکه هم محل اجتماع کفش فروشها است و کمتر میتوان در آن کفشدوز پیدا کرد. اگرچه خبری هم از آن کفشهای چرمی دست دوز نیست اما به لطف موتابخانه که از دل کفشدوزخانه بزرگه منشعب میشود دوخت کیفها و کمربندهای چرمی پابرجاست و بوی چرم همچنان به مشام میرسد.
حاجی محبیان یادآوری میکند: وقتی از میان کفشدوزخانه رد میشدیم، شاگردها میخهای کج شده را با چکش صاف و مداوم انگشت خود را له میکردند.
پیش از اینکه وارد کفشدوزخانه کوچیکه شویم میتوانیم صحافخانه را هم ببینیم که آن طرفش به حلبیسازها ختم میشود. صحافخانه از قدیم تا امروز محل کتابفروشیها بوده و همانطور که از نامش پیدا است صحافی کتابها را بر عهده داشته و امروز هم لوازم التحریر فروشان همدان در آن مشغول هستند.
سقفها و دیوارهها قدیمیترین اجزای بازار سنتی همدان هستند که آدمیان بسیاری را در ادوار مختلف به خود دیدند و امروز هم در مقابل چشمان ما هنوز ایستادند تا نوبت به آیندگان برسد و آواها و بوی ادویهها، صابونها، سفیداب و گیاهان دارویی که با چرم آمیخته شده همچون میراثی ماندگار با قدمت چند صد ساله بر دل و جانشان فرود آید و حتی برای دقایقی کوتاه حال دلشان را خوب کند.
انتهای پیام/89033/خ