خبرگزاری فارس - حسن آباد فشافویه؛ شب هنگام بود و به دلیل مشغله کاری زیاد مجبور شدم تا حوالی اذان در محل کار باشم، بعد از آن همراه با شایان همکارم به سمت خانه راه افتادیم، در میانه راه بودیم که موضوعی توجهم را جلب کرد، دقیقا وقتی که در دست انداز روبروی اداره برق حسن آباد سرعتم را کم کردم، نگاهم به یک دنا جذب شد که فردی با دشداشه (پیراهن زیرین عبای روحانیون) با تعدادی ظرف غذا از خودرو پیاده شده و به سمت قسمتی از پارک خانواده می رود، این فرد را با دست به شایان نشان دادم، شایان گفت برو پشت سرشان ببینیم چه کار می کنند.
آرام نزدیکشان شدم، آن فرد به قسمتی از پارک خانواده رفت که در آنجا عمدتا افراد کارتن خواب و زباله گرد حضور دارند. من در حال تماشا و لذت برد از این اتفاق شیرین بودم و حواسم به شایان نبود، بعد از چند ثانیه شایان گفت بس است دیگر برو، وقتی راه افتادیم چند عکس به من نشان داد و گفت: «ببین چه عکسایی ازشون گرفتم الان استوری میکنم.»
آن روز گذشت، دو روز بعد از آن نیز به دلایلی نتوانستم سرساعت محل کار را ترک کنم، چون شایان با من هم مسیر است او هم مجبور می شود تا هر ساعتی که من هستم بماند، بالاخره حوالی ساعت 20:00 از محل کار خارج شدیم، تقریبا تا اواسط خیابان اصلی شهر حسن آباد آمده بودیم، جاده زیوان (خیابان شیخ کلینی) را رد کردیم.
فردی در حال رد شدن از خیابان بود و سرعت خودرو ام را کم کردم که شایان گفت: «بیا بغل»، سوال نکردم ماشین را در کنار خیابان نگه داشتم. شایان گفت: «جلو رو ببین.» بله همان دنا سفید بود و آن فرد دشداشه پوش، به شایان گفتم: «ببین اینا چقدر مشتی و کار درستن که هر روز هر روز میان از اینکارا میکنن.» شایان سری تکان داد و شروع کرد با گوشی اش عکس گرفتن.
شایان گفت: «نظرت چیه که تعقیب شون کنیم ببینیم کجاها میرن» سرم را به نشانه تایید تکان دادم و راه افتادیم. شروع کردیم به تعقیب کردن، خیابان به خیابان، کوچه به کوچه دنبالشان راه افتادیم، فاصله و سرعت خودم را حفظ می کردم که یک موقع به حضور ما مشکوک نشوند، در موقع مناسب نزدیک میشدم و شایان چند عکس میگرفت و میرفتیم جلوتر نگه میداشتیم و منتظر میماندیم.
با خودروشان آرام آرام حرکت میکردند، انگار شهر را میشناسند و کم و بیش میدانند که کارتن خواب ها، معتادان و نیازمندان کجای شهر هستند. حدود نیم ساعتی بود که تعقیب شان میکردیم، من جواب کنجکاوری ام را گرفته بودم و شایان عکس هایش را. دست از تعقیب کشیدیم و به سمت خانه راه افتادیم.
به شایان گفتم عکس ها را برایم بفرستند. وقتی به خانه رسیدم، تصاویر را به همسرم نشان دادم و همچنان برایم سوال بود که آن فرد دشداشه پوش کیست؟ همسرم بر روی چهره فرد زوم کرد و گفت: «اینکه امام جمعه اس» تعجبم کرد از او پرسیدم: «مطمئنی؟» که او با نشان دادن تصاویر امام جمعه در مراسمات مختلف تعجبم را به یقین تبدیل کرد.
انتهای پیام/ع