خبرگزاری میزان – حواست هست؟ مجموعه داستانهایی بهم پیوسته درباره زندگی و رخدادهای معمولی آن نوشته زینب سنجارون است.
داستانهای این کتاب همگی به ظاهر معمولی اند اما درباره مطمئن شدن آدمها حرف میزنند. همان جاهایی که ادم به خودش نهیب میزند هی کجایی؟ حواست هست؟
همه این حواسجمعی ها و حواسپرتیها هم در بستر زندگی عادی رخ می دهد. نه اتفاق مهمی، نه حادثهای تکان دهنده…. و اگر هم قرار است اتفاقی بیفتد همان اتفاقی است که در دل تو میافتد. اتفاقی که دلت را قرص می کند تا بفهمی سر جایت ایستادهای.
این کتاب نگاهی متفاوت به اتفاقات زندگی روزمره یک خانواده با تمام دغدغههایشان دارد.
کتابی خواندنی و جذاب که هر بار با داستانی جذاب مخاطب را غافلگیر می کند.
با فاطمه اولین بار توی آسانسور می بینمش. میگوید که قرار است همین شب جمعه بیایند. قرار بود بشوند همسایهٔ روبروی مان. شنیده بودم که آپارتمان روبرویی را به یک عروس داماد اجاره داده اند و حالا عروس را گلدان به دست دیدم. کمی گلدان و کمی هم سرهایمان را این طرف آن طرف میکنیم تا بتوانیم با هم حرف بزنیم.
برگهای ابلق و پهن دیفن شده است قاب صورتش و داریم با هم حرف میزنیم. به فاطمه که میگویم ” عروس خانم، همسایه مون شده”تقلا میکند ببیندش، بغلش میکنم. فاطمه آرام میگوید ” پس تاجش کو” و ما هر دو می خندیم. اینکه فاطمه فکر میکند عروس ها باید همیشه تاج و لباس عروس داشته باشند برایم غریب نیست، اینکه خود عروس بودن آنقدر مهم است که نیازی نیست چیز دیگری غیرش باشی هم.
دختر اما این طوری فکر نمیکند لابد که وسط حرفش دو سه باری میگوید شاغل است و دلیل انتخاب اینجا خوش مسیر بودنش است، اینکه تا محل کارش راهی نیست و میتواند ترافیک مرکز شهر را دور بزند. دم در آپارتمان از هم خداحافظی میکنیم و می رویم. او میرود توی خانهٔ جدیدش و من هم میروم. میروم و عروس خانهٔ تازه شدن برایم تازه میشود و جان میگیرد جلوی چشمانم.
انتهای پیام/