خبرگزاری فارس- مریم آقانوری: از همان وقتها تا به امروز اعلا سهرابیان که بهار ۳۹ سالگی را میگذراند، هنوز نتوانسته از کار جهادی دل بکَنَد. مسیر پُر از درد است اما پایان شیرینش لذتی دارد به حد رسیدن به عرش اعلا. گویا اعلا میخواهد همه را در این لذت بیحصر شریک کند؛ همسر و دختر۸ سالهاش، بچههای محله، دوستانش... همه زندگیاش در این مسیر رقم میخورد؛ طبقه پایین خانهاش در محله پیشاهنگی کرج را که تا پیش از آزارهای اغتشاشگران در طبقه بالای آن ساکن بود حسینیه کرده و به کارهای جهادی اختصاص داده.
به قول همسرش آقا اعلا دوست دارد همه چیز چراغ خاموش انجام شود و از مصاحبه فراری است؛ سر ظهر یک روز پنجشنبه مهمان خانهاش شدیم تا بهانهای برای وقت نداشتنهایش نباشد که بشنویم از گروه جهادی حضرت ولیعصر(ع) پیشاهنگی.
- بعد از فارغ التحصیلی در سال ۸۷همراه با دوستان یک گروه جهادی راهاندازی کردیم. آن روزها گروه جهادی فقط درسطح دانشگاه بود و به لحاظ قانونی و سازمانی امکان تشکیل گروه جهادی در محلات وجودنداشت. گروه جهادی حضرت ولیعصر (عج) پیشاهنگی تحت عنوان فارغالتحصیلان زیر نظر ناحیه دانشجویی شکل گرفت. اولین اردوی جهادی گروه هم همانسال در یکی از مناطق محروم خراسان جنوبی بود.
حدود ۲سال بعد در سال ۸۹ فعالیتهای جهادی ما در سازمان جهاد سازندگی کل کشوردیده شد و سردار خراسانی مسؤول بسیج سازندگی وقت کشور آمدند و از نزدیک در جریان گزارش فعالیتهای گروه قرارگرفتند. سال بعد هم تشکیل گروه جهادی در سطح محلات کشور ابلاغ شد.
ما بر حسب امکاناتی که داشتیم سالی دو اردو به خارج از استان و محرومترین روستاهای کشور به استانهای خراسان رضوی و جنوبی، خوزستان، بوشهر، روستای چین در چهارمحال و بختیاری، ورزقان در آذربایجان و هر جا که گَرد محرومیت برآن نشسته وهیچ امکانات و خدماتی نداشت، رفتیم. در روستاها مسجد، خانه عالِم، سرویسهای بهداشتی، پل، مدرسه وغیره میساختیم. عمده فعالیت جهادی ما درحوزه عمرانی بود، اما در کنارش کارهای فرهنگی هم برای اهالی روستا انجام میدادیم.
بچه های گروه جهادی حضرت ولیعصر(ع) در اردوی جهادی کمک به ساخت پروژه های عمرانی مناطق محروم
سال ۹۲ گروه جهادی حضرت ولیعصر(عج) سپاه به عنوان گروه نمونه کشوری معرفی شد و به خدمت حضرت آقا رسیدیم و گزارش فعالیتهایمان را به عرض ایشان رساندیم. دیدار با رهبری از افتخارات گروهمان بود.
برگزاری اردوی جهادی در ایام تعطیلات کارمان شدهبود. اما انگار برای بچهها کافی نبود. شهرک پیشاهنگی، محله خودمان و محل تشکیل گروهمان، از محلات کم برخوردار کرج، پُر است از نداردها؛ از مدرسه گرفته تا فضای ورزشی، درمانگاه و حتی امنیت. اینجا محرومیت موج میزند و بچهها هم که سرشان درد میکند برای کارجهادی در منطقه محروم. یک زمین از خیرین گرفتیم و شروع کردیم به ساخت سوله ورزشی در محله پیشاهنگی.۸۰ درصد را پیش بردیم و بقیه را سپاه تکمیل کرد.
آن وقتها چون اکثرا مجرد بودیم، فقط آقایان جزو گروه بودند. از سال ۹۳ و بعد از ازدواج من با ظرفیتی که درخواهران وجود داشت، ازحضور آنها هم استفاده کردیم و جهیزیه و سیسمونی هم به فعالیتهایمان اضافه شد.
خانم سهرابیان: روز اول عروسیمان چشممان را باز کردیم در یک خانهای که دوستش نداشتیم. خانه تا خرخره پر ازجهیزیه بود آنهم در محله پیشاهنگی که هنوز گازکشی هم نداشت. بعد از مشورت، باهم شروع کردیم به جمع کردن وسایل اضافه جهیزیه وسط خانه. خیلی از وسایل حتی بوفه و گاز آشپزخانه را جمع کردیم و برای جهیزیه دو عروس فرستادیم که البته از طرف مادرم حسابی شماتت شدیم که تا مدتها قسط وسایل را میداد، اما به حال خوبش میارزید. شروع کارِ تهیه جهیزیه از همینجا شروع شد.
جهیزیه امام رضایی
پشت هر جمله آقا اعلا یک خاطره است و ما فقط مبهوت نشسته و در خلسه لذتش فرومیرویم؛
-در موضوع جهیزیه ما با توجه به توان گروه تهیه ۳-۴ سری جهیزیه را در سال برعهده میگیریم. ما هر دو خادم امام رضا(ع) هستیم و با آستان قدس همکاری میکنیم. آخرهای سال بود که از دفتر آستان قدس زنگ زدند؛ ظاهرا خانمی از خرمدشت برای درخواست وام میخواسته با نهاد ریاست جمهوری یا جای دیگر تماس بگیرد، اشتباهی به حرم امام رضا زنگ میزند؛ بدون اینکه بداند روی تلفن گویایی که وصل می شود به روضه منوره، شروع میکند به صحبت با امام رضا(ع). دفتر آستان قدس خواستند این موضوع را پیگیری کنیم.
آخر سال بود و نمیخواستیم خیران را به زحمت بیاندازیم؛ آخر آنها هم که کت جادویی ندارند. اما دیگر حواله امام رضا بود و در برابرش تسلیم بودیم. موضوع را بررسی کردیم؛ پدر این خانواده بیماری سل و اعتیاد شدید داشت. دختر ۸ سال بود که نامزد مانده بود و نمیتوانست سر زندگیاش برود.
همان شب اعلام در گروه و تبلیغ در فضای مجازی را شروع کردیم. چندساعتی بیشتر نگذشته بود که دیدیم یک وانت پر از وسایل جهیزیه از لباسشویی تمام اتوماتیک و تلویزیون تا وسایل آشپزخانه جلوی در ایستاد. راننده گفت: اینها را فلانی فرستاده. یکی از بچههای گروه بود که همیشه در همه کارها خیلی کمکمان میکرد. در ایام کرونا ۱۵ شب به بچههای جهادی که محله را ضدعفونی میکردند افطاری و سحری داد آن هم با بهترینغذاها. آدم پولداری هم نبود حتی الان بیکار شده و کلی هم بدهکار است. در گروه ما پر است از این آدمهای ناب.
تماس گرفتم؛۶۰-۵۰ میلیون وام گرفته بود تا وسایل خانهاش را برای عید عوض کند. همه وسایل را خریده بود، اما بستههایشان را هنوز باز نکرده، باروانت زده بود برای جهیزیه امام رضایی. حداقل ۵۰ درصد از جهیزیه اینطور تامین شد و بقیه هم با کمک خیرین جمعآوری شد. بعد از ۸ سال با حواله امام رضا(ع) عروس خانم توانست به خانه بخت برود.
خانم سهرابیان: بچههای گروه ما خاصند و این خوبیهایشان خستگیها و سختیهای این مسیر را از بین میبرد. با کمک همین بچهها که اغلب ازمحله پایین هستند و زیرخط فقر، بهترین جهیزیهها را برای عروسهایمان فراهم کردیم.
همه کارها هم شفاف است. موجودی مبلغ جمع آوری شده، عکس اقلام که تهیه میشود با فاکتورهایش همه را در گروه میگذاریم تا خیرین و اعضا در جریان کار قرار بگیرند. البته اقلام را قبل از ارسال عکس میگیریم تا عزتخانوادهها حفظ شود.
در گروه جهادی حضرت ولیعصر(ع) کمک جهیزیه نمیدهیم؛ با کمک و همت خیرین جهیزیه را کامل، تا حدی که خانواده دختر تقبل کرده، تهیه میکنیم. حتی عروسها را رها نمیکنیم که مبادا آسیب فقر دامنگیر زندگیشان شود؛ تهیه سیسمونیها را هم بر عهده میگیریم. حالا بعضی عروسهایمان که مشکل مالی ندارند، از خیرین گروهمان شدهاند.
روزهای کرونایی و قوت قلبی برای گروه جهادی
صحبتهای آقا اعلا میرسد به همت بچههای جهادی در روزهای کرونایی؛
- در اسفند ۹۸ که کرونا به جان کشور افتاد، اردوها لغو شد و شکل فعالیتمان تغییر کرد. در همان روزهای اول کرونایی، بچههای گروه به صورت خود جوش، حتی پیش از آنکه قرارگاه زیستی در کشورشکل بگیرد و ابلاغ شود، در محله خودمان شروع به کار کردند.
همین بچههای محل که شاید بعضیها نان شبشان را به زحمت درمیآورند، هر کدامشان یک چیزی میآورد؛ وایتکس، الکل و... . محلول ضد عفونی درست میکردیم. بچهها شبانه بعد از نماز مغرب شروع میکردند تا نماز صبح کوچه به کوچه و خانه به خانه از سر تا ته پیشاهنگی همه جا را ضدعفونی میکردند. اگرچه بعدها گفتند این کارها تاثیری ندارد، ولی برای مردمی که حتی جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشتند، تلاش بچههای بسیج محل، یک امنیت روانی بود.
فرمایش حضرت آقا در مورد رزمایش کمک مومنانه، نقطه آغاز توزیع بستههای معیشتی در لیست فعالیتهای گروه بود که همچنان هم ادامه دارد. جیره خشک از برنج، رب، روغن وغیره را خیرین گروه و سپاه میدهند و ما هم نیازمندان را شناسایی میکنیم و به دستشان میرسانیم. بیشتر از ۱۰۰ خانواده نیازمند تحت پوشش گروه جهادی حضرت ولیعصراست.
در زمان کرونا همزمان با توزیع بسته معیشتی، کادر درمان را هم فراموش نکردیم؛ آبمیوه و چیزهای دیگر برایشان تهیه میکردیم تا خسته نباشید و قوت قلبی باشد در روزهای سخت کرونایی. اما همین کار قوت قلبی شد برای گروه جهادی ما.
برای کادر درمان بیمارستان امام علی(ع) آبمیوه گرفته بودیم. یکی از خانمها وقت استراحت لیوان آبهویج را که برمیدارد، اول با خودش فکرمیکند که حتما کار بچههای بالای شهر، عظیمیه وآن طرفهاست. اما با دیدن برچسب "گروه جهادی حضرت ولیعصر(عج) پیشاهنگی" خشکش میزند! آخر مگر میشود؟! محله پیشاهنگی با مردمی که شاید دستشان به دهن خودشان هم نمیرسد؟!
اینها را بعدا پدر آن خانم برای یکی ازبچههای گروه تعریف کرده بود. خانم از پدرش خواسته بود هرطور شده بچههای گروه جهادی حضرت ولیعصر(عج) را پیدا کند و از طرف آن خانم و همکارانش تشکر کند.
حمایتی از جنس دیگر؛ بازارچه مجازی
- آن روزها کسب و کار مردم آسیب دید و خیلیها دچار مشکل شدند و مجبور به جمع کردن مغازههایشان. برای حمایت از مشاغل خانگی و کسب و کار خانمهای سرپرست خانوار، با محوریت خواهران گروهی به نام بازارچه در فضای مجازی راه انداختیم تا محل فروش محصولاتشان باشد. گروه بازارچه با ۱۴عضو شروع شد و حالا حدود ۱۴۰۰ بانوی البرزی بدون پرداخت هیچ هزینهای در این بازارچه مجازی به فروش محصولاتشان مشغولند.
برای تقویت و رونق کسب و کارشان هم خواهران جهادی، دورههای انگیزشی و کسب و کار را آموزش دیدند و رایگان به این خانمها آموزش دادند. خانمی که ادویهجات را برای فروش بسته بندی میکرد، با همین آموزشها یاد گرفت که چطور محصولاتش را بسته بندی وعکاسی کند تا بهتر به فروش برسد. خوشبختانه خیلی خوب هم جواب داد. این خانم از یک فروش جزئی به مرحلهای رسیده که همسرش هم شغل سابقش را کنار گذاشته و در کارها به خانم کمک میکند.
یک کاریابی هم در فضای ایتا راه انداختهایم. درخواستهای کاری که به ما اعلام میشود یا در سایتهای معتبر میبینیم در گروه نشر میدهیم.
تفاوت در پوشش و دستگیری بدون قید و شرط
- چند روز پیش همراه با همسرم به یک مغازه پلاستیک فروشی رفتیم که اجناس ارزانی داشت ولی فروش چندانی نداشت. با معرفی در گروه بازارچه، در ۴ روز گذشته فروشش چندبرابر شد. اتفاقا خانم مغازهدار ظاهرش با مذهبیها متفاوت بود، ولی از این طریق شاید دیدش هم نسبت به بچه مذهبیها عوض شد. اول که با پیشنهاد عضویت در گروه بازارچه از طرف ما روبرو شد، نمیخواست با ما ارتباط بگیرد. با تعجب میپرسید؛ چرا میخواهید به من کمک کنید؟
خانم سهرابیان با شور و حرارت و ذوقی که از همه اجزای صورتش بیرون زده، ادامه صحبت را دستمیگیرد؛ به خانم گفتم: چون شماگفتی سرپرست خانواده هستی، ما دوست داریم کمک کنیم تا آسیبهای اطراف شما کمتر بشه.
- چرا؟ چه سودی به شما میرسه؟
- حال خوب شما. چون ما هم وطنیم، خوشحالی شما ما رو هم خوشحال میکنه.
خدارا شکر در این چند روز کسب و کارش رونق گرفته و باهم دوست شدیم. اولش ظاهر مذهبی همسرم و چادر من را که دید، استرس گرفت. اما اختلاف ظاهری هم در این دوستی حل شد. هدف ما هم همین است؛ کمک به هموطن بدون هیچ قید و شرطی.
آزادی زندانیان و توپ فوتبال پربرکت
- آزادی زندانیان هم از ماه رمضان ۱۴۰۰ به فعالیتهای گروه اضافه شد. پنج نفر به عنوان هسته مرکزی گروه هستیم که آزادی زندانیان را همسرم پیشنهاد داد. من اول استرس داشتم که اگر نشود چه کنیم؟! هیچ اطلاعاتی هم در این مورد نداشتیم و نمیدانستیم از کجا باید شروع کنیم.
از ستاد دیه پیگیر شدیم و مجوز گرفتیم. قرارشد برای اولین بار دو زندانی، یک خانم و یک آقا را آزاد کنیم. ۳۵میلیون تومان باید جمع میکردیم که آنوقتها مبلغ زیادی محسوب میشد. شروع کردیم به اعلام در گروه و تبلیغ در فضای مجازی. به کمک خدا و خیرین توانستیم تا عید فطر همان سال به جای دو زندانی ۵ زندانی را آزادکنیم. تمام مبلغ هم با کمکهای مردمی جمع شد.
هر سال ماه رمضان و عید غدیر برای آزادی زندانیان غیرعمد و نیازمند اقدام میکنیم. خداراشکر درعید فطر امسال هم با کمک خیرین ۸زندانی را با مبلغ ۲۵۳میلیون تومان آزاد کردیم و تعداد زندانیان آزادشده توسط گروه جهادی حضرت ولیعصر(عج)به ۶۰نفر رسید.
اینها را که میگوید، چشمانش برق میزند. انگار خودش شیرینی این رهایی را با همه وجود حس میکند.
میخندد و میگوید: یه خاطرهام ازهمین موضوع بگم؛
- یکی از خانوادههایی که تحت پوشش کمکهای معیشتی گروه بود، کلیپ کمک به آزادی زندانیان را در فضای مجازی نگاه میکرده که پسربچهاش میبیند. بدون اینکه حرفی بزند قلکش را میشکند و پولی که جمع کرده بود تا توپ فوتبال بخرد را در یک کیسه نایلونی به مادر میدهد تا برای آزادی زندانیان به دست ما برساند. وقتی با یک نایلون پول خُرد که شاید همه آن ۲۰هزار تومان هم نمیشد، آمدند درب منزل، نمیدانستیم باید چه بگوییم؟! این پول شاید زیاد نبود، اما آنقدر برای ما ارزش داشت...
دستهای کوچک مهربانی- از بچهها برای بچهها
وقتی این موضوع را در گروه اعلام کردیم، چند توپ فوتبال توسط خیرین برای همان کودک ارسال شد. خیرین میگفتند که وقتی این بچه آن هم در شرایط یک خانواده نیازمند همه داراییاش را داده، چرا ما از خریدن یک توپ دریغ کنیم؟!
چشمهای خانم سهرابیان با این خاطره به اشکِ شَعَف مینشیند و آقا بغضش را در لابلای بیان کشدار کلمات، هنرمندانه پنهان میکند. اما من! سیل اشک بیمحابا سد ملاحظات و غرورم را درهم میشکند و برپهنای صورتم رها میشود. البته نه فقط از ذوق دل دریایی پسرک و دست باکرامتش که یک دنیا میارزد. با تمام وجودم غبطه میخورم به حال این زن و مرد که هر روزشان پر است از این لذتهای بی نظیر.
جریان سازی؛ ویژگی گروه جهادی
زندگی این خانواده و گروه جهادیشان پُر است از هزاران خاطره از انسانهایی که پولدار نیستند اما دلشان به بزرگی دریاست و دست کرمشان همیشه آماده برای کمک؛ از کسی که ۱۰ هزار تومان آخرین موجودی حسابش بود و همان را برای آزادی زندانیان هدیه کرد؛ از خانم مستاجر و مستاصلی با ۳ بچه که ۲۷ هزار تومان تمام داراییاش بود و آن را برای خرید یک دستگاه فشار خون برای بیمار نیازمند دیگری هدیه کرد و خیرین جهادی کَرَمش را با کَرَم جبران کردند. اینجا انگار پاسخ همه معادلات یک به هزار است.
خانم سهرابیان میگوید: این جریان سازی بین بچههای گروه جهادی ما خاص است. انگار زنجیروار کنار هم هستیم و تبدیل به یک خانواده دغدغهمند شدهایم. هرکس هر کاری از دستش بر میآید برای بهتر شدن گروه انجام میدهد.
بذر گروه جهادی که روزی اعلا سهرابیان کاشته امروز درخت عظیم و پرشاخ و برگی شده که مثل باغبانی از قد کشیدنش حظّ میکند؛ جثه بچهها کوچک است اما وسایلی را که میخواهیم جابجا کنیم روی دوششان تا طبقات چندم ساختمانها بالا و پایین میبرند. بعضی وقتها با گریه تشکر میکنند که در کار خیر سهیمشان کردیم و بدون هیچ توقعی هر کمکی از دستشان بر بیاید انجام میدهند. یکی از بچهها خودش فروشنده دورهگرد است؛ برای اردوی جهادی عید امسال کلی هزینه کرده، اما هر کاری کردم که بگوید گروه چقدر به او بدهکار است، فایده نداشت؛ می گوید؛ بدهکاری چیه؟! ما به گروه بدهکاریم.
بخشی از کمک های خیرین برای هلما
داستان هِلما؛ نوزادی در سختی
- زمستان بود و هوا سرد. یک نفر تماس گرفت که یک زوج جوان با یک بچه۳۵-۳۰ روزه بدون سرپناه مانده ود در سختی هستند.
با همسرم و یکی از دوستانم مقداری وسیله خوراکی گرفتیم و شبانه رفتیم تا وضعیت را بررسی کنیم.اوضاع بدی بود.
-من خودم مادرم؛ طاقت ندارم بچهای را در آن وضع ببینم. التماس میکردم که باید امشب اینها را خانه خودمان ببریم. آقا اعلا مثل همیشه اوضاع را مدیریت کرد و همانجا به من اطمینان داد تا صبح حتما برایشان یک جایی فراهم میکنیم.اما هیچ نقدینگی نداشتیم. بیطاقت و مستاصل شده بودم. شب بود و همه حا بسته نمیتوانستم حتی تنها دستبند طلایم را بفروشم.
شبانه با تمام دوستان و خیرین گروه تماس گرفتیم و توانستیم تا فردای آن روز یک خانه ۴۰-۵۰ متری برایشان رهن کنیم. اما خانه خالی به چه دردشان میخورد؟ برای دو روز از آنها وقت گرفتیم تا وسایل خانه را تهیه کنیم. در این مدت خوراک و وسایل لازم و حتی بخاری نفتی برای اتاقک تهیه کردیم، چون آنجا گازکشی نداشت.
همان روز اول با کمک خیرین همه وسایل خانه را نو خریدیم و روز دوم با کمک بچههای جهادی در ۴ ساعت خانه را مثل خانه یک نوعروس چیدیم. برایشان غذا گذاشتیم وچای دم کردیم؛ گفتیم حالا بیایند خانه خودشان.
وقتی آقا خانه را دید به روی زانو افتاد و میخواست پای بچههای جهادی را ببوسد. باور نمیکرد و با گریه میگفت: یا حضرت رقیه یعنی من خواب میبینم؟ یکی بزنه تو گوشم بیدارم کنه.
بچههای جهادی همه با آقا و خانم گریه میکردند، انگار روضه ای برپا بود.
حمام ۴۰روزگی بچه در خانه خودشان بود.خانم و بچه را دکتر بردیم و درمان شدند. خانم توسط بچههای طب سنتی آنقدر تقویت شد که توانست دوباره به بچه شیر بدهد. برای آقا هم کار پیدا کردیم.دوستان به این خانواده خیلی کمک کردند. از کیف و کفش چرم تا بهترین لباسها که تا مدتها فکر میکردند باید همه را پس بدهند و باورشان نمیشد که همه وسایل و هدایا برای خودشان است. محرم پارسال که میخواستند به شهرشان برگردند، دخترشان راه میرفت و ما باورمان نمیشد این بچه همان هلمای ۴۰روزه باشد!
دستهای کوچک مهربانی
- محرومیتهای محله پیشاهنگی کم نیست؛ در حاشیه اتوبان خانوادههایی با کمترین امکانات در خانههای ۳۰-۴۰ متری زندگی میکنند.
برای اینکه بچههایمان هم از کار جهادی جانمانند و خودشان این لذت را تجربه کنند، قرار شد با کمک بچهها روز عید غدیر برای کودکان حاشیه اتوبان جشنی با عنوان "دستهای کوچک مهربانی" برگزار کنیم. در گروه اعلام کردیم و از بچهها خواستیم اسباببازیهای نو وسالمی که اضافه دارند را بیاوند و در کلیپی آن را به کودکان محله هدیه بدهند.
روز عید غدیر همه چیز برای جشن آماده شد. روی همان تل خاک برای بچهها فرش پهن کردیم. وسایل پذیرایی هم آماده شد. اسباب بازیهایی را که یکی یکی شسته و بسته بندی کرده بودیم یک جا جمع کردیم که آخرِ جشن به بچهها بدهیم. ما اصلا حساب نکرده بودیم چند هدیه باشد و به چند نفر بدهیم. لحظه آخر خانمم مرا صدا کرد که؛ بیا ببین هدیهها دقیقا ۱۱۰تاست. به تعداد حروف ابجد امام علی (ع).
اینجا بیشتر از همیشه فهمیدیم که ما فقط وسیلهایم و این کارها از جای دیگری هدایت میشود.
عکسی که برکت خانه شد
- هر سال از اواسط پاییز جمع آوری لباس گرم را شروع میکنیم. کاپشن، کلاه و دستکش برای بچههای کار تهیه میکنیم و خودمان دوتایی در خیابانها راه میاُفتیم؛ با بچههای کار حرف میزنیم، دوست میشویم و لباسها را تنشان میکنیم. سال گذشته ۳۰۰ دست کاپشن، کلاه، کفش و دستکش خریدیم و در سطح شهر بین بچههای کار پخش کردیم.
یک روز که در تهران به سمت خانه مادر همسرم می رفتیم، بین مسیر پیاده شدم تا از عابر بانک پول بگیرم. در آن سوز و سرمای زمستان دیدم یک خانم با دو دختر در گوشه خیابان نشسته و دستفروشی میکنند. از صندوق ماشین چندتا کاپشن برداشتم و بردم تا انتخاب کنند. آن طرفتر پیرزنی ایستاده بود و نگاه میکرد. اول فکر کرده بود میخواهم اذیتشان کنم. نزدیک شد و گفت: هنوزم آدمایی مثل شما پیدا میشن؟
نمیخواستم وقت را صرف حرف زدن کنم؛ در حال رد شدن گفتم: الی ماشاءالله تا دلت بخواد انسان خَیر پیدا میشه.
پیرزن اما ول کن نبود. نزدیکتر شد خانمم را که دید، آمد و نشست یک قیمه نذری که از هیات گرفته بود، به ما داد و یک عکس، گفت: اینو نگه دارید تا برکت خونتون بشه. این خانم مادر شهید صدر زاده بود و آن عکس هم عکس پسر شهیدش که تا امروز برکت خانه است.
خانم سهرابیان: آنقدر مادر شهید برای همسرم دعا کرد و از او تشکر کرد. گفت: خیلی دلگیر و غمگین بودم این وضعیت و گرونی حق مردم نیست .شما رو که دیدم امیدوار شدم. خیر ببینی الهی مادر. قلبم آروم شد.
به من گفت: منو ببینا! این شوهرت مثل پسر من شهید میشه.
عکس اهدایی از مادر شهید صدرزاده -برکت خانه
مسیر کار جهادی آنقدر سخت است که گاهی سر کار، همسر بودن را فراموش میکنیم و مثل دو تا همکار خیلی جدی بر سر موضوعات مختلف، کلی با هم بحث میکنیم. آن روز هم یکی از همین روزها بود که سر پروژهای حسابی باهم دعوا کرده بودیم. اما دیدار مادر شهید و صحبتهایش ما را طوری آرام کرد و لذت بردیم که تا مقصد اشک ریختیم و خدارا شکر کردیم که توانستیم دل مادر شهید را شاد کنیم.
پایان پیام/