داستان ضرب المثل دروغ از دروازه تو نمی آید

پرشین‌وی دوشنبه 09 آبان 1401 - 05:20
هر زبانی با ضرب المثل ها شیرین تر می شود. داستان ضرب المثل دروغ از دروازه تو نمی آید را در ادامه بخوانید. نوشته داستان ضرب المثل دروغ از دروازه تو نمی آید اولین بار در فال و طالع بینی. پدیدار شد.

اگر شما هم به دنبال خواندن ضرب المثل های شیرین فارسی هستید می توانید با ما همراه باشید و ریشه تاریخی ضرب المثل ها را بخوانید . امروز هم تصمیم داریم یک مثل تاریخی را بررسی کنیم. داستان ضرب المثل دروغ از دروازه تو نمی آید را در پرشین وی بخوانید.

 ضرب المثل دروغ از دروازه تو نمی آید

بخش قابل توجهی از ادبیات هر ملتی را ادبیات عامیانه تشکیل می‌دهد. ادبیات عامیانه
از گستردگی زیادی برخوردار است. ترانه‌ها، لالایی‌ها، امثال و حکم، کنایات عامیانه،
چیستان‌ها، اشعار عامیانه و نمونه‌هایی از این دست از جلوه‌های ادب و فرهنگ عامیانه به شمار می‌روند.

مطالعه ضرب‌المثل‌های هر ملت به خوبی می‌تواند خلقیات، عادات خوب و بد، فکر و اندیشه،
حساسیت‌ها و یا علایق مردمان را نشان دهد. ضرب‌المثل‌ها نشان‌دهنده رفتارهای بهنجار
و نابهنجار و ارزش‌ها و ضد ارزش‌های اجتماعی هستند که مردم آن‌ها را پذیرفته یا رد کرده‌اند؛

از این حیث امثال و حکم بیش از ادب مکتوب و شعر و نثر تجلی‌گاه اندیشه‌های اجتماعی
است، چه آنکه شعر و ادبیات نویسندگان مشخص و معلوم دارد، اما ضرب‌المثل‌ها از بطن
جامعه درآمدند. مثل‌ها گوینده مشخصی ندارند و همه مردم طی تاریخ آن‌ها را صیقل داده‌اند.

دروغ از دروازه تو نمی آیددروغ از دروازه تو نمی آید

یکی بود یکی نبود.
در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد.
آدم های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ های زیادی گفتند و او را خنداندند.

اما پادشاه همه ی آنها را رو کرد و گفت دروغ های شما باور کردنی هستند.
تا اینکه جوانی دانا و باهوش تصمیم گرفت کاری کند تا پادشاه را مجبور کند تا او را داماد خودش
کند.

داستان ضرب المثل های ایرانی

پولی تهیه کرد و سراغ سبد بافی رفت و از او خواست خارج از دروازه ی شهر بنشیند و سبدی
ببافد که از دروازه ی شهر بزرگتر باشد و داخل دروازه نشود.
بعد به سراغ پادشاه رفت و گفت: من دروغی دارم که هم باید بشنوید و هم باید آن را ببینید.

پادشاه گفت : بگو چه کنم ـ گفت با من به دروازه شهر بیائید با هم به دروازه رفتند جوان
زیرک گفت ای پادشاه پدر شما پیش از مرگشان به پول احتیاج داشتند از پدر من وام خواستند و پدر
من هم هفت بار این سبد را پر از سکه و طلا کرد و برای پدر شما فرستاد.

دروغ از دروازه تو نمی آیددروغ از دروازه تو نمی آید

اگر حرف مرا باور دارید پس قرض ها را پس بدهید.
اگر باور ندارید این دروغ مرا بپذیرید و دخترتان را به عقد من در آورید.
پادشاه تسلیم جوان زیرک شد و چاره ای جز این نداشت.از آن زمان به بعد به هر کس که دروغ
بزرگی بگوید می گویند : دروغش از دروازه تو نمی آید…

آفتاب ـ باشگاه خبرنگاران جوان

منبع خبر "پرشین‌وی" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.