محمدرضا لشینی؛ هر دوی این مکاتب فکری معتقد به نوعی آنارشیسم در نظام جهانی هستند، اما در نهایت امر به نتایج متفاوتی میرسند.
یکی از این مکاتب که «نو واقع گرایی» نام دارد، به این نتیجه میرسد که در این فضای آنارشیک و بی نظم، تنها راه حفظ امنیت، ایجاد موازنهی قوا و به طور خاص موازنهی نظامی است.
این موازنه بدین معناست که شما به عنوان یک بازیگر در روابط بین الملل باید توانایی بالفعل تهدید متقابل امنیتی در مقابل دیگر بازیگرانی که ممکن است برای شما ایجاد خطر کنند، داشته باشید.
این موازنه همیشه به معنای قدرت برابر نیست، بلکه ممکن است بودجهی نظامی شما در مقابل کشورهای رقیب بسیار ناچیز باشد، اما توانایی ضربه زدن احتمالی به طرف مقابل، به حدی در شما قابل مشاهده است که باعث شود حریف شما هزینهای گزاف برای تهدیدات احتمالی علیه شما پرداخت کند، یا حتی پای بازیگران ثالث نیز به مسئله کشیده شود.
این مکتب فکری مخالفین خاص خود را نیز دارد، مکتب فکری «نئولیبرالیسم» نتیجهای متفاوت از آنارشیسم جهانی میگیرد و نوشدارویی متفاوت برای بحرانها تجویز میکند.
اندیشمندان نئولیبرال معتقدند که امنیت را میتوان با همکاری بازیگران مختلف، به صورت دسته جمعی حفظ نمود.
آنان باور دارند که در هم تنیدگی منافع، به ویژه طور منافع اقتصادی، هم چنین کاهش نفوذ دولتی در اقتصاد و همکاری چند جانبه و بیشتر خصوصی در پروژههای عظیم، موجب میشود که تمامی بازیگران روابط بین الملل، به تدریج و به واسطهی اقتصاد با یکدیگر همسو گشته و در حفظ آن موقعیت به یکدیگر یاری رسانند، چرا که در اینجا منافع جمعی مطرح است.
راهکاری که در عمل کشورها پیش میگیرند، ترکیبی از هر دوی این مکاتب فکری است. به عنوان مثال کشور چین بعد از تغییراتی که دنگ ژیائوپینگ انجام داد، تا به امروز تلاش کرده است تا دانش و سرمایهی عموماً غربی را جذب، و با تولید انبوه و ارزان کالا، نقش نقش خود را در بحث تأمین کالای ارزان قیمت در اقتصاد کشورهای مختلف باز کند، و تا به امروز آنچه که مشهود است اینست که توانسته جای پایش را به خوبی در بازار جهانی محکم کند.
اما در مقابل آن نیز چین دائماً در حال افزایش بودجهی نظامی اش است. گسترش نیروی دریایی و حفظ بازدارندگی هستهای، هم چنین تلاش جهت ساخت جنگندههایی که تواناییهای مشابه با تولیدات ایالات متحده آمریکا داشته باشند، رقابت در تکنولوژی و بومی سازی بسیاری از صنایع و در نهایت امر تلاش برای بازیگری تأثیر گذارتر و ایجاد چیزی مشابه حوزهی نفوذ در جهان، همه و همه نشان از یک دید نو واقع گرایانه در سیاست خارجی چین است.
شیخ نشینان حاشیهی خلیج پارس، اما که نه عمق استراتژیک جغرافیایی دارند و نه جمعیت و پتانسیل انسانی همچون کشورهای بزرگ، فلذا نمیتوانند آنطور که موثر واقع شود در برابر قدرتهای بزرگ و متوسط موازنهی قوا ایجاد کنند.
کشورهایی همچون قطر و امارات متحده عربی، با ایجاد پیوندهای عمیق اقتصادی اعم از جذب توریسم، جذب دانش و صنعت و تکنولوژی خارجی و سرمایه گذاری در پروژههای بین المللی، به نوعی یک درهم تنیدگی عمیق بین امنیت خود و منافع سایر کشورها ایجاد کردهاند، فلذا به خطر افتادن امنیت شیخ نشینان علاوه بر امنیت انرژی، بر امنیت تجاری_اقتصادی و توریسم نیز تأثیر منفی میگذارد و سهام بسیاری از شرکتهای چند ملیتی و کشورهای صنعتی، که دههها مشغول سرمایه گذاری و بهره برداری در کشورهایی همچون امارات بودهاند، به خطر میافتد. پس تمامی این بازیگران بین المللی با هم تلاش خواهند کرد تا هر گزندی، تا حد ممکن از سرمایه و منافعشان دور بماند.
مثال بارز این حمایت امنیتی، ایجاد ائتلاف نظامی به رهبری ایالات متحده آمریکا و حمایت همه جانبه از کویت در زمان تجاوز عراق صدام حسین به این کشور، در سال ۱۹۹۱ بود.
هم چنین این کشورها با ایجاد ائتلاف بین یکدیگر و هم چنین اجازهی مستقر کردن پایگاه نظامی در خاکشان به کشورهای ابرقدرت، سعی در افزایش ضریب امنیتی خود در مقابل تهدیدات بودهاند.