یلدای "بی مامان، بی بابا"

خبرگزاری ایسنا چهارشنبه 30 آذر 1401 - 13:51
به وضوح چانه‌اش می‌لرزد و با فشار سنگینی دندانش‌هایش را روی هم می‌گذارد تا بر غلتیدن اشک روی صورتش غلبه کند و به بی‌تابی‌های پدر و مادربزرگش دامن نزند. چند بار به گوشه اتاق می‌خزد و نفس عمیق می‌کشد و دوباره برمی‌گردد تا برای اولین بار زمستان را بدون مادرش آغاز کند.

سنی ندارد و دل خودش هم از مرگ مادرش ریشِ ریش است، اما برای پدر و برادر کوچکترش مادری می‌کند و با همان دستان کوچک ظرفی انار دانه کرده و دنبال گلپر و گلاب می‌گردد.

یک بغض قورت می‌دهد، یک نگاه زیرچشمی به پدرش می‌کند که اشک در چشمش حلقه زده و یک انار دیگر برمی‌دارد و دان می‌کند. یک بغض دیگر قورت می‌دهد و به برادر کوچکش نگاه می‌کند که گوشه‌ای کز کرده و به عکس مادرش نگاه می‌کند و یک انار دیگر دان می‌کند و این آخرین  انار را هم برای مامان دان می‌کند، حتی اگر نتواند از زیر خروارها خاک امسال انار یلدا بخورد.

تنها لباس قرمز برادر کوچکش را از کمد بیرون آورده و تنش می‌کند. بشقاب و لیوان سر سفره می‌گذارد، هندوانه را ناشیانه برش می‌زند و همه را می‌چیند کنار عکسی از مادرش با آن لبخند قشنگ همیشگی که هنوز هم انگار با همان نگاه مهربان حتی از بین یک قاب عکس هوای بچه‌ها را دارد.

در تمام این لحظه‌ها یلداهای قبل را به خطر می‌آورد. اینکه با مادرش برای خرید انار و پرتقال سر کوچه می‌رفتند، اینکه هر سال هرطور که بود مادرش برای یلدا گوشت نگه می‌داشت که بچه‌ها حتما فسنجانِ شب یلدا داشته باشند.

دور هم می‌نشستند، مادر حواسش به بشقاب همه بود که مبادا بچه‌ها گوشت کمتری بخورند  و بعد انار مخصوص با بوی گلاب و گلپر می‌رسید که فقط مادرش بلد بود اینطور انار را خوشبو کند.

این اولین یلدای این خانواده بدون مادر است که خیلی از مرگش نگذشته، مثل یلدای مابقی مردم سبز و قرمز نیست. برای اولین بار فسنجان ندارند و البته مامان هم ندارند.

----- باز هم مثل همیشه دم بعدازظهر که شبکه کودک "پویا" برنامه "با، بابا" را شروع کرد برق تلویزیون قطع شد، او اما هنوز نمی‌داد که چرا از بین همه وسایل خانه و آن هم هر وقت که برنامه "با، بابا" شرووع می‌شود برق تلویزیون می‌رود و اون چندین هفته است که دیگر "با، بابا" را ندیده.

قبلا که بابا هنوز مسافرت نرفته بود هر روز می‌نشست و با او برنامه محبوبش را می‌دید، در همین برنامه بود که بچه‌ها با باباهایشان آشپزی می‌کردند؛ ژله و دسر درست می‌کردند و ماشین و هواپیمای چوبی می‌ساختند و او نیز بغل بابا به دیدن این برنامه می‌نشست.

از مادرش می‌پرسد که "بابا برای شب یلدا" هم از مسافرت نمیاد؟ و مامان جواب می‌دهد "شاید خیلی خیلی طول بکشه که بابا برگرده و گفته تو باید مرد خانه باشی" و او هم مثل شب یلداهای سال قبل ادای بابا را در می‌آورد و سعی می‌کند هندوانه بزرگ را از زمین بلد کند و قاچ بزند.

هنوز هم نمی‌داند چرا عکس بابا چند هفته است که روی میز مانده و چرا مامان دور تا دور آن شمع روشن می‌کند. فقط از مامان می‌خواهد که عکس بابا را هم کنار سفره یلدا بگذارد تا شب یلدا کنارشان باشد.

و مادری داغ به جگر که تمام مدت به این فکر می‌کند که چطور سال‌های سال با پدری که از مسافرت برنمی‌گردد باید یلدا را سپری کند. تا کی "با، بابا" را خاموش کند و تاکی این داستان خیالی مسافرت را ادامه بدهد.

----- عروسک دخترش را بغل کرده و گوشه خانه نشسته است و در گالری گوشی تمام عکس‌های او از وقتی که به دنیا آمد تا همین 9 سالگی چند وقت پیش را زیر و رو می‌کند. یک یلدا تازه راه می‌رفت، یک یلدا تازه بابا و مامان می‌گفت، یک یلدا هر بار که ظرف انار را سر سفره می‌گذاشتند از سر شیطنت آن را زیر و رو می‌کرد و یک یلدا همه را مجبور کرد که عروسک‌های او را سر سفره یلدا بپذیرند.

هر سال نزدیک یلدا می‌شد تا کیک قرمز نمی‌خرید بابا را راها نمی‌کرد. تمام لباس‌هایش را با انار قرمز می‌کرد و به عروسک‌هایش ژله آلبالو می‌داد. آنقدر از یک هفته قبل همه را سوال پیچ می‌کرد که یلدا دیگر کی می‌رسد که همه عاجز می‌شدند.

و حالا چند ماه است که برای همیشه رفته و مادرش مدام در این روزهای منتهی به یلدا می‌گوید که ای کاش بود و هر روز می‌پرسید مامان فرد یلداس؟ کاش بود و مامان مجبور می‌شد با هر سختی که شده لکه‌های قرمز انار را از روی لباسش پاک کند، کاش بود و آنقدر عروسک سر سفره یلدا می‌چید که جا برای بقیه نباشد.

اصلا کاش هنوز بود و به راه رفتن نیفتاده بود. هنوز بود و دندان در نیاورده بود که انار بخورد. هنوز بود و چهار دست و پا وسط سفره می‌دوید و همه چیز را به هم می‌ریخت. ای کاش فقط بود.

هیچکس حق ندارد در خانه‌ای که او دیگر در آن نیست اناره و هندوانه، کیک قرمز و ژله آلبالو بخرد. هیچکس حق ندارد سفره یلدا بیندازد. هیچکس حق ندارد عروسک‌های او را از مادرش جدا کند.

یلدا کجا بود؟ جگر مادرش بعد از مرگ این بچه همیشه به سرخی یلدا خواهد ماند.

------ از صبح با خودش می‌گوید یعنی توی زندان یلدا چطور می‌گذرد؟ یعنی اصلا یادش هست که امشب پاییز تمام می‌شود و زمستان فردا می‌رسد؟ یعنی گرسنه نیست؟ سردش نیست؟ چیزی خورده؟ کاش می‌شد یک ظرف انار برایش ببرم.

داغش داغ‌تر می‌شود وقتی که نوه‌اش از او می‌پرسد " بچه‌های دیگه‌ای هم هستن که باباشون زندان باشه؟" و داغ‌تر می‌شود وقتی که نوه‌اش بی‌تاب است و اشک می‌ریزد و داغ‌تر می‌شود وقتی که نوه‌اش عکس بابا را بغل کرده و گوشه مبل می‌خزد و بعد هم می‌گوید یلدای چه؟ مادری که فرزندش در زندان است که یلدا ندارد.

در حالیکه آخرین ساعت‌های پاییز در حال سبقت گرفتن هستند تا مردم چند ثانیه بیشتر با هم بودن را جشن بگیرند، یادمان باشد که خیلی از خوشی‌های این شب برای هم نگوییم، تصاویری از شادمانی زیاد منتشر نکنیم، پُز دورهمی های خانوادگی در کنار عزیزنمان را ندهیم و یادمان باشد هر سال خیلی از خانواده‌ها به هر دلیلی عزیزترین آدم‌هایشان را برای یلدا در کنار خود ندارند. یکی فوت کرده، یکی زندان است، یکی سرباز است، یکی سفر است و یکی شیفت است. در این شب حواسمان باشد به آدم‌هایی که عزیزانشان کنارشان نیستند.

انتهای پیام

منبع خبر "خبرگزاری ایسنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.