به گزارش خبرگزاری تسنیم از سمنان، ساعت حوالی 7 عصر بود همان ساعتی که برای گفتوگو با سید ابراهیم هماهنگ کرده بودیم. جلوی درب تکیه با دیگر خادمان مشغول سیاهپوش کردن تکیه – حضرت علیاصغر- بود؛ ما را که دید لبخندی بر لب زد و با گرمی به استقبالمان آمد. با سید ابراهیم وارد تکیه شدیم؛ همسرش بساط پذیرایی و چایی را به راه انداخته بود. سید ابراهیم شال سبزرنگی به کمر بسته بود و پیراهن مشکی بر تن.
* کودکی سید ابراهیم و نوکری اهلبیت (ع)
سید ابراهیم همانگونه که دیگران در وصفش گفته بودند مردی متواضع و مهربان بود و این تواضع و فروتنی در چهرهاش هویدا بود؛ روبه روی ما نشست و گفتوگوی ما با سید ابراهیم سیادت اینگونه آغاز شد؛ متولد سال 1326 در سرخه هستم، پدرم خادم تکیه حضرت علیاصغر (ع) بود و من از همان بچگی به همراه پدر با شوق و اشتیاقی فراوان به تکیه میآمدم. در مراسمهای مختلف جشن و عزا سینی چای به عاشقان اهلبیت میدادم؛ یادم میآید آن قدیمترها هر استکان چای یک زیردستی هم داشت و من یک استکان را با زیردستی برمیداشتم و با ترس پیش ساقی میبردم (ترس از اینکه چای داخل استکان در زیردستی نریزد) و آنها نیز مرا تشویق میکردند و همان تشویقها در حقیقت شوقوذوق مرا برای نوکری اهلبیت (ع) دوچندان میکرد و این راهی که پدر رفته بود را از همان کودکی تا به امروز که 76 سال سن دارم به لطف و کرم خداوند و اهلبیت ادامه داده و تا وقتی جان در بدن داشته باشم ادامه خواهم داد.
*ماجرای ساخت تکیه حضرت علیاصغر (ع)
این مکان-تکیه علیاصغر فعلی- از قدیمالایام بوده است و پدرم به نقل از پدرش-پدربزرگم- میگفت ساختمان تکیه علیاصغر (ع) فعلی در ابتدا دو حجره کوچک و خشتی سه در چهار بوده که طلبهها 10 روز اول محرم این مکان را اجاره میکردند و به عزاداری برای سرور و سالار شهیدان میپرداختند.
از آنجا که این مکان از همان سالها به مکانی برای عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) تبدیل شده بود؛ هر سال به تعداد افرادی که برای حضور در مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان در این تکیه اضافه شد و چون فضای تکیه کوچک بود قدیمترها در خیابان و کوچههای اطراف تکیه فرش پهن میکردند تا جمعیت از مراسم فیض ببرند و همین شد که به فکر توسعه تکیه افتادیم و در حال حاضر این تکیه 700 متر زیربنا با سالن و آشپزخانه دارد. در طول سالهایی که کار بنایی برای توسعه تکیه انجام میشد باید بگویم هیچ نقشه از پیش تعیینشدهای وجود نداشته است و هر موقع بنایی آغاز میشد من مرتب خواب میدیدم که یک آقایی با قد و بالایی بلند من همراهش میروم به من میگوید این قسمت را اینطور درست کنید من البته هرگز چهره ایشان را ندیدم فقط میدیدم که پشت سر ایشان در خواب راه میروم و ایشان به من میگفتند برای توسعه تکیه چه کاری باید انجام دهم و در یک کلام باید بگویم نقشه ساختمان این تکیه را خود امامان الهام کردهاند.
آقا سید ابراهیم در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است میگوید: همهساله عاشقان ثارالله در این مکان جمع میشوند و از همان ابتدای محرم تا اربعین حسینی با شور خاصی در مراسم تکیه حضرت علیاصغر اعم از خواندن زیارت عاشورا و مداحی و سینهزنی حضور مییابند.
* سید ابراهیم و کلیدداری تکیه حضرت علیاصغر (ع)
آقا سید با چشمانی اشکآلود با بیان اینکه همه –همسر و فرزندان و خانواده و دوستانم- میدانند که هیچچیزی برای من تکیه حضرت علیاصغر (ع) نمیشود ادامه داد: هر وقت به منزل فرزندانم میروم میگویند امشب را بمانم اما من میگویم باید بروم. وقتی به تکیه میرسم به شوخی به من زنگ میزنند بابا رفتی تکیه سرجایش بود که من هم در جوابشان با خنده میگویم تازه میخواست برود که من نگذاشتم. خداوند لطف کرده و به من لیاقت داده است که حضرت علیاصغر (ع) کلید درب تکیهاش را به دست من بدهد و این برای من افتخار و عزتی بس بزرگ است و من تا لحظهای که زنده باشم قدر این عنایت و لطف خداوند و ائمه را میدانم.
* سید ابراهیم؛ جبهه، تکیه حضرت علیاصغر و ماجرای مرخصیهای 10 روزه
همانطور که گفتم از همان دوران کودکی در هیئتها و دسته رویهای عزاداری همراه پدر و دیگر همسن و سالهای فامیل همواره حضور داشتم. هر موقع در مراسم روز عاشورا شرکت میکردم با خودم میگفتم کاش روز عاشورا بودم و امام حسین را یاری میکردم و جانم را فدای ثارالله میکردم.
سید ابراهیم که در دوران دفاع مقدس در جبهههای حق علیه باطل نیز حضور داشته است میگوید: اولین باری که استاد عباس فیض از من خواست که به جبهه بروم یکلحظه با خود فکر کردم محرمها همیشه میگفتم کاش در روز عاشورا بودم تا امام حسین (ع) را یاری میکردم؛ گفتم خوب امروز همان روزی است که باید امام حسین را یاری کنم و تصمیمم برای جبهه رفتن جدیتر شد با اینکه مادرم نابینا بود و پنج فرزند قد و نیم قد داشتم و همسرم نیز آن سالها بیماری عصبی داشت و وضع مالی خوبی هم نداشتیم اما اینها هیچکدام مانع رفتن من به جبهه نشد و با اجازه مادر و همسرم راهی جبهه شدم.
در جبهه هم هرگاه مصادف میشد با ایام دهه اول محرم به هر نحوی بود خودم را به تکیه علیاصغر و اجرای مراسم عزاداری امام حسین میرساندم و برایم فرقی نداشت که شب عملیات باشد یا نباشد به فرماندهام هم از قبل گفته بودم من باید بروم چه شما مرخصی من را امضا کنید یا نکنید. آنها نیز دیگر مرا شناخته بودند که چیزی مانع رفتن من نمیشود و من تکیه را رها نمیکنم.
*اما روایت خواب سید ابراهیم
آقا سید ابراهیم این خادم عاشق اهلبیت (ع) که این عشق را میشد در لحنش لمس کرد گفت: توسعه فضای تکیه علیاصغر در چندین مرحله انجام شده است و از آنجا که من پاسدار هم بودم و قبل از آن مغازهای کوچک لوازمخانگی داشتم هر وقت پولی به دستم میآمد و حقوقی دریافت میکردم سریع با بناها هماهنگ میکردم. یک روز در همین گیرودار تعمیرات و بنایی تکیه بودیم همسرم برای ناهار املت درست کرده بود. یادم میآید شب که به خواب رفتم – سید ابراهیم در حالی که مردد بود که خوابش را بگوید یا نه و با بیان اینکه تا به امروز این خواب را برای احدی تعریف نکرده است ادامه داد- آن شب در خواب دیدم با بچههای مهدیه سرخه بعد از خواندن دعای ندبه به سمت تکیه حضرت علیاصغر حرکت کردیم تا به دیدار امام زمان برویم من زودتر از آنها وارد تکیه شدم یک کوه مانند تنه درخت بود همه ایستادیم پای کوه. بعد گفتند هرکس بتواند از این کوه بالا برود میتواند امام زمان را ببیند. من بالا رفتم و دیدم آقایی با فردی دیگر بهصورت چهارزانو نشستهاند و همان املتی که در بیداری برای ناهار همسرم درست کرده بود با همان ظرف در آنجا مقابل ایشان بود. من هم دو زانو و خیلی مؤدبانه در حالی که سرم پایین بود نشستم روبه روی آقا. چشمم افتاد به کاسه کوچکی که از جنس برنجی با نقش و نگارهایی از آیات قران که در آن چندین انگشتر عقیق بود. آقا یک انگشتر را برداشت و به آن فردی که نزدشان نشسته بود داد. من گفتم آقا به من انگشتر نمیدهید که پاسخ دادند شما که دو تا انگشتر داری- آقا سید ابراهیم در حالی که گریه میکرد گفت- از خواب که بیدار شدم خوابم را برای خودم اینگونه تعبیر کردم که شاید منظور آقا مهدیه و تکیه حضرت علیاصغر باشد.
* روایت یک معجزه برای خادم تکیه حضرت علیاصغر (ع)
خادم تکیه حضرت علیاصغر (ع) سرخه از کرامات 6 ماهه اباعبدالله الحسین (ع) در حالی که گریه امانش نمیداد اینگونه برایمان میگوید: در سال 1375 نزدیک ایام محرم بود که به خاطر دیسک کمر بسیار مریضاحوال شدم بهطوریکه توان راه رفتن نداشتم؛ برای معالجه به همراه حاج علیاصغر یعقوبی و حاج ابراهیم احسانی به بیمارستان بقیهالله تهران رفتم؛ پزشک پس از انجام آزمایشات مختلف به من گفت راهی جز عمل وجود ندارد و اگر این عمل انجام نشود فلج میشوی؛ با وجود درد زیاد و گفتم الآن بستری نمیشوم چون چهار روز بیشتر به محرم نمانده است و باید تکیه برای عزاداری سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) آماده شود همراهانم که با توجه به دستور جدی پزشک برای عمل به من گفتند تکیه و محرم همیشه هست اما من گفتم شاید سال دیگر زنده نباشم من باید بروم و اگر زنده ماندم و عمری باقی ماند بعد از مراسم دهه اول محرم برمیگردم و بستری میشوم. همراهانم که اصرار زیاد مرا دیدند گِله من را به همسرم کرده بودند و به او گفته بودند آقا سید میخواهد دستیدستی خودش را فلج کند اما این اصرارها و گلهها دیگر فایدهای نداشت و من تصمیم خود را گرفته بودم؛ بنابراین به سرخه برگشتم.
بعد از برگشت از تهران تختم را به تکیه آوردند به خاطر درد شدید و خوابیدن زیاد زخم بستر گرفتم. هر هشت ساعت چهار تا قرص میخوردم تا دردم کمی تسکین یابد من دوای دردم را از حضرت علیاصغر میخواستم گفتم اگر دارو دارم باید حضرت علیاصغر به من بدهد و اگر ندارم بگذار بمیرم تا مردم بدانند که حضرت علیاصغر یک خدمه داشت و خوبش نکرد –آقا سید ابراهیم در حالی که گریه میکرد- ادامه داد البته من یک بیادبی هم کردم و گفتم شکایت من روز قیامت نزد حضرت فاطمه زهرا (س). این وضعیت و خوابیدنهای من در بستر و دردهای شبانهروزیام ادامه داشت تا ششم محرم که همسرم به من گفت آقا سید برآمدگی کمرت خیلی کمتر شده است و همین مسئله امیدواری مرا برای بهبودی بیشتر کرد تا شب عاشورا که من به همراه حاج مرتضی سبوحی، شیخ علی مکی و علیاصغر مکی برای زیارت نخل آماده شدیم از تکیه رفتیم بیرون چند قدمی برداشتم اما نتوانستم و به همراه همراهان و دوستان و خانوادهام به سمت تکیه برگشتم در راه برگشت همه همراهانم گریه میکردند و با من داخل تکیه حضرت علیاصغر (ع) شدند و هرکسی هر چه بلد بود نوحهسرایی کرد و این نوحهسرایی چندین ساعت در آن شب ادامه یافت و بعد از اینکه نماز صبح را خواندند همگی از تکیه رفتند. من روی تختم رو به قبله خوابیدم و این خوابیدن 10 دقیقهای بیشتر طول نکشید به یکباره از خواب بیدار شدم یکلحظه احساس کردم حالتم فرق کرد و درد کمرم بهتر شده است و من که توان بلند شدن بهتنهایی را نداشتم اما بهتنهایی نشستم؛ باورم نمیشد دوباره روی تخت دراز کشیدم و دوباره نشستم و بدون عصا ایستادم و راه رفتم بدون اینکه کسی دستم را بگیرد یا نیاز به عصا داشته باشم-آقا سید هقهقکنان ادامه داد- صبح که شد به خانواده و دوستانم گفتم مژده بدهید که آقا مرا مورد لطف خود قرار داده است و شفایم داده است.
بعد از دهه اول همانطور که به پزشک متخصصم در تهران گفته بودم؛ به بیمارستان بقیهالله رفتم. دکتر که من را دید گفت مثلاینکه بهتری و گفت راه برو، پایت را بالا و پایین کن و سپس به من گفت تو که میتوانی راه بروی پس چرا با عصا آمدهای. حاجآقا احسانی که همراه من بود دیدم در فکر فرو رفته است گفتم چه شده؛ گفت همین دکتر میگفت نخاع کمرت مثل نوک قیچی است و الآن میگوید چرا با عصا آمدهای و من از آن روز به بعد انگار هرگز چنین دردی نداشتهام و هرگز دچار کمر درد نشدهام و این یکی از کراماتی و عنایاتی بود که حضرت علیاصغر (ع) نسبت به من داشت.
*6 ماهه حسین (ع) و شفای بیماران
آقا سید ابراهیم در ادامه روایتهای دیگری نیز برایمان از شفای بیماران و رفع حوائج توسل کنندگان به 6 ماهه حسین (ع) گفت که از جمله آنها فردی بود که اهل سرخه نبود و هرگز تکیه حضرت علیاصغر این شهر را ندیده بود. او ساکن یکی از شهرهای شمال کشور بود و بهواسطه یکی از دوستانش که سرخهای بوده پس از اینکه مشکل خانوادگی را بیان میکند متوسل به حضرت علیاصغر میشود. مشکل خانوادگی این فرد این بود که 10 سال از ازدواجش گذشته بوده و با وجود درمانهای پزشکی اما بچهدار نشده بودند و قصد داشتند از یکدیگر به خاطر بچهدار نشدن جدا شوند. تا اینکه پس از این درد و دل متوسل به حضرت علیاصغر میشوند و یک سال از این توسل نمیگذرد که صاحب فرزندی میشوند و بعد از اجابت دعایشان قربانی کردند و نذرشان را ادا کردند و خوشبختانه پس از آن نیز فرزند دیگری به دنیا آوردند و اکنون بهخوبی و خوشی زندگی میکنند و از این عنایات و کرامات من در این سالها بسیار زیاد دیده و شنیدهام.
*سید ابراهیم و همراهی خانواده
خوشبختانه در مسیر نوکری اهلبیت از همان ابتدا همسرم همراه و یار من در همه امور بوده از تربیت فرزندانم گرفته تا نبودنهایم در دوران جنگ و بعد از آنهم در کارها و برنامهها و مراسمهای عزاداری و شادی اهلبیت عصمت و طهارت. خدا را شاکرم که فرزندان و همسرانشان نیز همواره برای هر چه بهتر برگزار شدن برنامهها با دیگر خادمان و نوکران تکیه حضرت علیاصغر (ع) مرا همراهی و یاری کردهاند. گاهی اوقات هم شده در حین کار بر سر فرزندان و یا خادمان داد میزنم اما بعد در خلوت در تکیه میایستم و میگویم آقاجان مرا ببخش اگر بر سر خادمانت داد زدم در دلم چیزی نیست فقط میخواهم کارها بهخوبی پیش برود.
* وصیت سید ابراهیم و روشن ماندن چراغ تکیه حضرت علیاصغر
به بچههایم وصیت کردهام بعد از من چراغ تکیه را روشن نگه دارند و دیگر خادمان و نوجوانان محفل حضرت علیاصغر (ع) و مراسمهای مختلفی که در شادی یا عزای امامان معصوم برگزار میکنیم را گرم نگه دارند و بدانند که در این راه تا زمانی که باشند ائمه معصومین (ع) چندین برابر آن را به آنها عطا خواهد کرد و در جایی که گمان نمیکنند به فریادشان میرسند.
به قدری آقا سید زیبا و گرم و دلچسب صحبت کرد که متوجه گذر زمان نشدیم؛ نزدیک اذان مغرب شده بود و آقا سید باید وضو میگرفت و برای نماز به مسجد میرفت...
انتهای پیام/