خبرگزاری فارس اصفهان؛ الهام قلیلی: دومین سال است که وقتی به دیماه و روز سیزدهمش نزدیک میشویم بغضی عمیق دو دستی بیخ گلویمان را میچسبد و تا چشمانمان را لبریز نکند دست بردارمان نیست.
این بغض که فقط از غم نیست، خشمی هم دارد که وقتی با غم ترکیب شود تا کار دست کسی که پدرمان را از ما گرفته ندهد، ول کنمان نیست، آخر ما بچه یتیمهای حاج قاسم دیگر دو سال است با آمریکا پدرکشتگی داریم و با رویای انتقامش میخوابیم و زندگی میکنیم.
اما خب اصلا مگر او را دیده بودیم که اینقدر با رفتنش احساس یتیمی داریم؟ مگر روی سر ما هم دست کشیدی و بوسه بر سرمان زدی که اینطور رفتنت داغ بر دلمان گذاشت؟ مگر احوال ما را هم تلفنی جویا میشدی و قول انتقام بابایمان را میدادی که نبودنت نفسمان را گرفته است؟
تمام شباهت ما با یک فرزند شهید، شاید در همین احساسی که بعد از ۱۳ دی ۹۸ پیدا کردیم، باشد؛ که مدام در خواب و بیداری آرزو کنیم خالی شدن پشتمان واقعی نباشد و با چشمان مهربانت نگاهمان کنی تا نگاهت تکذیبیهای باشد بر تمام این اخبار حزن اندوز.
اما همه اینها حرف روی هواست؛ مگر میتوانیم حال دختری را بفهمیم که برای دومین بار طعم تلخ یتیمی بر کامش نشست؟ مگر درک میکنیم پسری را که پشت و پناهش بعد از پدر، شما بودید و «عمو» صدایتان میزد؟
حاج قاسم، چه رازی در این ارتباطت با خانواده شهدا بود که اشک رهبرمان را هم در آورد و دو روز است انگار آتش زیر خاکسترمان دوباره شعله گرفته؟
این ارتباط سردار سلیمانی با خانواده شهدا و جانبازان، خانواده رفقای دیده و ندیدهاش باعث شد تا به مناسبت سالگرد شهادتش به سراغ یکی از همین خانوادهها برویم تا کمی بیشتر از او برای مایی که تشنه یادی از او هستیم بگویند.
تفاوت این خانواده با سایر خانوادههایی که با سردار تعامل داشتند هم یک عکس خاص از شهید توبئیها و شهید حاج قاسم سلیمانی بود که خانم زهرا طالب، همسر شهید توبئیها در ادامه از ماجرای آن هم برایمان میگویند.
فارس: در ابتدا کمی از همسرتان، شهید ناصر توبئیها بگویید.
طالب: شهید ناصر توبئیها فرمانده گردان خطشکن لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بودند که سردار سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بودند و زمانی که مجروح شدند هم یکی از فرماندهانشان بودند.
**وداع حاج قاسم با شهیدی که زنده شد
مجروحیت به این شکل بود که تصور کردند شهید شده و او را در سردخانه دستهجمعی میگذارند و تقریبا ۷۲ ساعت در سردخانه میمانند و حاج قاسم سلیمانی به عنوان یکی از شهدای لشکر ۴۱ ثارالله با او وداع میکند. وقتی شهید توبئیها را سوار هواپیما میکنند تا به اصفهان برگردانند، متوجه میشوند که زنده است و جلوی دهنش بخار گرفته است و به بیمارستان منتقلش میکنند.
در بیمارستان حافظهاش دچار مشکل بوده و تقریبا یک سالی طول میکشد که حافظهاش برگردد و بعد از یک سال به برادرش میگوید که برای سردار سلیمانی نامه بنویس تا ببینم حالش چطور است.
فارس: وقتی نامه به حاج قاسم رسید، چه واکنشی رخ داد؟
طالب: وقتی نامه به کرمان میرسد، اتوبوس اتوبوس آدم بود که به اصفهان میآمد و باورشان نمیشد که همسرم زنده است و حاج قاسم هم میگفت که او شهید زنده ما است.
همسرم سال ۶۲ جانباز شدند و سال ۷۰ ما ازدواج کردیم و خدمت حاج قاسم رفتیم، یک قاب عکس بزرگی را در اتاقشان گذاشته بودند که تا این اواخر هم در اتاقشان بود، از عکسهای تمام بچههای گردانش که شهید شده بودند و دور کسانی که شهید شده بودند خط قرمز کشیده بودند، دور تصویر همسرم هم یک خط سبز کشیده بودند و بعد متوجه شده بودند که زنده است، آنجا بود که به من گفتند ناصر شهید زنده ما است.
فارس: سردار سلیمانی و همسرتان رابطه دوستانه نزدیکی داشتند؟
طالب: بله، نزدیکی رابطه همسرم با سردار سلیمانی به این خاطر بود که ایشان فرمانده لشکرشان بودند و از همان ابتدا با یکدیگر در ارتباط بودند و بعد از مجروحیت هم به دیدارشان میآمدند.
فارس: اولین دیدار شما با حاج قاسم سلیمانی چه زمانی بود؟
طالب: ما نجفآباد ساکن و حاج قاسم هم کرمان بودند، سال ۷۰ که عقد کردیم برای دیدن سردار سلیمانی به کرمان رفتیم و اولین دیدار من با ایشان همان سال ۷۰ بود.
زمانی که ما عقد کردیم، تلفن و ارتباط تلفنی خیلی نبود، همینطور به صورت سرزده به کرمان رفتیم و اول از طریق لشکر باید میرفتیم چون زمانی که همسرم مجرد بودند از همین طریق حاج قاسم را ملاقات میکردند و روابط خانوادگی نداشتند اما وقتی این بار رفتیم فوراً گفتند که به منزلشان برویم؛ به منزل ایشان رفتیم و چند روزی را آنجا مهمان حاج قاسم و خانوادهشان بودیم.
اینقدر حاج قاسم بامحبت و خالص بودند که همان زمان همسرم ارادت ویژهای به ایشان داشت و همانند این اواخر شناخته شده هم نبودند و کسی جز بچههای لشکر ایشان را نمیشناخت.
بعدها که با او آشنا شدم متوجه شدم که با هرکسی که ارتباط داشته باشد دوست دارد با عشق ویژهای برایش کار کند. وقتی دعوتش میکردیم که به منزلمان بیاید، دوست داشتیم هرکاری که میتوانیم را برای میزبانی او انجام دهیم.
**ماجرای آلبالوپلوی مورد علاقه حاج قاسم
مثلا من معمولاً آلبالوپلو برایشان درست میکردم و یک بار که این غذا را نپختم حاج قاسم به این مسأله توجه کرد و گفت که حاج خانم این دفعه آلبالوپلو درست نکردی، یعنی به این میزان صمیمیت و احترام با ما داشتند و به مسائل جزئی هم توجه میکردند.تمام خانوادهشان هم به همین شکل مثل پروانه دور حاج قاسم میگشتند و با عشق برایشان کار میکردند.
فارس: به این بعد شخصیتی سردار در ارتباط با خانواده شهدا و خانواده خودشان بپردازیم.
طالب: از سی سال پیش تا به حال که ما ارتباط خانوادگی داشتیم اینطور نبود که فقط ما مهمان منزلشان باشیم، هربار که میرفتیم مهمانان زیادی بودند و همسر ایشان صبورانه همراهیشان میکرد، به نظرم همه این احترام و همراهی خانواده تاثیر زیادی روی کار حاج قاسم داشت چون خیالش از منزل هم راحت بود.
البته همه این کارهای خانواده، مخصوصا خانواده همسرشان هم به عشق خود حاج قاسم بود، آنها هم مثل بقیه کار کردن برای او را دوست داشتند.
فارس: حاج قاسم هم به منزل شما میآمد؟ چه مدت یکبار به شما سر میزدند؟
طالب: تعداد سفرهای ایشان به اصفهان ثابت نبود، گاهی ماهی یک بار و گاهی چندین ماه یکبار به اصفهان میآمدند.
حتی بعد از شهادت سردار کاظمی هر موقع دلش میگرفت با یک پرواز به اصفهان میآمد و با پرواز بعدی برمیگشت، به مزار شهید کاظمی میآمد، فاتحه و نماز و زیارت عاشورا میخواند.
طالب: خیر، نکته مهم دیگر این بود که خودش تک و تنها میآمد، نه اینکه فکر کنید با محافظ یا تشریفاتی میآمد که من یک اینقدر نگران بودم که چرا محافظ ندارند اما خود حاج قاسم سر مزار حاج احمد کاظمی با آرامش تمام، زیارت عاشورا و نماز خواند و دلهره نداشت، آنقدر که احساس میکردی این مرد دل دریا دارد.فارس: در این سفرهایشان به اصفهان که کم تعداد هم نبوده، همراهان و تشریفاتی داشتند؟
** دیدارهای دو ساعته با حاج قاسم در فرودگاه
مثلا به ما میگفت که دو ساعت وقت دارم و اینجور وقتها بعضا به فرودگاه میرفتیم تا حاجی را ببینیم؛ آنقدر با همسرم رابطه صمیمانه داشت که تماس میگرفت و میگفت که به اصفهان میآیم اما فرصت کمی دارم و ما هم به فرودگاه میرفتیم تا او را ببینیم و بعد برمیگشت.
سفر حاج قاسم به چادگان
فارس: ماجرای آن عکس حاج قاسم و شهید توبئیها که در فضای مجازی معروف شد را برایمان تعریف کنید.
طالب: ماجرا از این قرار است که به همراه حاج قاسم و به اتفاق خانوادهشان به چادگان رفته بودیم، فرزندان حاج قاسم میخواستند به قایقسواری بروند و دوست داشتند که به همراه پدرشان بروند و ایشان قبول کردند و رفتند.
اما دلشان نیامد و مجددا برگشتند و گفتند که ناصر بیا باهم برویم، تنهایی به من نمیچسبد، تو هم باید با ما باشی؛ همسرم قبول نکرد و از حاج قاسم اصرار و از همسرم انکار تا اینکه به من گفتند که چرا ناصر قبول نمیکند، من به ایشان گفتم که به جهت وضعیت جسمانیشان برای سوار شدن به قایق نمیخواهند کسی را اذیت کنند.
حاج قاسم به همسرم گفت که به بچهها میگویم کمکم کنند، تا اینکه همسرم قبول کرد اما وقتی کنار قایق رسیدیم به یکباره آقا ناصر را به آغوش کشیدند و به قایق رفتند.حاج قاسم آن موقع وضعیتی داشت که به دلیل ترکشی که کنار نخاعش داشت، ۶ ماه مجبور به استراحت مطلق شده بود و اگر بار سنگینی را جا به جا میکرد امکان داشت ترکش جا به جا شود و قطع نخاعش کند، یعنی بعد از ۶ ماه استراحت مطلق فرزندانشان را مسافرت آورده بودند.
همسرم خیلی ناراحت شد و حاج قاسم قول داد دیگر این کار را تکرار نکند، دوربین همراهم بود و آن را آماده کرده بودم، بار دیگر وقتی حاج قاسم همسرم را به آغوش کشید سریع عکس گرفتم و فلش دوربین که به چشمش خورد برگشت و به من گفت که حاج خانم، خرابش کردی؛ من هم به حاج قاسم جواب دادم که حاجی اصلاً معلوم نیست که این عکس ظاهر شود و ناراحت نشوید.
طالب: واقعا مهم است که از همراهی خانواده حاج قاسم گفته شود چون هیچجا از فداکاری ایشان صحبت نشده، همسرشان واقعا صبورانه همگام و همراه با سردار بودند.فارس: در این ارتباطات نزدیک و خانوادگی که با سردار و خانوادهشان داشتید چه نکتهای نظرتان را بیش از همه جلب میکرد؟
سالها پیش بود که من در گوگل سرچ میکردم دیدم آدرس منزل سردار سلیمانی را نوشته است، تصور کنید جایی زندگی میکنید که زیرنظر کل دنیا است و با گوگل مپ سرچ کنید سریع جای منزل را پیدا میکنید، چقدر این مسأله استرسزا است اما خانواده ایشان با آرامش تمام زندگی میکردند و هیچ گلایهای اصلا از آنها نشنیدیم، این نکته بسیار مهم است. گاهی احساس میکردیم که از پشت تلفن آرامش حاج قاسم به ما منتقل میشود.
حاج قاسم هم تماس گرفت و همان پاسخ را به او دادم اما خود همسرم اشاره کرد که میخواهد با ایشان صحبت کند، شاید چهار روز قبل از شهادت شان بود و هر یک کلمهای که میخواستند بگویند آنقدر سرفه میکردند که حالمان گرفته میشد.خاطرهای از این مسأله دارم؛ همسرم روزهای آخر قبل از شهادت، سرفههای شدیدی میکرد به همین دلیل ما دیگر با او صحبت نمیکردیم که برای پاسخ دادن اذیت نشود، درد پاهایش هم اذیتش میکرد و معمولاً هرکسی تلفن میکرد میگفتم که حالش خوب نیست و نمیتواند صحبت کند.
وقتی تلفن را که پشت خط حاج قاسم سلیمانی بود به همسرم دادم از اول تا آخر مکالمه حتی یک سرفه هم نکرد، بعد از آن به همسرم گفتم که حالا حاجی فکر میکند من خیلی غلو کردم، چرا اینقدر راحت صحبت کردید؟
**سرفههای حادی که با شنیدن صدای حاج قاسم آرام شد
همسرم پاسخ داد که خب در طول صحبت با حاج قاسم سرفهام نیامد، یعنی آنقدر آرامش حتی از پشت تلفن به همسرم منتقل کرده بودند که بدون هیچ سرفهای توانست با او صحبت کند و این آرامش وجود سردار بسیار عحیب بود.
**سادهزیستی سردار سلیمانی با همراهی خانواده
فارس: از دیگر ویژگیهای خاص حاج قاسم سادهزیستی ایشان بود که شما به دلیل ارتباط خانوادگی قطعا بیشتر آن را متوجه شدهاید.
طالب: بله این سادهزیستی، نکته مهم دیگر در سردار سلیمانی و البته با همراهی خانوادهشان بود؛ به یاد دارم چندین سال مبل خانهاش را با یک رومبلی میپوشاندند و ساده زیستی ایشان زبانزد بود و هیچ چیز اضافهای در زندگیشان نمیدیدیم و کل خانواده هم به همین شکل بودند نه آنکه فقط خود سردار چنین شخصیتی داشته باشند، هیچوقت از فرزندانشان، از خانوادهشان نکته اخلاقی منفی ندیدم.
طالب: بعد از شهادت همسرم به دلیل تحصیلاتم دوستانم پیشنهادی برای شرکت دارویی داشتند، رشته حقوق و پی اچ دی فیزیولوژی هم امتحان داده بودم و قبول شده بودم، با حاج قاسم صحبتش شد که به من گفتند که من اگر جای شما بودم و میتوانستم، واقعا به تحصیل علم میپرداختم، هیچ چیز بهتر از کسب علم نیست.فارس: توصیهای از سردار سلیمانی به شما هست که هنوز به یاد داشته باشید؟
من خودم هم همین نظر را داشتم و بعد از آن صحبتی که حاج قاسم گفتند کلا از این کار منصرف شدم، در کل تیپ شخصیتی سردار هم علمی و کتابخوان بود، همیشه یک کتاب دستش بود.
چندین بار که در پروازها با او بودیم، یا در مسافرت و در همه حالتی یک کتاب دست حاج قاسم بود و واقعا هم آن کتاب را میخواند و تمام میکرد و من بسیار تعجب میکردم که این آدم از هیچ ساعتی از شبانهروزش به راحتی نمیگذشت.
فارس: چه شد که برای سکونت از نجفآباد به تهران آمدید؟
طالب: بعد از شهادت همسرم چون دیدند که ما خیلی اذیت شدیم، پیشنهاد دادند که برای زندگی به تهران برویم و ما هم قبول کردیم و به تهران رفتیم.
بعد از شهادت شهید توبئیها رابطهشان را با ما و بچهها حفظ کردند، یک خاطره هم دارم که حاج قاسم یک تسبیح همیشه به دستش داشت که بچهها گفتند ما تسبیح حاجی را دوست داریم، دخترانم دو تا تسبیح خریدند تا به او بدهند و تسبیح خودش را بگیرند.
سردار معمولا تسبیح دستش میگرفت، بچهها تسبیحها را به ایشان دادند که نهایتش یکی از آنها را به اصرار قبول کرد و به دخترانم گفت که به خانه ما بیایید و هر تسبیحی خواستید به شما میدهم، بچهها اصرار داشتند که همان تسبیحی که دستش میگیرد را بگیرند که حاجی گفت من تسبیح دستم نمیماند و بیایید هرکدام را خواستید به شما میدهم و جالب اینجا بود که به بچهها گفتند تسبیح دادن من همینطوری نیست و اگر میخواهید باید روزی چهار ساعت با آن ذکر بگویید و این مسأله بسیار جالب بود که سردار در هر کارشان یک نکته اخلاقی زیبا برای بقیه داشتند.
فارس: در تمام خاطراتی که میگویید این تکریم خانواده شهدا در شخصیت سردار بسیار بارز بود.
طالب: یک مسأله جالبی هم که وجود داشت این است که من بارها به منزلشان رفتم و میدیدم که فرزندان شهدا آنجا هستند و تکریم بچههای شهدا بسیار برایشان مهم بود و آنقدر هم فرزندان شهدا متقابلاً حاجی را دوست داشتند که حد نداشت.
مادر خانم سردار فوت کرده بودند و به همین دلیل یک سفری به کرمان داشتم که پروازمان هم با حاج قاسم یکی شد، وقتی متوجه من شدند گفتند که باید به منزل خواهرم بروید و برای برگشتنم هم بلیت پروازم که برای ۹ شب بود را با یکی از دوستان جا به جا کردند و همان روز برای اینکه فرزندان شهید تنها نباشند با پرواز خودشان برگشتم.
این محافظت و مراقبت از فرزندان و خانواده شهدا به شدت زیاد و عجیب بود و همیشه به نکات ریزی توجه میکردند، در یک سفر هم من را با یکی از فرزندان شهدا آشنا کردند و به او تاکید کرده بودند که ارتباط خود را ادامه دهید و ما هنوز هم با هم رابطه دوستانه داریم، یعنی تک تک کارهایشان جالب و هدفدار بود.
یک مرتبه دیگر هم قرار بود به منزلشان برویم، شهید پورجعفری تماس گرفتند و گفتند که دو ساعت دیرتر حاجی به خانه میآیند، وقتی آمدند عذرخواهی کردند و گفتند که چند وقت پیش مادر یکی از شهدا از قم به دفتر من آمده بود تا من را ببیند اما من دفتر نبودم، خیلی ناراحت شدم که نبودم، امروز بعد از ظهر وقت کوتاهی پیدا کردم به دیدار مادر شهید در قم رفتم و برگشتم.
تصور کنید که چقدر خانواده شهدا برایش اهمیت داشتند، فکر نمیکنم کسی در دوره امروز وجود داشته باشد که اینقدر چند بعدی باشد، ابعاد شخصیت حاجی خیلی زیاد است.
فارس: این توجه به دیگران از همان سالها پیش هم وجود داشت؟
طالب: بله، همسرم تعریف میکرد که هر عملیاتی که میشد حاجی فرماندهانش را میفرستاد تا به دیدار خانوادهشان بروند و به ما که مجرد بودیم میگفتند بروید ازدواج کنید و حتی مبلغی به ما میدادند و میگفتند بروید ازدواج کنید، زندگی نیروهایش اینقدر برایش مهم بود.
فارس: با این همه صمیمیت و مراقبتی که حاج قاسم از شما و خانواده داشتند، بعد از شهادتشان شما و خانواده چه احساسی داشتید؟توجهاتی که به بعضی مسائل داشت برایمان خیلی جالب بود، یک بار با دسته گل به خانه مادرشوهرم میآیند و میگویند که شنیدم ناصر ازدواج کرده است.
طالب: فرزندان من خیلی سفر را دوست ندارند و خیلی سخت به شهرهای دیگر میروند اما تمام جاهایی که مربوط به حاجی بود را با جان و دل میآمدند، تشییع جنازه و همه جا را به عشق او میآمدند، آنقدر ارتباط فرزندانم با سردار قوی بود که با شهادتش احساس کردم دیگر این بار طعم بیپدری را احساس کردند و واقعا برای همه ما نبودنشان بسیار سخت است.
انتهای پیام/۶۳۱۱۹/آ/