برترینها: شب گذشته خبر درگذشت اکبر گلپایگانی آمد و خب سیل واکنشها در فضای مجازی به راه افتاد. گلپایگانی رکورددار اجرا در رادیو گلها بود، او متعلق به نسل آوازخوانهای بزمی بود که در کنار کسانی چون ایرج و هایده محبوبیت عجیبی برای خودش دست و پا کرده بود. وسعت تحریر زدنهای او روزگاری زبانزد بود، جایگاهش آنقدر رفیع بود که با وقوع اتفاقات 57 و ترمزی که مقابل سبک آوازخوانی او گذاشتند، رفته رفته یک دوقطبی پر از کینه و عمیق میان هواداران او و شجریان ایجاد شد. آنها که طرفدار گلپا بودند و هستند اعتقاد دارند که شرایط تحمیلی و ممنوعیتی که راه را بر روی گلپا بست، دلیل اصلی رشد شجریان و لطفی و علیزاده و امثالهم شده است.

هواداران گلپا در تمام این 40 سال گذشته اعتقاد داشتند که شجریان حتی به عمد در دو دهه اول پس از 57 عمدا سکوت کرد تا از این ممنوعیت نفع ببرد. آنها سبک شجریان و اطرافیانش را چیز شبیه به روضه میدانند که با سیاستهای وقت همخوانی داشته و رشد کرده است. به هر حال قضاوت در این باره دشوار است گلپا را 44 سال خانه نشین کردند و او آنقدر نسبت به اطرافش سرد شده بود که حتی رئیسجمهور وقت را هم نمیشناخت، این خاطره اکبر منتجبی را از میانه سال پر تلاطم 88 بخوانید:
«وارد خانه که شدیم استخر لبالب از آب خودنمایی میکرد. گلپا در حیاط بود که با حضور ما به اتاق آمد. گپوگفتی صورت گرفت و بعد حرفهای ما به اعتراض و انتخابات کشیده شد و نام احمدینژاد و میرحسین موسوی به میان آمد. گلپا با تعجب پرسید احمدینژاد کیه دیگه؟
گفتیم فلانی است که چهار ساله رئیس جمهور بوده.
با تعجب پرسید رئیس جمهوره؟ مگر خاتمی رئیس جمهور نیست؟
ما با تعجب و خنده و اینکه احتمالا گلپا ما را دست انداخته، تلاش کردیم به او خبر بدهیم که چهار سال از رفتن خاتمی میگذرد و ماجرا از چه قرار است.

حالا چه او میدانست که در ایران چه میگذرد و چه نمیدانست، آنچه برایم جالب شد این بود که برخی آنچنان از کشور و اخبار و تحولات آن فارغ هستند و به اتفاقات بیمحلی میکنند که آدمی به آنها رشک میبرد.
به نظرم بیاعتنایی گلپا به اخبار و تحولات ایران عامدانه بود. او از جمله افرادی بود که بزرگترین صدمه را از انقلاب خورد و دیگر نتوانست آواز بخواند و کنسرت برگزار کند. گلپا در همان روز برایمان گفت آرزویم این است که به من مجوز بدهند تا در استادیوم آزادی بخوانم. میدانم که همه میآیند و استادیوم پر میشود اما هر چه رفتم به در بسته خوردم.»
این بخش از گفتگوی گلپا با روزنامه همدلی در سال ۹۶ به طور واضح اشاره دارد به شجریان و همراهانش: «دوستانی که در آن گروه میخواندند و مینواختند در کنار شاعری به نام آقای ابتهاج تصمیم به کنار گذاشتن تعداد زیادی از فعالان عرصه موسیقی گرفتند. اگر اجازه میدادند موسیقی راه خودش را برود و آنها هم میآمدند و آن موسیقی که دنبالش بودند ارائه میکردند، الان این حرفها نبود اما آنها با در نظر گرفتن سلیقه و منافع شخصی در کنار گذاشته شدن و خانه نشینی هنرمندان فعال در رادیو پیش از انقلاب بیشترین اثر را داشتند. پس از انقلاب هم تنها به خودشان امکان حضور در جریان رسمی داخلی را دادند و عملا راهی را آغاز کردند که به دلزدگی عمومی از آثارشان رسید و به نام تمام شدن موسیقی ایرانی هم از آن یاد شد.»

اینجای گفتگو اما کلیدیست: «متاسفانه در این سالها به موسیقی ما خیانت شد. این هنر را که در فرهنگ و تاریخ ما ریشه دارد، به تعزیه و روضه تبدیل کردند»
این یادداشت یاشار نورایی(منتقد سینما) هم خواندنی به نظر میرسد: «اگر این مملکت، نفرین نشده نبود، هنوز باید جای این کثافتهای صوتی و مداحیهای رنگ و وارنگ که پاپ شدهاند، گلهای رنگارنگ در این ملک پخش میشد. فریدون شهبازیان عزیز که عمرش دراز باد، نباید به جایی میرسید که برای مهملی مثل "اخراجیها" موسیقی بسازد و اگر این مملکت دست تطاول به خود نمیگشود، هنوز صدای گلپایگانی و الهه (که واقعاً الههی جاودان آواز ماست) با شعر تورج نگهبان یکی میشد و ما اینقدر پس نمیرفتیم و در کمال آسودگی پی عشق خود میرفتیم و زمزمه میکردیم:نه آوایی
نه رویایی
نه دنیایی بی تو مانده به جا
نه میجویی
نه می آیی»

هوشنگ گلمکانی هم به نکتهای اشاره کرده که متاسفانه واقعیست: «اکبر گلپایگانی هم یکی از آخرین بازماندههای نسلی بود که در حسرت و انزوا به آخر رسید. از جمله کسانی بود که با ممنوع شدن رسمی کارشان در این چهلوپنج سال، میتوان گفت مصداق قربانیان «فاجعهای انسانی» بودند. شاید این عنوان در نگاه اول، اغراق به نظر برسد، ولی این طور نیست. من البته علاقهای به صدای گلپا نداشتم اما میدانم چه بسیار طرفدار داشت و عشق و زندگیاش خواندن بود و در همه این سالها در حسرت ماند. خودش و دوستدارانش تنها به خاطرهها دل خوش کردند؛ مثل بسیاری دیگر. روزی روزگاری شاید مطالعهای بشود در باب این ممنوعیتها و حسرتها، و ممکن است تا آن موقع واحدی برای اندازهگیری خود ضایعه حسرت و عوارض روحی و جسمی آن برای فرد و جامعه پیدا شود. اطمینان دارم که مجموع ضایعات و پیامدهای این حسرت و ستم، از سرطانها و اعدامها و نزاعها و حوادث جادهای هم بیشتر بوده است.
یک نکته دیگر درباره زندگی اکبر گلپایگانی که به آن بخش اسطوره شدن او کمک کرده بود، شیوه رفتار او در مقابل نظم موجود بود، محمد گلیرز را که مینشاسید همان که دئر سالهای ابتدایی پس از 57، حدود 550 کاؤ به اصطلاح انقلابی خواند تا منتهیالیه نظم موجود رفت، گلپا اما همیشه همان ماند که بود، انگار تا آخرین نفس همان بود که در تلویزیون ملی ایران کنار هایده نشسته بود و موسیقی اصیل ایرانی را تحریر میکرد، یاد نسل بیتکرار هنر ایران گرامی باد قطعا.