خبرگزاری فارس- نزدیک ظهر است،کنار پنجرهای ایستادم که از آن میتوان بسیاری از نقاط پوشیده از برف شهر را در یک نگاه دید، بخار شیشه را گرفته است، هوا سوز زمستانی خود را دارد، بادِ وحشی زمین و آسمان را به هم میپیچید و دانههای ریز و درشت برف را اینطرف و آنطرف پرت میکند، از دو سه شبِ پیش هم سردتر شده است و چند روزی است که شهر زنجان رکورد زده است، رکورد سردترین شهر را در کشور!
کنارم پیش پنجره میآید و میگوید: این هوا خیلی برایم آشناست، آن را گذشته دور تجربه کردهام، ولی انگار همین دیروز بود که به خیابانها آمدیم، در یک آن کل خاطرات 43 سال پیش برایش مرور میشود.
یک اتاق مخصوص به خود دارد که پر است از کتان و روزنامه و هفتههای زنجان حتی از سال 1352 هم مجله و هفتهنامه و ماهنامه دارد، لپ تاب و گوشی و تبلت همه لوزام آقای بابازاده برای نوشتن است و مصاحبه است.
«مسعود بابازاده»است، خودش را خبرنگار «نیمهجنگی» میداند، از سن 15 سالگی همپای انقلاب است، روزی به عنوان کارمند صدا و سیما در سیستان و بلوچستان، روزی به عنوان مبارز در کردستان و جبههها و امروز به عنوان فعال و نویسنده کتاب خاطرات شهدا و رزمندگان، خستگی ناپذیر و فعال همه جا هست.
دستش را به صورتش میکشد و میگوید: خب از کجا باید شروع کنیم، از همان اولِ اول این را میگویم و رو به رویش مینشینم تا گفتوگویم را آغاز کنم.
آقای مسعود بابازاده حالا که خاطرات انقلاب برایتان مرور شد، اجازه بدهید چند سال یا چند ماه قبلتر برویم و از قبل از انقلاب شروع کنیم.
از خودتان بگویید، چند ساله بودید که انقلاب پیروز شد؟
من متولد سال 1339 هستم و فرزند هشتم خانواده، متولد چهار راه پهلوی سابق و انقلاب فعلی و بزرگ شده کوچه شامی هستم.
یعنی دوران انقلاب نوجوان بودید؟
بله، تقریبا در سال 56 من 16ساله بودم.
خب پس چطور شد که به مبارزات انقلاب روی آوردید؟
خب یک دفعهای نبود، ببینید در آن زمان به دبیرستان پهلوی یا همان دبیرستان شریعتی کنونی امروز میرفتم، حتی اجازه رفتن به سینما را هم نداشتیم، چون پدرم از سینما خوشش نمیآمد.
در آن زمان مردم از سیاست نه سر درمیآوردند، نه میخواستند سر دربیاورند، تلویزیون هم با اینکه یک کانال در زنجان داشت و جز برنامه رقص و آواز و فیلمهای خارجی که گاهی صحنههای بدی داشت چیزی نشان نمیداد. ما در خانه و مغازه، رادیوی بزرگی داشتیم که دائم روشن بود.
صبحها با صدای نماز پدر و صدای رادیو تهران که با اجرای شیر خدا، برای ورزشکاران باستانی و پهلوانی پخش میشد از خواب بلند میشدم.
بعضی از روحانیون که در تهران و رادیو صحبت میکردند مجبور بودند که در بالای منبر، از سیاست و مسائل اجتماعی و فرهنگی که بویی از اعتراض به رژیم شاه بدهد صحبت نمیکردند و در پایان باید به شاه و خانواده سلطنتی دعا میکردند و پای منبریها آمین میگفتند. البته روحانیون شجاعی بودند که با رژیم در حال مبارزه بودند و ما از آنها خبر نداشتیم. سرنوشت آنها دستگیری و زندان و شکنجه و شهادت بود.
عزاداریها فقط منحصر به روضهخوانی بود. دستههای سینهزنی و زنجیرزنی، به کار خودشان مشغول بودند و باید همه مقررات را رعایت میکردند و بالاجبار، باید به شاه و خانواده او و ادامه حکومت و بقای سلطنتش دعا میکردند.
حتی به یاد دارم که در ماه رمضان سال 56 شخصی به نام «حجت الاسلام سید علی اکبر رضوانی» به زنجان آمد و در مسجد ولیعصر (عج) سخنرانی کرد، شخصی که تلاش کرد ما را آگاه سازد که منظور از حکومت طاغوتی همان شاه است و با بیان تعابیری به امام راحل و حکومت شاه اشاره میکرد.
هر چند بعدها فهمیدیم که وی تحت تعقیب رژیم بوده و نام اصلیش مکارم شیرازی و اهل شیراز بوده، سید هم نبوده و لیسانس روانشناسی داشتهاند.
فهمیدیم که کوچکترین صحبتی بر علیه رژیم مساوی با شکنجه است و به همین خاطر است که مردم زیاد این ضرب المثل را به کار میبرند که «دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد».
تظاهرات مردم زنجان
پس چطور شد که یک دفعه انقلابی شدید؟
داستان دارد، سال 56 بود که به دعوت خواهرزادههایم به تهران رفتم تا سفری به مشهد داشته باشم.
برای همین سفر هم همه کارهای خانه را انجام دادم تا پدرم هزینه آن را بپردازد، اما خب همین سفر روند زندگی من را تغییر داد.
یعنی در مدتی که از تهران به سمت مشهد میرفتیم با نوجوانان و روحانی مسجد خاتم الاوصیای تهران به نام (حاج آقا مقدس) همراه شدم و مراودت با وی موجب شد که به نماز خواندن عادت کنم، به طوری که پس از برگشت از آن سفر هم نماز میخواندم و به رادیو در زمان پخش موسیقیهای... گوش نمیکردم.
پس از پایان تعطیلات عید به زنجان برگشتم و کمکم متوجه وضعیت ضد اسلامی و ضد انسانی رژیم شدم، در آن ایام، ما تازه میفهمیدیم که کوچکترین انتقاد از حکومت و اعتراض به موضوعی کوچک، مساوی با دستگیری و زندان و شکنجه خواهد بود.
به خاطر حس و حال و هیجانات دوران نوجوانی، به قول ضربالمثل معروف، سَرمان بوی قورمهسبزی میداد و بیشتر در مساجد و جلسات شرکت میکردیم که محرمانه یا پشت درهای بسته و خطرناک بود.
حتی به خاطر دارم که در آن زمان من برای دیدن روحانیون به کوچه الکتریکی فروشان(کوچه باشگاه فعلی) میرفتم محلی که ممنوعه بود، چرا که حکومت به شدت با اهالی آن مخالف بود و رفتن به آنجا جرات میخواست، یعنی هر کس به آنجا میرفت رفتنش با خودش بود و آمدنش با خدا.
تظاهرات مردم زنجان
یعنی تا آن زمان کسی حرفی از انقلاب نزده بود؟
ببینید، اینطور بگویم که زنجان در زمان انقلاب بسیار دور از اخبار مرکز و سایر شهرها بود، چون مردم امکانات زیادی نداشتند، از طرفی کسی باور نداشت که انقلاب اینطور پیروز شود. همه مردم هم به شکلی دنبال زندگی عادی خود بوده و به نحوی دنبال دردسر نبودند.
اما خب در چند ماهه قبل از انقلاب مردم بیشتر به مسائل سیاسی وارد شده و کم کم حرکتها آغاز شده بود. من یادم است که از سبزهمیدان به چهارراه میرفتیم و هم در خیابان های شهر پاهایمان را به زمین میکوبیدیم و شعار میدادیم.
یعنی رفته رفته تعداد مبارزان و افرادی که برای پیروزی انقلاب تلاش میکردند، بیشتر و بیشتر میشد و هر روز میدیدیم که تعداد معترضان بیشتر شده است.
آقای بابازاده برویم به زمانی که شما صوتهای انقلاب را ضبط کردید، چه شد که به این فکر افتادید از حرکتهای انقلابی مستندسازی کنید.
نخستین راهپیمایی مختص زنان در کشور با حضور بانوان زنجانی 9 شهریور
ببینید در آن زمان رسم بر این بود که دانشآموزان باید در تابستان کار میکردند و من نیز از بقیه مستثنی نبودم و در نزدیکی مدرسه شریعتی کنونی در یک شرکت کار می کردم.
در آن زمان همیشه با حسرت به ضبط صوت دیگران نگاه میکردم و آرزو داشتم که بتوانم یکی از آنها را بخرم، بنابراین سخت کار کردم، بعدها با پس اندازی که داشتم یک گرام گرفتم.
پس از آن نوارهای قرآن تهیه کرده و به صورت قاچاقی نوارهای دکتر شریعتی و حجت الاسلام فلسفی و فخرالدین حجازی و سخنرانان انقلابی را گوش میدادم و پس از مدتی حتی نوار سخنرانی امام راحل را هم به دست آورده و به آنها گوش میکردم.
چه شد به فکر مستندسازی افتادید؟
خب ببینید، چند ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی مردم متحول شده و حتی خانوادهها در کنار نوجوانان در تظاهرات شرکت میکردند و صحنههای خیلی خوبی خلق میشد. من هم که علاقهمند به کار صدابرداری بودم، تصمیم گرفتم که وقایع انقلاب را ثبت کنم.
دقیقا به یاد دارم در شب فرار شاه 26 دی 1357بود که در زنجان، تظاهرات شبانه شکل گرفت اما با ترس و لرز، چون در آن زمان همه گاردیها مسلح در شهر و اطراف تظاهرکنندگان بودند و اوضاع بسیار خفقان آور بود، یعنی با اینکه شاه فرار کرده بود، اما همچنان اوضاع تحت کنترل ارتش و گاردیها و ساواک بود، از طرفی ارتش هم اجازه تحرک نمیداد. با این حال من ضبط صوتم را برداشتم و هر چه در آنجا اتفاق افتاد را ضبط کردم.
حتی به یاد دارم که آقای حاج ولیالله کلامی، شاعر و مداح نیز شعار میدادند و من صدای مردم را ضبط کردم و بعدها در اختیار رسانه ملی و خبرگزاری ها قرار دارم.
اولین ضبط صدایم مربوط به همان روز بود در ساعت 9 شب که از مقابل کتابخانه سهروردی این حرکت آغاز شد و جمعیت تا بیمارستان شفیعیه و از آنجا به طرف دروازه ارک و خیابان فرمانداری و سبزه میدان امروز تظاهرات کردند.
شاسی ضبط صوت من هم باز بود و همه اتفاقات آن روز را ثبت میکردم، یادم است که وقتی در راهپیمایی به بیمارستان «شهناز» رسیدیم، شعارگو از بلندگو گفت که آهستهتر برویم و شعار نگوییم چون بیمارستان است و بعد نام این بیمارستان از شهناز به نام یکی از مبارزان زنجانی که سالها پیش به دست رژیم شاه اعدام شده بود تغییر نام داد. و زمانی هم که از خیابان فرماندار گذشتیم، گفتند که نام این خیابان از فرمانداری به شهدا تغییر خواهد کرد که این اتفاق هم افتاد.
اعتراضاتی که در آن روزها رخ میداد، در واقع یکی از باشکوهترین حرکتهایی بود که مردم در شهرهای مختلف داشتند، در زنجان هم همین بود، چون بعضا افرادی که الان شاخص هستند در زمان انقلاب و راهپیماییها حضور داشتند.
یعنی به یاد دارم که در برخی از صوتهای من صدای حاج آقا کلامی هم است.
این را هم اضافه کنم که روزهای پایانی سقوط رژیم شاه دیگر هیچ کس نمیتوانست در خانه بماند و غیرت مردان قبول نمیکرد که زنان در خیابان ها باشند و آنها در مغازه و خانه، پس هرکس به علتی در تظاهرات شرکت میکرد.
نقش مجاهدین خلق در این وسط چه بود؟
مجاهدین خلق در ظاهر با مردم بودند، اما از این حرکت بزرگ به نفع خودشان استفاده میکردند و سعی داشتند با پخش پلاکارد و تصاویر بزرگانشان، این حرکت را به اسم خودشان تمام کنند.
در برخی از جلسات و گفتگوهایشان به جوانان و مردم میگفتند دیگر راهپیمایی نکنید. وقتی امام خمینی (ره) تجهیزات و سلاحی ندارد، پس این انقلاب محکوم به شکست است و باید از این پس ، به مبارزه مسلحانه دست زد. با این سخنان سعی در نا امید کردن مردم داشتند.
همراهی ارتش با تظاهرات مردم زنجان
چطور شد که ارتش با مردم همراه شد؟
در روزهای پایانی برای اینکه ارتش با مردم همراهی کند، با با صحبت کردن و دلیل و نصیحت های حضرت امام و روحانیون مبارز، مردم به دنبال جذب ارتش بودند. ما هم در ظاهرات، مرتب به آنها میگفتیم که شما از خود مردم هستید و شاه کشور ما را غصب کرده است و ... .
همچنان که مردم یکصدا فریاد میزدند:
ایران کشور ماست، خمینی رهبر ماست به کوری چشـمِ شاه، ارتش بـرادرِ ماست
ارتشی در کنار ماست خمینی پرچمدار ماست
به کوری چشمِ شاه، ارتــش برادر ماست به دستور خمینی، ارتش برادرِ ماست
استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی
شاید به خاطر همین بود که در روزهای آخر، ارتش هم با مردم همراه شد و نظامیان ارتشی دیگر زیاد کاری به کار تظاهرات کنندگان نداشتند، با این حال مهمترین و تاثیرگذارترین شب، شب 22 بهمن بود که پیروزی انقلاب را جشن گرفتیم.
ما در عصر روز 22 بهمن از خیابان سعدی وسط و کوچه «علیمردان خان» به سمت مسجد مهدیه رفتیم. در کنار مسجد تانک ارتش و چند نفر از نظامیان ارتشی زنجان را دیدیم که در با سلاح هایشان در کنار انقلابیون هستند.
آن صحنه روشن بودن تانکها و اسلحههایی که در دست آنها دیدیم خیلی جذاب بود، صحنهای که ارتش با مردم همراه شده بود. ضمنا" آنها از یاران انقلابی امام خمینی در ارتش بودند ولی قبلا تلاش میکردند، کسی آنها را نشناسد، اما آن شب خودشان را نشان دادند تا به سمت مردم بیایند.
شاید الان روز به روز ماه بهمن برای ما که در راهپیماییها آن موقع حضور داشتیم، خاطرات به یاد ماندنی باشد، چون در آن زمان هر روز که تا پیروزی انقلاب سپری میشد، اتفاق جدیدی رقم میخورد و این برای ما که در زمان نوجوان بودیم شیرین و به یاد ماندنی بود.
حتی به یاد دارم در اربعین حسینی و در تاریخ 29 دی 1357 حتی از روستاها هم برای راهپیمایی آمده بودند، که همه با صدای بلند شعار میدادند که ناگهان از مردم خواسته شد تا ساکت شوند. سر و صدا کمتر شد. همه منتظر بودند تا ببینند چه مطلبی به اطلاع آنها خواهد رسید. گوینده از بلندگو اعلام کرد: «هماکنون، مردم مسلمان زنجان، در این لحظه حساس تاریخی، میدان کثیف پهلوی را به نام میدان انقلاب نامگذاری میکنند» و مردم فریاد زدند« صحیح است، صحیح است».
در آن زمان دور میدان انقلاب که مجسمه محمد رضا پهلوی در آنجا قرار داشت سیم خاردار کشیده بودند و در مرکز آن هم دو قبضه مسلسل گذشاته بودند و شب روز از آن نحافظت میکردند تا هیچ کس نتواند به میدان نزدیک شود.
میدان انقلاب (پهلوی) زنجان
بعد از آن بود که نام میدان پهلوی به نام میدان انقلاب تغییر یافت و بعد از آن هم این نام ماندگار شد.
و چطور شد که با آقای پورجم عکاس انقلاب آشنا شدید؟
من با رسانه ملی و خبرگزاری ها همکاری زیادی داشته ام. یک روز وقتی برای ضبط برنامه رفتم متوجه شدم آقای پور جم که عکاس انقلاب هستند، دقیقا از همان صحنههایی عکس گرفته است که من صدای آنها را در بزرگترین راهپیمایی مردم زنجان ضبط کردهام.
قرار شد به خانه ایشان برویم و با وی مصاحبه کنیم یادم هست، اجازه ورود به من و همکارانم که از شبکه سراسری آمده بودند را ندادند.
من پشت در بودم و آقای پور جم گفت اجازه نمیدهم وارد شوید، پشت در خانه خیلی اصرار کردم و با التماس از او خواستم که در را باز کند.
وقتی در را باز کرد و ما وارد شدیم من گریه کردم و از ایشان خواستم هم مصاحبه کنند و هم عکس ها را به من امانت بدهند تا کپی بگیرم. مصاحبه گرفتیم. وقتی دلیل این سختگیری را پرسیدم، گفتند اطمینان ندارم که عکسهایم را به کسی بدهم.
وقتی علاقه و اشکهایم را دیدند عکسها را نشان دادند و به من سپردند همسرشان هم مصحبه کردند. من هم همه عکسهای سیاه و سفید انقلاب را از ایشان و عکس های رنگی را از یک عکاس دیگر به نام آقای نعمت اله صفاری جمع کردهام.
درباره کتابهایتان که از انقلاب و زمان جنگ دارید هم میفرمایید؟
بله من تاکنون چهار کتاب نوشتهام که یکی از آنها با عنوان «خبرنگار نیمه جنگی» مربوط به خاطرات خودم است.
در این کتاب، بیشتر به نقش تبلیغات و مسائل فرهنگی دوران جنگ از دید یک خبرنگار حاضر در میان رزمندگان در سال 1362 پرداخته ام. با انعکاس نامههای همسرم، به نقش خانواده در پشتیبانی از رزمندگان و نگرانی هایشان هم اشاره کرده ام.
همچنین سه کتاب دیگرم هم «جرعه آخر»، «پا به پای جنگ»، «راز زندگی بقاء» است.
صدای تظاهرات و شعارهای مردم زنجان(حاج ولیالله کلامی)
انتهای پیام/73005