به گزارش خبرگزاری فارس از لارستان، شصت و دو سال پیش در چنین روزی که موسم اعتدال بهاری لارستان بود محشری بپا شد، چهارمین روز از اردیبهشت در حالی که خورشید به میانه آسمان رسیده بود و هُرم آفتاب جنوبی نمایان بود، گرد مصیبت بار روزگار بر چهره لار نشست.
زمین به سانِ فرشی زیر پای شهر کشیده شد، تکانه ای ۶ ریشتری که اگرچه فقط ۳۴ ثانیه طول کشید اما تا چشم کار میکرد آوار بود و غم، سر و ته شهر به تلی از خاک و آوار تبدیل شده بود؛ در گوش زمانه ۱۳۳۹ هجری شمسی از لار فقط صدای شیون به گوش می رسید.
لار زیر بار زلزله کمر خم کرده بود، چه روزی بود آن روز و چه عصرِ رعب انگیزی هیچ کس نمی دانست کجا ایستاده است، صدای شیون و مویه ها، چنگ هایی که به رخ خاک کشیده می شد در تمنای عزیزانی که در و دیوار بر سرشان خراب شده بود، فریادهای کمک، کمک و مادر مادر گفتن های کودکان بینوایی که هراسان بودند؛ دیوارها شکسته بود و سقفِ آرزوها ریخته بود تمام امیدها بر باد رفته و آرامش و زندگی از لار رخت بر بسته بود.
در آن شهر مخروبه همه گیج و بلاتکلیف و مضطرب گشته بودند، آنان که از آوار زلزله جان به در برده بُهت زده بودند و چشمانشان خشک شده به خط سرخی که خاک بر سر شهر فروریخته، از هر سوی شهر بوی خاک بوی خون، بوی نخل های سوخته در میانه آتش به مشام می رسید، صدا فقط برای کمک از حنجره ها بیرون می آمد و شیون هایی در فراق سر به فلک می کشید.
دست ها از بس که از دل آوارها جسد بیرون کشیده بودند بی رمق گشتند، به هر خرابه ای که می رسیدند بغضی ترکیده می شد دیدن آن آوارها و خشت هایی که در کنارش باور مردم فرو ریخته بود جرحی بر قلب ها شده بود، چه کسی گمان میکرد آن آوارها روزگاری سقفی بوده اند بالای سر مردم شهر؟ چگونه باور می کردند مردمانی که تا چند ساعت پیش همه در این شهر خرم بخت بودند حالا از این بخت بد بر سر می کوبیدند؟
نوگلِ باغ زندگی ام، از دست مادر به دست خدا
سخت ترین و دردناک ترین روایت زلزله شهر لار، خاموشی کودکانی ست که رفتگان بی بازگشت شدند، چهارمین روز اردیبهشت سال ۱۳۳۹ می توانست برای دخترکان مدرسه ابتدایی لار یک روز مهیج پرنشاط باشد اگر زمین آرام می گرفت.
جشن روز کودک بود و دخترکان کودکستانی لاری با رخت و سر و رویی نو میان آن کوچه های تنگ و باریک می دویدند تا سریعتر به بزم شادمانی برسند، اما انگار صدای قهقهه شان به مذاق فلک خوش نیامده بود و کور شد.
آه از دل مادران؛ همه آن درد و رنج ویرانی یک طرف، آن غم جانکاه مادرانی که سراسیمه با سیل اشک و ضجه به سمت دبستان می دویدند یک طرف؛ اما چه مقابلشان بود؟! فقط تلی از خاک که بر سر و روی ریختند و مویه کنان سرودند: «عزیزم... نوگل زندگی ام...از دست مادر به دست خدا» و فقط خدا از حال دلهایشان باخبر بود که چگونه در حسرت دیدن چشمان معصوم دخترانشان با سرپنجه های کوچک و ظریف، خونین جگر شدند.
سراسر کشته گشتند...
آری زلزله سال ۱۳۳۹ هجری شمسی، لار را در هم کوبید آنان که جان باختند رفتند و آنان که ماندند شرح حالشان فقط مصیبت بود و پریشانی، از آن خانه های کاهگلی، کوچه هایی که مأوای بازی های کودکانه و دورهمی های همسایه ها بود هیچ چیز جز مشتی خاطره باقی نماند، خاطراتی که مثل یک لایه چسب ضخیم بر پشت چشم بازماندگان آن حادثه دلخراش خشک شده و تصاویر جانکاه آن روزها به قاب چشمانشان میخ شد و آب چشم ها در بدرقه جان باختگان، سیل...
شاید بهتر است به قول قول نیما یوشیج تمسک جست و چنین گفت: «و درون دردناک من زیر دیگر گونه زخم من می آید پُر، هیچ آوایی نمی آید از آن مردی که در آن پنجره هر روز،چشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی، بچه ها، زن ها،مردها، آنها که در آن خانه بودند، دوست با من، آشنا با من در این ساعت سراسر کُشته گشتند.»
سالهای ویرانی تا رنگ آبادی
از آن روزها سالها گذشته است اما روایت های آن هنوز پابرجاست، روایت در هم شکستن لار تا سربرآوردنش از میان خرابه ها را بهترین کسی که مو به مو وصف کرده است «صمد کامجو» محق لارستانی است که سینه اش مالامال حکایت آن روزهاست.
صمد کامجو در گفتگو با خبرنگار فارس در لارستان، از آن حادثه دلخراش چنین می گوید: شصت و دو سال پیش روز چهارم اردیبهشت ۱۳۳۹ به یکباره زمین لار اسیر چنگ زلزله ای ۶ ریشتری شد، زلزله ای که مدتش ۳۴ ثانیه بود اما شهر را ویران ساخت.کانون زلزله محله های آب فروشان (مسجد جمعه، سادات و صاحب الزمان) و حوالی بازار کهنه بوده و علاوه بر لار مناطق تابعه این شهر از جمله دهکویه، کهنه، مزیجان، شاه غیب، بیخو، درز و سایبان خسارت سنگین دیدند؛ البته این زلزله گراش و اوز را نیز لرزاند.
این محقق لارستانی که روایت گری ان روزها چنگ بر دلش می زند جان باختن کودکان مدرسه ابتدایی را تلخ ترین حادثه آن روز می داند و بیان می کند: عجب روز سختی بود، هیچ گاه جان باختن آن کودکان معصومی که مهیای جشن روز کودک شده بودند از اذهان پاک نمی شود، آن زلزله سراسر غم، درد و رنج بود اما داغ کودکان دردش را مضاعف تر کرده است.
۳۴۰ کُشته و ۶۰۰ مصدوم در زلزله لار
کامجو افزود: آن حادثه در هم کوبنده که لار را به ویرانه تبدیل کرده بود ۳۴۰ نفر را به کام مرگ کشاند و ۶۰۰ نفر را نیز مجروح کرد، اما اینها فقط ضربه های جسمی است، روح تمام مردمان آن روزگار نیز پریشان و داغدار گشت، آنانی که شاهد پرپر شدن عزیزانشان در مقابل چشم خود بودند، گردهای یتیمی، بی پدری، بی مادری، بی سرپناهی، بی مهری روزگار که از سراسر شهر بر چهره مردم پاشیده شد فراموش کردنش از محالات روزگار است.
سیل امداد رسانی ها از جهرم و بندرعباس تا تهران
در میان آن روزگاران ناخوش، فقط همدلی و همدردی بود که می توانست تسلای خاطر مردم باشد، مردمی داغ دیده که در جستجوی سنگ صبوری بودند تا مرهم دلهایشان گردد و به رسم همان آیین مهر ورزی ایرانیان مردمان جهرم و بندرعباس و حتی در تهران به کمک زلزله زدگان لاری شتافتند.
صمدکامجو درخصوص امدادرسانی ها به مردم زلزله زده بیان کرد: به فاصله پنج ساعت پس از وقوع زلزله اولین محموله امداد رسانی از سمت جهرم به لار ارسال شد و هشت ساعت بعد نیز محموله امداد رسانی دیگری از بندرعباس به لار رسید.
وی ادامه داد: در تهران هم سالن های سینما و تئاتر و استادیوم های ورزشی برای کمک به مردم زلزله زده لار به خط شدند و درآمدشان را به لار فرستادند. به دلیل شرایطی که زلزله بر شهر حاکم کرده بود در شهر اعلام حکومت نظامی شد تا اموال مردم حفظ شود.
شهری جدید به موازات لارِ قدیم
محقق و پژوهشگر لارستانی می گوید: سرانجام هشت روز پس از زلزله چهارم اردیبهشت ۱۳۳۹ در روز دوازدهم اردیبهشت مسوولان حکومتی وقت از تهران به لار برای بررسی وضعیت آمدند، دو تیم مهندسی به سرپرستی مهندس فخرایی و فاضلی برای مطالعات طبقات ارضی و تعیین میزان خسارات وارد لار شدند و شروع به کار کردند.
وی اضافه کرد: نخستین اقدام مهندسان ساخت یک خیابان 45 کیلومتری برای اتصال شهر جدید به شهر قدیم بود که بعد از آن ساخت شهر را به مناقصه گذاشتند که شرکت فرانسوی آنترپوز برنده مناقصه شد و طی 10 ماه شهر جدید لار با ۴۰۰ واحد مسکونی و هزینه ۲۲ میلیونی که ۶ میلیون آن از کمک های مردمی، ۵ میلیون کمک دولت وقت و ۱۱ میلیون کمک جمعیت هلال احمر فعلی تأمین شده بود، ساخته شد و به مرور زمان پیشرفت کرد تا حال که یک شهر زیبا به نام شهر جدید تبدیل شده است و در کنار شهر قدیم سر برآورده است.
لار من تا همیشه جاوید است
حالا در قرن و سال جدید ۱۴۰۱ هجری شمسی، شصت و دو سال از آن زلزله ویرانگر سال ۱۳۳۹ در لار می گذرد، اگرچه در سالروز آن مصیبت غم بار داغ دلها تازه می گردد اما چشم همگان به جمال لار روشن است و در سایه سار نخل های سر به افلاکش، آفتاب همیشه تابانش خرامیده و روزگار می گذرانند.
وصف آن سالهای ویران لار با این سالهای آباد لار، در قطعه شعری از «فتحیه قناعت پیشه» از شاعران نامی لارستان به زیبایی نمایان می شود:
در هوای همیشه بغضآلود
چشمهایت اگرچه خشکیدهست
هرکسی که رسیده از راهی
دست بارانیِ تو را دیدهست
دستهای هزارسالهی تو
که زبانِ قدیمیِ خاک است
کلماتی که آب خواهد شد
تا بدانند خاکِ تو پاک است
زیر پای مسافران انگار
سرزمینت به خاک افتاده
آن ورِ شعلههای داغِ تنت
سفرهی میزبانی آماده
نخلها میدوند از پیِ هم
پشت سر خاک و روبرو دریا
تا به مقصد رسانَد و برسند
«خاصیو»، «شاغَنی»، «خَرَک»، خرما
«پِش» پریشان شده به شانهی نخل
«پَنگ»ها سینهریزِ زرینند
آب با ساق پاش درگیر و...
«رُمزه» و نخل یار دیرینند
کات!! نقطه؛ دوباره از سر خط
این که تصویرِ اولِ او نیست
چند تا بیت قبل از این ابیات
خسته و گیج و خاکی و خونیست
فصل، فصلِ بهار بود اما
ماه اردیی.... تو جهنم شد
سی و نه ساله بود قرن جدید
خانههایت خرابهی بم شد
دست تقدیر؛ آه از تقدیر!
دست تقدیر قدرتش کم نیست
بعد از آن روز شهر لرزید و...
بعد از آن هیچ چیز یادم نیست
گرد و خاکت فرو نشست؛ اما
همت مردُمّت فرو ننشست
عشق از نو تو را مهیا کرد
هرکه از پا نشست، او ننشست
نیمه جانی کشان کشان بردی
تا رسیدی به سرزمینِ امید
قامتت راست شد و بعد از آن
شد عَوَض نام کهنهات به جدید
منم امروز یارِ دیرینت
از خودم مانده از تو هم رانده
ولی انگار آن سرِ کوچه
همهی کودکیم جامانده
کودکی بیقرار و بازیگوش
سرکش از آشتی و قهر خودم
میدویدم میان نخلستان
من و همسالههای شهر خودم
شاد بودیم و شور در سرمان
میرسیدیم پای آبانبار
تا که لب تر کنیم و بزداییم
عرق از چهره گَرد از رخسار
مینشستیم زیر نخلی که
قامت راست و نجیبی داشت
باد در «بادگیرِ» خانهی ما
شور و آرامش عجیبی داشت
هر نسیمی که می وَزَد در لار
بوی کاه و گل و غزل دارد
شک ندارم که «چهاربرکه»ی تو
بین ایرانیان مَثَل دارد
سالهایی گذشته بر من و تو
سالهایی اگر چه دور و دراز
هستی و هستم و هنوز، اما
در دلم این امید آید باز
هرچه خوبی به یاد من مانده
همه از شهر عشق و امید است
مینویسم به روی قلب خودم
«لارِ» من تا همیشه جاوید است
گزارش از: سیاوش ستاری
انتهای پیام/ن