خبرگزاری فارس _ چهارمحال و بختیاری|گوشه خانه کز کرده بودم و به آرشیو عکسها و فیلمها خیره شده بودم. افسار ذهنم به گذشته کشیده میشد به روزهایی که پیراهن مشکی را از کنج کمد بیرون آورده و به دست سادات بزرگوار بر تن میکردم و آماده عزاداری برای سید و سالار شهیدان میشدم. شهر را سیاهپوش میکردیم، در هیئت دور هم جمع میشدیم و بچهها روضه ارباب و ششگوشه میخواندند و بقیه دیگهای نذری را بالا و پایین میکردند تا هر شب ظرفهای نذری را دست عزاداران حسینی دهیم.
اشک چشمم سرازیر میشود که نکند تا سال دیگر عمرم قد ندهد، نکند سوز کم بیاورم و اشکم را نخرند؟! اما بعد خودم جواب میدهم که نه نه! خب راستش آدمیزاد به امید زنده است. با صدای پیامک گوشی رشته افکارم پاره شد و با لبه آستین اشک چشمم را پاک کردم.
آمادهای حامی شویم
با دیدن پیام "آمادهای حامی بشیم" چشمانم چارتا شد که باز این رفقای من شوخیشان گرفته دممحرمی باز دوره گرفتهاند و اینگونه دعوت میکنند ولی برای تسکین حالم خوب بود. به محل قرار رفتم رفقایی که حالا هر کدام مشغول بهکاری هستند از کارمند و شغل آزاد تا دانشجو و خبرنگار، یک به یک حاضر میشدند. صحبتها شروع شد و هر جملهای که تمام میشد قند بیشتری در دلم آب میشد.
بچهها تصمیم گرفته بودند امسال که از دادن غذای نذری امام حسین(ع) محروم هستیم بستههای مواد غذایی را به دست نیازمندان برسانیم همه خوشحال بودند. دیگر اینجا به جیبها نگاه نمیکردند انگار خدا به دلهایشان نور بارانده بود که فارغ از اینکه چقدر پول ته جیبشان است یاعلی گفتند و شروع کردند به نوشتن لیست اقلام خوراکی، برنج، گوشت، روغن، ماکارونی و... برای ۷۰ خانواده مورد نظر شبهای محرم را حسینیتر کردند.
فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره
فکر میکردم کار پایان یافته اما انگار باز هم موضوعی ذهنشان را درگیر کرده بود، رفقای جهادی حامی، زوج جوانی را شناسایی کرده بودند که چند روز قبل از ایام محرم با اوضاعی نابسامان زندگی مشترک خود را در پارکینگ منزلی شروع کرده بودند و نیازمند وسایلی ضروری برای شروع زندگی شیرین خود بودند و میدانستند شروع زندگی چقدر سخت است و اگر نباشد همین اندک ضروریات روزهایی که میتواند از بهترین روزهای فرد باشد سخت میشود و طاقتفرسا پس باز نوشتند یخچال، ماشین لباسشویی و... و انگار در دفتر اعمال خود حسنه مینوشتند که البته خدا برایشان به جای یکی صدتا مینویسد: «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره»
خیلی مشتاق شدم از کارشان سر دربیاورم دو سالی بود مشغول بودند و من هربار به بهانهای از حضور در جمعشان سرباز زده بودم اما حالا دوست داشتم بیشتر بدانم، دوست داشتم من هم حامی شوم تا لذت همنشینی با بیتکلفترین آدمها را بچشم و لمس کنم.
نوشتند یخچال، ماشین لباسشویی و... و انگار در دفتر اعمال خود حسنه مینوشتند که البته خدا برایشان به جای یکی صدتا مینویسد: «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره»
برای شناسایی خانوادههای نیازمند آبرومند دو سالی بود که تلاش کرده بودند و به اصطلاح خودشان حامی شده بودند.
تفاوتشان اما با گروههای دیگر این است که آنقدر با خانوادهها صمیمی شدهاند که علاوه بر توزیع بستههای غذایی، خانوادهها دیگر مشکلات خود را با بچهها در میان میگذارند خانوادههایی که سالهاست منتظر کسی بودند که درد دلشان را بشنود و این بغض در گلومانده را بکاهد و این عزیزان حامی هستند که خواب را از چشمان خود میدزدند تا آسایش را نصیب چشمان منتظر کنند.
دخترها باباییاند
از روزهایی میگویند که در یکی از همین شناساییها دخترکی ۹ ساله را پیدا میکنند که از سرطان رنج میبرد و خانواده باید ماهانه چیزی حدود ۳ میلیون تومان پرداخت کنند اما نگاه شرمسار پدر حکایت از آن دارد که تاب و توان پرداخت هزینهها را ندارد اما رفقا همت میکنند و ماهانه هزینههای کودک را پرداخت میکنند تا این پدر با فراغبال کنار فرزند خود باشد و برای روحیه دادن به دختر بابایی خود آرامش داشته باشد.
دیگری ادامه میدهد و لبخند مادر قطعنخاعی را یادآور میشود که این گروه توانسته بودند بخشی از هزینههای مالی را برعهده بگیرند تا از درد مادر و آشفتگی ذهنش بکاهند.
کارهایشان زیاد است از ایجاد اشتغال تا تهیه هزینه تحصیل آیندگان این مملکت و فقط لبخند روی لب این مردمان است که گروه حامی، حامی شده تا در این روزگار وانفسا که برادر برادر خود را نمیشناسد دست همنوعان خود را بگیرند و به آب و آتش بزنند تا اندکی، فقط اندکی حال خوب نصیب کنند. میگویند «بنی آدم اعضای یک دیگرند/که در آفرینش ز یک گوهرند/چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار».
انتهای پیام/68035/ص