کتاب «پاییز آمد»؛ منتشر شد

صدا و سیما شنبه 23 مهر 1401 - 12:21
کتاب صوتی «پاییز آمد» اثر گلستان جعفریان از انتشارات سوره مهر منتشر شد.

معرفی کتاب| «پاییز آمد»؛ یک عاشقانه آرام از کوران جنگبه گزارش خبرگزاری صدا و سیما ، در این کتاب زندگی فخرالسادات موسوی و شهید یوسفی و علاقهٔ آن‌ها به یکدیگر به‌شکلی زیبا روایت شده است. در این زندگی‌نامه خلاف سایر زندگی‌نامه‌های شهدا، از زندگی روزانهٔ شهید با تمام رفتار‌های خوب و بدش صحبت شده است.
کار نگارش کتاب «پاییز آمد» از سال ۹۵ آغاز شد و پس از گذشت چهار سال، سرانجام پس از گذشت چهار سال منتشر شد.
جعفریان که پیش از این نیز زنان و مواجهه آن‌ها با جنگ در آثاری، چون «روز‌های بی‌آینه» و «از چنده‌لا تا جنگ» را ترسیم کرده، در کتاب حاضر نیز تأثیر جنگ تحمیلی را بر یک خانواده زنجانی روایت می‌کند. او با شخصیت‌پردازی، داشتن خط سیر روایت و توجه به جزئیات، حفظ نگاه انسانی و فاصله گرفتن از نگاه‌های شعاری مرسوم و ... توانسته در این اثر روابط خانوادگی یک زوج و مواجهه آن‌ها با جنگ و تأثیری را که این بحران بر زندگی آن‌ها گذاشته، به خوبی به تصویر بکشد.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:
روز‌های آخر پاییز ۱۳۵۹ بود. اولین برف زنجان می‌بارید. با اینکه ژاکت موهر مامان لعیا را زیر روپوش گشادم پوشیده بودم، باز سردم بود. در مدرسه همه کلاس‌ها گرم نبود. نفت کم بود. زنگ ورزش بود و داشتم والیبال بازی می‌کردم. یک‌دفعه دیدم خانم فرزانه ادریسی، از هم‌مدرسه‌ای‌هایم که همسر آقای رسول ملایی شده بود، صدایم می‌زند. رفتم پیشش، گفت: «کجایی باهات کار دارم».
دوتایی رفتیم توی کلاس و روی نیمکت نشستیم. گفت: «حقیقتش من از طرف آقای احمد یوسفی آمده‌ام برای تو خواستگاری. او مایل است با تو ازدواج کند». اولین چیزی که به نظرم رسید، به زبان آوردم. گفتم: «مگر آقای یوسفی متأهل نیست؟» خانم ادریسی گفت: «نه!» گفتم: «خیلی جاافتاده است، تصورم این بود که زن و بچه دارد». گفت: «نه زن و بچه ندارد، حالا نظرت چیست؟» گفتم: «من قصد ازدواج ندارم. تازه امسال دبیرستانم تمام می‌شود. پدرم هرگز موافق این کار نیست. خط قرمز او در ازدواج دخترهایش، نظمی بودن خواستگار است. او همیشه به ما می‌گوید می‌بینید که مادرتان در زندگی با من که ارتشی هستم، چقدر دربه‌دری و سختی کشیده».... آن شب خوابم نمی‌برد. ازدواج در سبک زندگی‌ای که در پیش گرفته بود، جایی نداشت. مسئولیت شوهر، زندگی، بچه. نمی‌توانستم تبدیل به یک زن خانه‌دار و سنتی بشوم. دوست داشتم درس بخوانم، کتاب بخوانم، نظامی بشوم و به مناطق جنگی بروم. فکر کردم اولین‌بار احمد یوسفی را کجا دیدم، چه حسی داشتم.
او برای سخنرانی به مدرسه ما آمده بود. بارانی بلندی به تن داشت. وقتی سر صف، بارانی را درآورد، لباس سبز پاسداری که تنش بود با آن آرم سپاه و ریش بلند و مجعدش مرا به یاد مبارزان فلسطینی انداخت. به نظرم جدی، آرام و بسیار قوی آمد. مثل یک چریک حرکاتش تند و حساب‌شده بود. واژه‌هایی که به کار می‌برد، مثل حرکاتش دقیق بود. برای ما از ارزش‌ها و اصول انقلاب سخنرانی کرد. آموزش باز و بسته کردن ژسه را به ما داد و رفت. ته دلم را که می‌جستم حس خوبی به او داشتم....

منبع خبر "صدا و سیما" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.