سید علی اکبر ابراهیمی در گفتوگو با میزان در مورد مضمون کتاب «عشق ماندگار» گفت: این کتاب داستان زندگی سید علی اکبر ابراهیمی است که از پیش از انقلاب تا سالها پس از هشت سال دفاع مقدس به رشته نگارش در آمده است. شخصیت نخست کتاب جانباز ۷۰درصد جنگ تحمیلی محسوب میشود که ۶۴ بار عمل جراحی به او نمایی دیگر از زندگی را نشان داده است.
وی در همین راستا ابراز کرد: اولین فعالیتهای خود را از ۱۴ سالگی آغاز کردم، زمانی که در اوج پیروزی انقلاب بود. برای اینکه بتوانیم عکسها و اعلامیههای «امام خمینی(ره)» را در بین مردم منتشر کنیم، مسیری طولانی را طی میکردم، لذا از شهر بانه توتون خریداری میکردم، به این ترتیب که دو جعبه توتون را به نحوی جاساز میکردم که در ته جعبهها فضایی برای جاسازی اعلامیههای امام خمینی(ره) ایجاد میشد، بدین ترتیب ساواک و شهربانی متوجه اعلامیهها نمیشدند. گاهی من به همراه برادر بزرگترم و یکی دیگر از افراد انقلابی میتوانستیم به راحتی به انتقال اعلامیههای امام خمینی(ره) بپردازیم، البته این کار نیز خالی از خطر نبود، ولی به هرحال میتوانستیم در انقلاب سهمی کوچک داشته باشیم.
ابراهیمی به بخشهای اصلی کتاب «عشق ماندگار» اشاره و بیان کرد: با شروع جنگ در سن ۱۵ سالگی وارد جبهه شدم و در عملیاتهای متعددی شرکت کردم. در یکی از عملیاتها مجروح شدم، مجروحیت به حدی بود که اطرافیان فکر کردند من شهید شدم، لذا مرا به سردخانه منتقل کردند، اما بعد از ۴۸ ساعت که در معراج شهدای شهر اهواز به هوش آمدم و از بین پیکرهای شهدا خارج شدم، باعث تعجب حاضرین در صحنه شد. پس از مدتی باز عازم جبهه شدم و بار دیگر به خط مقدم رفتم، در این عملیات و طی ۴۵ روز از آغاز آن به صورت مختصر شیمیایی شدم، پس از بهبودی از بیمارستان خارج شدم، اما عشق به جبهه باز مرا به سوی خود کشاند.
وی به بخشی از کتاب «عشق ماندگار» اشاره و بیان کرد: برای بار چهارم عازم جبهه شدم، این بار به عنوان خطشکن و نیروی عملیات شناسایی به همراه تعدادی از همرزمان وارد خاک عراق شدم، پس از انجام ماموریت به سمت مرزهای ایران در حرکت بودیم که در کمین رژیم بعث قرار گرفتیم، سعی کردیم از کمین دشمن خارج شویم لذا به سوی مرز ایران فرار کردیم، اما هنگامی که به مرز ایران رسیدیم، رژیم بعث ما را هدف قرار داد، چون شب بود و هوا بسیار تاریک بود به سختی سایر همراهانم را پیدا کردم. در همین لحظه ناگهان یک خمپاره در کنار پای من به زمین خورد. پای راستم قطع شده بود، پای چپم از سه ناحیه شکسته بود و ترکشها در تمام بخشهای بدنم فرو رفته بود. در اینجا بود که دو چشمم را از دست دادم، پایی که از بدنم قطع شده بود را روی بدنم گذاشته بودند و مرا به عقب بازگرداندند، شش ماه در بیمارستان پارس تهران بستری بودم و بزرگترین پزشکان ایران برای سلامتی من تلاش فراوانی کردند. طی مدتی که در ایران بودم عملهای فراوانی را روی بدنم انجام دادند، اما سرانجام برای درمانهای تکمیلی به مدت دو سال مرا به کشور آلمان فرستادند، البته باید بگویم مدتی در فرانسه و سپس به هلند برای درمان فرستاده شدم، سپس به آلمان رفتم، اما زمان حضورم در این کشورها کم بود.
ابراهیمی به خاطرات خود هنگامی که برای درمان در کشور آلمان رفته بود، اشاره و بیان کرد: هنگامی که برای درمان به کشورهای مختلف اروپایی انتقال داده شدم، همه افرادی که در کادر درمانی فعالیت داشتند معتقد بودند که ایران آغازگر و مقصر اصلی جنگ بین ایران و عراق بوده لذا من همیشه آرزو داشتم بتوانم به همه دنیا ثابت کنم که حقیقت چیز دیگری است؛ اینکه ایران هرگز شروع کننده جنگ نبود بلکه تنها از خودش در برابر حملههای انجام شده دفاع کرد.
این جانباز عنوان کرد: هنگامی که به کشور آلمان اعزام شدم، هنوز جنگ پایان نیافته بود. از سوی دیگر وضعیت جسمانی خوبی نداشتم، لولههایی به بدنم متصل بودند که از زیر گردن مسیر هوایی تنفسی بدنم را باز میکردند یکی از لولهها برای خوردن آبمیوه و لوله دیگر برای کشیدن خونابهها از داخل بدن به بیرون بود. تمام دندانهایم خرد شده بود و به داخل گلویم رفته بود و مسیر تنفس مرا بسته بود، به همین دلیل زیر گلویم را پاره کرده بودند تا بتوانند شرایط را برای ادامه حیاتم فراهم کنند، در عین حال تمام پوست صورتم هم کنده شده بود. تنها مکانهایی از بدنم که ترکش به آنها اصابت نکرده بود، گوش چپ و زبانم بود. وقتی از هواپیما در آلمان پیاده شدم خودم را بدون همراه یافتم، اما به من وعده داده شده بود که فردی در آلمان با عنوان دکتر مولایی مرا همراهی میکند، پس از اینکه از هواپیما پیاده شدم، مرا سوار هلیکوپتر کردند و به سوی بیمارستان بُخوم بردند. در طول راه پزشکان آلمانی که مرا دیده بودند با یکدیگر به بگومگو پرداختند و صدای گفتوگوهای آنها مرا متوجه این مهم کرد که آنها در مورد من سخن میگویند. از دکتر مولایی درباره سخنان آنان سوال کردم، اگرچه او به راحتی پاسخ نداد، اما به من فهماند که آنان در مورد جنگ ایران و مقصر شناخته شدن ایران در هشت سال دفاع مقدس سخن گفتند و این همان موضوعی بود که دلم را بسیار به درد میآورد. من همانجا از کشورم دفاع کردم و بیان کردم که این ایران نبود که جنگ را آغاز کرد.
آرزوهای جالب
این راوی در ادامه اظهارکرد: وقتی در بیمارستان بُخوم بستری شدم، مترجمی به نام محمدرضا ریاحی در کنارم حضور پیدا کرد و در ترجمه زبان تا حدودی کمکم میکرد، اما او نیز بعد از چند روز رفت. پس از مدتی به علت وجود ۱۳۰۰ ترکش در بدنم و انجام عملهای متعدد برای شش ماه در یک اتاق محبوس شده بودم، تنها کسی که با من ارتباط برقرار کرده بود یکی از پرستاران آلمانی بود. او به من فهماند که آماده است تا زبان آلمانی را به من آموزش دهد و در عین حال تعدادی از لغتهای فارسی را یاد بگیرد، به همین دلیل در مدت زمان کوتاهی توانستم به زبان آلمانی اشراف پیدا کنم و خودم مستقیماً با دکترها و پرستارها و اطرافیانم با زبان آلمانی گفتوگو کنم.
وی در مورد توانمندی پزشکان ایرانی در کشورهای خارجی اشاره و تصریح کرد: کشور ما استعدادها و نوابغ فراوانی دارد، در حالی که ما از آنها بیاطلاعیم. طی مدت زمانی که در کشور آلمان بودند، شاهد حضور پزشکانی بالای سرم بودم که بیشتر آنها دانشآموخته اساتید ایرانی بودند، به طور مثال هنگامی که یکی از پروفسورهای آلمان که در بدو ورودم به بیمارستان، وضعیت بدنم را سنجید از من در مورد پزشک معالجم در ایران سوال کرد و من در مورد پزشکم شیخالاسلامزاده به او پاسخ دادم، متوجه شدم او استاد پزشک معالج من در آلمان بوده است، اما نکته جالب دیگر این بود که هنگامی که در آلمان بودم، بعضی از روزها به همراه یک پرستار آلمانی برای بازدید از شهر و یا برخی نقاط شهر از بیمارستان خارج میشدم. در این بازدیدها متوجه شدم بسیاری از فعالین و مهندسهای شرکت برق در آنجا از مهندسهای ایرانی هستند و این برایم بسیار جالب بود. در عین حال در طول درمان با پزشکانی روبهرو میشدم که ایرانی بودند، آنها از نامآوران و افرادی بودند که توانسته بودند جایزههای نوبل متعددی را در طی سالها کسب کنند و در رشتههای گوناگون عنوان برترینهای آن رشته را به خود اختصاص دهند. دیدن آنها برایم نوعی افتخار بود و تنهایی و غم غربت را برایم کاهش میداد، اما غمی که واقعاً مرا اذیت میکرد، این بود که چرا در قلب اروپا ایران را به عنوان مهاجم در هشت سال دفاع مقدس میشناسند.
ابراهیمی جذابترین بخش کتابش را مورد بررسی قرار داد و بیان کرد: اعمال جراحی که روی من انجام میشد دائماً پشت سر هم نبود و همین امر باعث میشد برخی از روزها زمانی برای گفتوگو و صحبت با پزشکان آلمانی داشته باشم. با آنها جر و بحث میکردم و تلاش داشتم تا گفتههای آنان را رد کنم، زیرا آنها تاکید داشتند که من پارتیزان خمینی هستم و امام خمینی(ره) مغزهای ما را شستوشو داده است. من همواره با این تفکر و عقاید آنان مشکل داشتم و به دفاع از حقیقت میپرداختم، اما کلام من به آنان کارگر نبود و آنان گفتههای مرا نمیپذیرفتند.
وی اضافه کرد: در یکی از روزها احساس درد بسیار شدیدی در بخشی از پای قطع شدهام کردم، زیرا پای راست من از زانو به پایین قطع شده بود. درد به حدی شدید بود که من زنگی که متعلق به پزشکان و پرستاران بود هر دو را فشار دادم، آنها بالای سرم حاضر شدند و بعد از گرفتن عکس متوجه شدند که مشکلی در میان است، به همین دلیل همان لحظه پزشکم به من اعلام کرد که باید همین الان تحت عمل جراحی قرار بگیرم و مرا به اتاق عمل بردند و از ناحیه کمر بیحس کردند. آنها در طول عمل سه ترکش ۱۵۰ و ۲۵۰ گرمی از پایم خارج کردند، همچنین انتهای یک خمپاره ۶۰ را که در بدن من جای گرفته بود، از بدنم بیرون آوردند. از آنجا که همواره شرکتهای تولیدکننده جنگافزارهای جنگی نام کمپانی و تولیدکننده ابراز تولیدی را در انتهای هر یک از این خمپارهها حک میکردند، پرده از راز بزرگی برداشته شد.
نویسنده کتاب «عشق ماندگار» ادامه داد: پس از اینکه انتهای خمپاره ۶۰ را از پای من بیرون آوردند متوجه تعجب همه پزشکان و جراحان بالای سرم شدم و از آنان پرسیدم خمپاره ساخت کشور فرانسه است یا ساخت کشور آمریکا؟ آنها گفتند متعلق به هیچ یک از این دو کشور نیست. بعد از آنان پرسیدم آیا ساخت کشور هلند است؟ پزشک هلندی که بالای سر من و در کنار تیم پزشکی در حال جراحی بود، با عجله به من گفت که ساخت کشور «دو چه» است یعنی آلمانی است. این باعث شد من لبخند به آنان بزنم و همانجا به آنان بگویم شما که میگفتید در جنگ با ایران هیچ نقشی نداشتهاید، چگونه خمپاره ساخت کشور شما در پای من قرار دارد؟ مگر غیر از این است که شما سازندگان اسلحه بودید و آن را به رژیم بعث فروختید و عراق از آنها برای کشتن و به شهادت رسیدن یا زخمی کردن مردم ایران استفاده کرده است؟ چهره همه آنها دیدنی شده بود. تعجب ابتدایی آنها بعد از مدتی تبدیل به ناراحتی شده بود. آنها تاکید کردند که سیاستهای کشورشان نسبت به سایر کشورها را به خوبی نمیشناسند.
وی افزود: در بیمارستان بُخوم عادت داشتند هنگامی که ترکشها و یا ابزار جنگی بزرگ را از بدن جانبازان خارج میکردند، آن را در نمایشگاهی که در طبقه همکف وجود داشت قرار میدادند تا در دید عموم قرار گیرد. چند روز بعد که به طبقه همکف رفتم متوجه شدم ترکشی که از درون پای پارتیزان امام خمینی(ره) خارج کردهاند، با کمی پنهانکاری در حالی که روی بخش کشور سازنده با لاک پوشانده شده بود، در ویترین طبقه اول و در دید عموم قرار دادهاند و این برایم بسیار جالب بود، هرچند سه روز بعد نمایشگاه را کلا جمع کردند، اما همین که توانسته بودم حقیقت را اثبات کنم برایم بسیار جذاب بود و خدا را از این بابت شکر میکردم.
ابراهیمی شفافسازی اذهان عمومی در جامعه اروپا را از جمله امدادهای الهی دانست و بیان کرد: چند روز بعد از عملی که باعث خارج شدن انتهای خمپاره ۶۰ از پایم شده بود، یکی از پزشکان برای معاینه من به اتاقم آمد و در حالی که بسیار خوشحال بود و پایکوبی میکرد، به من گفت که قطعنامه کشور ایران و رژیم بعث شکل گرفته و هشت سال دفاع مقدس پایان یافته است و باید برای این امر خوشحال باشم. شنیدن این موضوع برایم باورنکردنی بود، اما پس از مدتی مطمئن شدم که واقعاً جنگ به پایان رسیده و از خوشحالی گریه میکردم.
وی به بخش دیگری از کتاب «عشق ماندگار» اشاره و اظهار کرد: چند ساعت بعد به سراغ من آمدند و مرا به همراه سایر جانبازانی که در این بیمارستان بستری بودیم به منطقه دیگری که از آن با عنوان خانه ایرانیان نام برده میشد، انتقال دادند. در آنجا تعداد خبرنگار از کشورهای آمریکا، فرانسه، هلند و سایر نقاط دنیا مستقیماً و به صورت زنده گفتوگوهایی را با جانبازان ایرانی داشتند. تعدادی از جانبازان بودند که دست و پا شکسته به زبان انگلیسی تسلط داشتند، اما در بین آنان تنها کسی که به خوبی زبان آلمانی را صحبت میکرد، من بودم. خبرنگاران پس از بررسی متوجه حضور من شدند و به سراغم آمدند تا بتوانند راحتتر گفتوگو کنند و من ابتکار عمل را به دست گرفتم لذا یک شرط گذاشتم و اینکه من ابتدا از آنان یک سوال بپرسم.
نویسنده کتاب «عشق ماندگار» ادامه داد: آنها در ابتدا ناراحت شدند و تاکید کردند که آنها فقط سوال میپرسند و من باید پاسخ بدهم، اما من این شرط آنها را نپذیرفتم. سر انجام آنها تسلیم شدند و قرار شد تنها یک سوال کوتاه از آنان بپرسم، به همین دلیل خطاب به خبرنگار آمریکایی گفتم یک سوال از شما دارم، بدون هیچ گونه نگاه سیاسی و قضاوت میخواهم به من پاسخ دهید؛ فقط به من بگویید به عنوان یک فرد آزاده، آیا ایران شروعکننده جنگ با رژیم بعث عراق بود و یا خود رژیم بعث عراق جنگ را آغاز کرد؟ آنها پس از مدتی مکث مجبور شدند پاسخم را بدهند و تاکید کردند که این رژیم بعث عراق بود که در ابتدا جنگ را آغاز کرد، همین برایم بهترین هدیه و جایزه بود، زیرا حقیقتی را که در اروپا و در آمریکا به شیوههای مختلف پنهان کرده بودند، اینک آشکار شده بود. سپس ۱۶ سوال را به ترتیب مطرح کردند و من نیز به آنان پاسخ دادم؛ پاسخهایی که در پایان خشم خبرنگار آمریکایی را در پی داشت. او ترجیح میداد تا اینگونه به من و به مخاطبان القا کند که امام خمینی(ره) مقصر اصلی هشت سال دفاع مقدس بوده است، اما من همانگونه که خواستم به او پاسخ دادم و به او گفتم که من برای دفاع از وطنم و برای حمایت از ولایت قدم برداشتم، ما تنها در برابر حمله دشمن تا دندان مسلح که به واسطه جنگافزارهای آمریکایی و اروپایی تامین میشد، به مبارزه پرداختیم تا از سرزمینمان دفاع کنیم. خشم خبرنگار آمریکایی مصادف بود با خاموش شدن همه دوربینها، اما از آنجا که ارتباط مستقیم و آنلاین بود، همه دنیا متوجه اتفاقات و رویدادها و این مصاحبه جنجالی شدند.
وی افزود: بارها با خودم فکر کردم کهای کاش همان روز که خمپاره زیر پای من منفجر شده بود به شهادت رسیده بودم و به سایر رزمندگان و شهدا پیوسته بودم، اما بعد از همه این رویدادها متوجه شدم سنگر من کیلومترها دورتر از مرزهای فیزیکی کشورم قرار گرفته بود تا من شاهدی در راستای پردهبرداری از حقیقت کشورم باشم که سالها توسط تبلیغات هزارتوی رسانههای غربی پنهان شده بود.
ابراهیمی به پیام کتاب «عشق ماندگار» اشاره و خاطرنشان کرد: در ابتدا علاقهای به بیان رویدادهایی که در طول جنگ برایم رخ داده بود، نداشتم و حتی اتفاقاتی را که در طول درمان در کشورهای اروپایی خصوصاً آلمان شکل گرفته بود، مطرح نمیکردم اما رویدادهایی که در اطرافم رخ داد به من ثابت کرد که باید آنچه را روی داده بیان کنم، زیرا جامعه جوان اکنون زمان زیادی است از جنگ فاصله گرفته و یا هشت سال دفاع مقدس را هرگز به چشم ندیده و آن را لمس نکردهاند، پس بسیار مهم و ضروری است تا از رویدادهای جنگ بشنوند. نسلهای بعدی ما هرگز آن رویدادها را از نزدیک لمس نکردند، بنابراین نمیتوانند آنچه را که گفته میشود به خوبی درک کنند، در عین حال من متوجه شدم ما بهترین ثروتها را داریم که صرف نظر از امور مالی و مادی داشتن نسل جوان سالم و پویاست و برای هدایت آنان باید آنچه را که در هشت سال دفاع مقدس رخ داده است و یا رویدادهایی را که در کشورهای اروپایی میگذرد، به خوبی برای نسل جوان توضیح دهیم.
انتهای پیام/