خبرگزاری فارس از چهارمحال و بختیاری، محمد حیدری: ظهر گرم روز چهاردهم رمضان بود بنزین ماشین ته کشیده اما رمقی برای رفتن به پمپ بنزین نداشتم باید به قرارم برای مصاحبه میرسیدم؛ سوار ماشین شدم، دل به دریا زدم و حرکت کردم، ماشین در سربالایی منظریه کمی ریپ زد و همانجا بود که داشتم فاتحه خود را در گرما میخواندم، ابروهایم در هم گره خورده بود و تمام سوالات مصاحبه از ذهنم پرید.
خب خدا را شکر بدون خاموشی ماشین به مقصد رسیدم و وارد مسجد شدم، از نوجوانی در ورودی مسجد پرسیدم آقای اسماعیلی کجا است؟! کمی فکر کرد و گفت نمیشناسم! از پسر بچه دیگری پرسیدم و همان جواب را داد.
همان لحظه سر و کله مصاحبهشونده من پیدا شد و با همین دو پسربچهای که میگفتند او را نمیشناسند، سلام علیک گرمی کرد!
تعجب کرده بودم! اینها که به من گفتند او را نمیشناسند؛ همانجا سریع رفتم جلو و بعد از یک سلام علیک فوری به یکی از این بچهها که داشت با آقای اسماعیلی صحبت میکرد گفتم خوب ما را سر کار گذاشتیا…! شما که خوب میشناسی آقای اسماعیلی رو چرا به من گفتی نمیشناسم؟
«با خنده گفت آقا محمود را میگفتی؟ خب قشنگ بگو با آقا محمود کار دارم ...»
از جسارت و لحن شجاعانه و طنزش خوشم اومد اما چیزی که بیشتر توجهم را جلب کرد ارتباط صمیمی سوژه گزارشم با این بچههای کوچکتر از خودش بود.
بریم سراغ آقای اسماعیلی، یک جوان حدود ۲۰ تا ۲۱ سالهای که توانسته بود ارتباط عمیقی با جوانان و نوجوانان منظریه برقرار کند، به گوشهای رفتیم تا مصاحبه را شروع کنیم.
اولین سوال را آماده کرده بودم که بپرسم که ناگهان صدای فریاد یکی از این نوجوانان به گوشم رسید، من شوکه شدم اما آقا محمود با لبخندی هنوز به من خیره بود گویا این صداها و فریادها در این مسجد طبیعی بوده و هرازگاهی این نوجوانان هوس کشتی گرفتن میکنند، خلاصه من بهتزده با حواسی که پرتِ بنزینِ ماشین و مصیبت برگشتن، بدون آمادگی و تمرکز با این سوال کلیشهای شروع کردم که لطفا خودتان را معرفی کنید.
آقا محمود اسماعیلی در جوابم خیلی زیرکانه گفت، چه کار به من دارید؟ و بلافاصله با لحنی که گویا دستم را خوانده شروع به تعریف و تمجید از بچههای پایکار منظریه کرد اما من مجدد سوال خودم را تکرار کردم.
به ناچار و از روی اکراه جواب داد من محمود اسماعیلی هستم متولد ۱۳۸۰ و ساکن همین محله.
من هم بنا بر میل او خیلی اصرار نکردم و از او خواستم شیوه جمع شدن و اقدامات این بچههای پایکاری که نام میبرد را برای من شرح دهد.
او به همراه خانواده حدود سه سال پیش در منظریه ساکن شده بود و جذب این بچهها را ناشی از تشکیل هیأت هفتگی به نام هیئت بیتالحسین(ع) میدانست و مدام از تلاشهای بچهها میگفت، از مطالبهگری آنها از مسؤولان شهرداری تا برنامههای فرهنگی که باعث تغییر حال و هوای منظریه شده بود، خیلی سعی کردم که از خودش، از روحیاتش از اهداف فعالیتش صحبت کند اما نمیگذاشت مسیر مصاحبه روی خودش متمرکز شود.
نمیدانم چرا ولی حین مصاحبه چندین بار این جمله حاج قاسم با همان لحن جذاب و شیرین خودش در ذهنم مرور میشد که میگفت: «ما باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم».
پایکار آمدن بزرگترها در رویدادهای فرهنگی منظریه
مصاحبه برایم جذاب شده بود و فکر ماشین و بنزین و خستگی و تشنگی از سرم افتاده بود.
شما فرض کنید چندتا بچه دهه هشتادی و نودی با جمعکردن پول از بر و بچههای محل، خیرین و خانواده خودشان بزرگترین آش نذری در شهرکرد را طبخ و توزیع کنند یا برای شهادت خانم فاطمه زهرا(س) تعداد زیادی موکب در محله خود برپا کرده و با دستهای کوچک خود طبخ و توزیع سمبوسه، لبو، شلغم و غیره داشتند و از همه مهمتر بزرگترهای محله خودشان را نیز به حرکت وا داشته و الان همه مردم این منطقه پایکار هر فعالیت فرهنگی هستند.
ما بیتفاوت نیستیم
به گفته آقا محمود این بچههای دهه هشتادی و نودی ابتدای ورودی شهرک منظریه با حمایت ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر، با بردن مصالح ساختمانی، گچ و سیمان و تحمل مشقتهای بسیار یک هفتهای جمله «ملت امام حسین بیتفاوت نیست» را بر پیکره کوه مشرف بر شهرکرد حک کردند تا هر کس قصد ورود به محلهشان را دارد بداند اینجا همه مردم نسبت به هم احساس مسؤولیت میکنند و این یک محله پویا است نه مثل سایر محلههای شهر که هیچکس به کسی کار ندارد.
آقا محمود هسته اولیه تشکیل هیأت را هشت نفر اعلام کرد و حالا از ۱۰۰ نفره شدن این هیأت خبر میدهد به اضافه خانوادههایشان که اکنون عضو ثابت شدهاند و در تمام برنامههای فرزندانشان حضور مستمر دارند، از سفرهای بسیاری هم که به مشهد، قم و جمکران رفته بودند گفت.
جمع این بچهها آنقدر با صفا و انرژیشان مثبت است که اغلب خانوادههای ساکن این محله برای حضور فرزندانشان در این جمع شاداب و تأثیرگذار التماس دعا دارند.
آقا محمود با اینکه خود جوانی کم سن و سال است اما به خوبی بچههای هیأت را مدیریت میکند و حواسش به تک تک بچهها است، اما برای ما طوری تعریف میکرد که گویا فقط نظارهگر فعالیتها است، در صورتی که این جوان جهادی نخ تسبیحی است که این یکصد نوجوان را در هیأت نگه داشته است.
از اقداماتشان که تعریف میکرد احساس لذت عمیقی به من دست میداد و آینده را زیبا میدیدم، فعالیتهای این بچهها یکی دوتا نیست، لب تر کنی داوطلب هرکاری هستند و بیتفاوتی در کارشان نیست، دم انتخابات برای ایجاد شور و نشاط سیاسی کمک به برگزاری تریبون آزاد میکنند، در ایام اربعین بازوی اجرایی برگزاری بزرگترین رویداد فرهنگی استان یعنی برپا کردن موکبهای اربعینی در مسیر تپه نورالشهدا میشوند و چند هزار نفر را به این محل معنوی میکشانند.
بچههای منظریه در کنار کارهای فرهنگی و اجرائی با حضور در دورههای پیشرفت و برنامههای تربیتی ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر و جبهه فرهنگی انقلاب خود را از نظر اعتقادی، علمی و شیوههای صحیح فرهنگسازی توانمند کرده و همه آموزشهایی که میبینند را در محله خود پیاده میکنند.
جوانان و نوجوانان خلاقی که حواسشان به هممحلهایهای کمبضاعت و آسیبدیده از شیوع ویروس کرونا است و به بهانههای مختلف سفرههای اطعام را در هیأت خود پهن کرده و مخفیانه با تشکیل خیریهای به یاری کمبضاعتان محله خود میروند.
اینها جوانان جهادی هستند که بدون مزد و منت محله خود را که قبلا به عنوان محلهای پر از آسیب اجتماعی مطرح بود آباد، و تبدیل به محلهای الگو برای سایر محلههای شهر کردهاند و در آیندهای نه چندان دور با همین تجربه موفق میتوانند در آبادانی استان و چه بسا کشور خود نقش داشته باشند.
سرخوش از حس خوبی که در گفتوگو با این جوان دهه هشتادی داشتم سوار ماشین شدم کمی مکث کردم و با خود گفتم این گزارش را چگونه تنظیم کنم که توانسته باشم حق مطلب را ادا و زحمات این قهرمانان اجتماعی را به خوبی برای مردم منعکس کنم، با خودم گفتم در راه برگشت به نتیجهای خواهم رسید، غافل از اینکه من مانده بودم و ماشینی بدون بنزین...
انتهای پیام/۶۸۰۳۳/س