مردم بندرعباس هميشه شاد بودن. هيچ نشونهاي از غم توي اين شهر نبود ولي اين چند روز، حال شهر و ساحل و بازار و خيابون خيلي فرق كرد. شهر ناراحته. مردم بندر، ديگه مردم دو هفته قبل نيستن. خودم هم ديگه اون آدم قبل از انفجار نيستم.
اولين پنجشنبه بعد از انفجار مرگبار بندرعباس، روایت داغ هایی است که همچنان تازه است. از کشته شدگان و مفقودان تا آسیب دیدگان روحی و جسمی.
بنفشه سامگيس خبرنگار روزنامه اعتماد در گزارشی از بندرعباس نوشت: غروب پنجشنبه، مرد شيرازي كنج بالكن خانهاش ايستاده بود و از طبقه سوم ساختمان، به خيابان خلوت نگاه ميكرد. مرد شيرازي، 12 سال بود در بندرعباس زندگي ميكرد و به خلق بوميهاي بندر، آنقدر آشنا بود كه از عادات سوگواريشان بگويد.
«بندرعباس شبيه هيچ نقطهاي از ايران نيست، عزاي مردمش هم شبيه هيچ قبيلهاي نيست.»
پنجشنبه 11 ارديبهشت، اولين شب جمعه بعد از انفجار اسكله رجايي، احوال و چهره بندر، مثل لحاف چهل تكهاي بود با زيركارسياه كه گل به گل وصلههاي سرخ بر تنش نشسته باشد؛ بعضي خانوادهها كه جنازه عزيزشان را تحويل گرفته بودند، از عصر به تنها گورستان شهر رفتند كه پاي مزار نو گريه كنند. ديوار خيلي از كوچهها سياهپوش بود و از خانههايش صداي شيون ميآمد. مردمي كه گمشدهاي داشتند، مردد بين خنده و گريه تا تقاطع اميد و نااميدي ميرفتند و دست خالي برميگشتند. اهالي «600 دستگاه» مراسم فاتحهخواني برپا كرده بودند و جماعتي هم رفتند «زير پرچم»؛ همان محوطه اطراف آن ميله بلند براي افراشتن پرچمي كه به مناسبت جشن و سرور، گلگون ميشود اما اينبار، به تن پرچم هم رخت عزا پوشانده بودند. مرد شيرازي ميگفت شهر بغض دارد. ميگفت در اين 12 سال، هيچ وقت چشمهاي بندر را اينطور اشكريزان نديده بود.
این روزهای شهری که دیگر شاد نیست
ترس در تن بندر خانه كرده. چه آنهايي كه ظهر 6 ارديبهشت 30 يا 35 كيلومتر دورتر از اسكله بودند و فقط صداي انفجار شنيدهاند و چه همسايههاي آتش و دود؛ همگي در اين هفتهاي كه گذشت، شبهايي پر از كابوس را به صبح رساندهاند. حميد صاحب يك مغازه مكانيكي در فاصله يك كيلومتري اسكله رجايي و نزديك روستاي «خونسرخ» است؛ خونسرخ، 5 كيلومتر با اسكله فاصله دارد و اولين نقطه قابل سكونت در اين منطقه صنعتي دور از شهر است و نان تمام ساكنان و مغازهدارانش از اسكلههاي بندر يا از جيب كاركنان اسكله تامين ميشود. ساعاتي بعد از انفجار 6 ارديبهشت، وقتي خانه و مغازههاي «خونسرخ» لبريز شد از دود سياه و هواي مسموم، اهالي كه خويش و قومي در خيابانهاي دورتر داشتند، خانه و مغازه را با هر آنچه مال و منال بود، رها كردند و گريختند تا جانشان را حفظ كنند. حميد ميگويد با موج انفجار، شيشه پنجرههاي تمام خانهها و مغازههاي خونسرخ تركيد و سقفها مثل تكهاي كاغذ بيمصرف، مچاله شد و آدمها مثل سنگي كه از فلاخن پرتاب ميشود، با همان شتاب و شدت، به در و ديوار كوبيده شدند.
«موقعي كه صداي انفجار اومد، پرت شديم ته مغازه. نميدونستيم چي شده. يكي گفت مخزن تركيده، يكي گفت حمله كردن. خيلي ترسيده بوديم. 20 دقيقهاي سر درگم بوديم و دنبال پارچه ميگشتيم كه زخممون رو ببنديم. از مغازه اومديم بيرون. محوطه پر از آدمايي بود كه ميدويدن سمت پناهگاه و پاركينگ و خروجي اسكله. چند تا آمبولانس اومده بود و تعدادي از زخميا رو با آمبولانس بردن. توي پاركينگ، سقف و شيشه تمام ماشينا داغون شده بود. كف محوطه پر بود از خرده آهن كه بر اثر انفجار به اطراف پرت شده بود. دود سياه همه جا رو گرفته بود. جاده از شلوغي آدم و ماشين بسته شده بود. رفتيم سمت بيمارستان ارتش ولي از شلوغي اصلا جا براي پذيرش و معاينه نداشت. رفتيم بيمارستان دورتر و توي صف اورژانس منتظر شديم. وقتي نوبتم رسيد و معاينهام كردن، گفتن چون شكستگي سر و بريدگي عميق روي صورتت داري بايد جراحي بشي ولي فعلا اولويت جراحي با افراديه كه شيشه توي چشمشون رفته. صبح فرداش به اتاق عمل رفتم و 18 تا بخيه به سر و صورتم زدن و عصر همون روز مرخص شدم.»
حميد 27 ساله است و ميگويد غرش انفجار، صحنه فرار آن همه آدمي كه از مرگ ميگريختند و آنچه در ساعات بعد از انفجار در بيمارستان ديد؛ آن همه مرد و زن زخمي و دست و پا شكسته و تن سوخته و كور شده از خرده شيشهاي كه تا عمق چشمشان را دريد، همه اينها ترسي به جانش انداخته كه حالا حتي با شنيدن صداي بوق يك ماشين، قلبش ميكوبد.
«مردم بندرعباس هميشه شاد بودن. هيچ نشونهاي از غم توي اين شهر نبود ولي اين چند روز، حال شهر و ساحل و بازار و خيابون خيلي فرق كرد. شهر ناراحته. مردم بندر، ديگه مردم دو هفته قبل نيستن. خودم هم ديگه اون آدم قبل از انفجار نيستم.»
حميد از فوتيهاي انفجار فقط يك نفر را ميشناسد؛ هادي؛ راننده كاميوني كه از استان فارس ميآمد و در فاصله تخليه بار در اسكله، دو روزي در بندر ميماند و ماشينش را به حميد ميسپرد كه هر گرفت و اشكالي در موتور هست، تعمير شود. حميد ميگويد هادي در لحظه انفجار داخل كابين كاميونش بوده و حتي فرصت نكرده از ماشين پياده شود: «توي كابين ماشين، روي صندليش سوخت.»
مرتضي كه كارمند گمرك بود و با موج انفجار به ديوار شركت كوبيده شد و ظهر يك شنبه، تعادل حركت و گفتار نداشت، روز دوشنبه، دو روز بعد از انفجار به درمانگاه رفت و داروي آرامبخش گرفت و حالا از نظر جسمي، وضع بهتري دارد ولي هنوز با كوچكترين صدايي، به خود ميلرزد و به ياد 12 و 5 دقيقه ظهر 6 ارديبهشت ميافتد. مرتضي ميگويد در اين چند روز، تلاش كرد به خودش بقبولاند كه زندگي در جريان است ولي ميداند كه اين تلقينها بيفايده است و به اين زوديها و حداقل تا وقتي زمين تاول زده اسكله را به چشم ميبيند، حالش خوش نخواهد شد. مرتضي جملههاي كوتاه را در كنار هم مينشاند انگار كه انفجار و ساعات بعد و ويرانيها و از دست دادنها و احوال شهر عزادار، تصويرهاي برش خردهاي است كه در قابي پيوسته، كنار هم مينشيند.
«همه چيز داغونه. به شدت داغون. آتيش خاموش شده. هنوز داخل بعضي كانتينرها داره ميسوزه. بارگيري و تخليه با سرعت خيلي كم انجام ميشه. تعداد زيادي از كانتينرها به طور كامل سوخته. الان فكر ميكنيم نميشه درجا زد. روحيه شهر داغونه. بندرعباس شهر كوچيكيه. همه همديگه رو ميشناسن. 80درصد مردم بندر توي اسكله كار ميكنن. همه آسيب ديدن. كلي آدم از دست داديم. كلي رفيق از دست داديم. يكي بارشماري ميكرد. يكي حسابدار بود. همهشون رفتن. اگه كسي زنده مونده، شانس داشته. كل شهر داغداره. از شهر صدايي جز نوحه نميشنوي. شهر شده ماتمكده. ما هيچ وقت اينطور نبوديم. خوشحال بوديم. شور شهر خاموش شده.»
پزشكان شهر، نگران حال مردمند؛ مردمي كه روز را با سوالهاي بيجواب به شب ميرسانند و شب را با كابوس انفجار به طلوع گره ميزنند و شبانهروزشان با سوگواري براي جانباختههاي غريب و آشنا تمام ميشود و همان دو روز اول بعد از انفجار، چنان صفي براي اهداي خون بستند كه تعداد تختهاي اهداي خون از 8 به 30 رسيد. تبليغات دهها داروخانه و مطب و درمانگاه درباره توزيع رايگان وسايل زخمبندي و پماد سوختگي و ضدعفونت و ماسك و معاينات قلب و اعصاب و ارتوپدي بدون دريافت ويزيت و درمان مجاني شكستگيها و زخمها ادامه دارد و موج همدردي از جنس مداواي آشفتگيهاي جسمي و روحي، تا دهها كيلومتر دورتر از بندر هم رسيده است.
ويدا زنگي آبادي؛ روانشناس باليني ساكن يكي از شهرهاي استان كرمان است و از اوايل هفته قبل، در صفحه اينستاگرامش اعلام كرده كه «تا پايان امسال، جلسات مشاوره براي تمام هموطنان ساكن بندرعباس رايگان است.»
خانم روانشناس كه سالي دو، سه بار به بندر ميآمده و خاطره پشت چشمش از اين شهر ساحلي، يك موجود زنده هميشه بيدار و هميشه خوشحال است، حالا براي توضيح آنچه تا مدتها سايه به سايه بندر و مردمانش قدم برميدارد، جملههاي تلخي ميگويد: «اين مردم، تا مدتها درگير سوگ و اضطراب و ترس از آسيبپذيري هستن. ترس از حادثه، ترس از انفجار، ترس از اينكه مبادا محل كارشون محيط ناامني باشه و اصلا چه ضمانتي براي امنيت محل كارشون وجود داره؟ اين باورهاي اشتباه بايد به مرور اصلاح بشه. اين مردم دچار اضطراب بعد از حادثه هستن و بايد با مداخلات روانشناسي و بهخصوص، بازگويي حادثه و مرور اونچه شاهد بودن، تصاوير و هيجان حادثه در ذهنشون كمرنگ بشه چون در غير اين صورت، در معرض حملات عصبي قرار ميگيرن و كيفيت زندگيشون به شدت افت خواهد كرد. اين مردم به شدت نيازمند همدلي و حمايت اجتماعي هستن چون شرايط بسيار دردناكي رو تجربه كردن.
در اين چند روز، با چند نفر از ساكنان بندر صحبت ميكردم و متوجه شدم كه متاسفانه هنوز در بهت بهسر ميبرن و دچار خشمي هستن كه منبع خشم، معلوم نيست ولي اين خشم حتما بايد تخليه بشه. اين مردم بايد عزاداريهاي جمعي برگزار كنن. وضع خانوادههاي داغدار و بهخصوص، خانوادههايي كه هيچ نشونهاي از پيكر عزيزانشون ندارن، بسيار بدتره چون خانواده حتي نميدونه چه مراسمي براي اين عزيز ازدست رفته برگزار كنه و چطور به فرزندان اين افراد بگه حالا تو بايد با مادر يا پدري خداحافظي كني كه جسدي نداره.»
پزشكان بندر هم بدحالند ولي حواسشان را در اين روزها با موضوعاتي پرت كردهاند كه اگرچه آخرين گرهاش، بازهم به انفجار 6 ارديبهشت ميرسد ولي از جنس همدلي است. از امروز يك گروه روانپزشك و روانشناس راهي بندر ميشوند و خانه به خانه، سراغ از خانوادههاي آسيبديده و داغدار ميگيرند و خدمات درماني رايگان ميدهند. در اين چند روز بعد از انفجار، پزشكان بندر و باقي شهرهاي استان هرمزگان، پول روي پول گذاشتهاند و بيش از 10 هزار عدد ماسكهاي تخصصي چند لايه و تهويه مثبت مقاوم به دود، 200 جفت كفش ايمني ضدشعله و هزاران عدد سرم براي امدادگران و آتشنشانهاي حاضر در ميدان حادثه خريدهاند. پزشكان بندر ميگويند كه در اين چند روز، نقابي از آرامش به صورتشان زدهاند و سعي كردهاند با حرفهاي اميدواركننده براي همسايه و رفيق و خانواده، موج غم و ترس را رقيق كنند اگرچه كه ميدانند این بار، اندوه شهر از جنسي ديگر است. يكي از كاركنان دانشگاه علوم پزشكي هرمزگان، براي «اعتماد» از جنس این اندوه ميگويد و از هواي سوختهاي كه هنوز بويي ناشناخته دارد و از مردمي كه دربهدر دنبال مفقوديهايشان هستند و از مردمي كه حتي مزاري براي اشك ريختن ندارند.
«مردم حالشون خوب نيست. خيليها عزادار شدن. خيليها، مفقودي دارن و هنوز دنبال عزيزشون ميگردن. خيليها جنازه عزيزانشون رو نديدن چون با انفجار، اون آدما پودر و جزغاله شدن و اصلا جنازهاي براي دفن وجود نداره. امروز، يك نفر به من تلفن زد و از من خواست كه در سامانه بستريهاي كشور دنبال پدرش بگردم و حتي نميدونه كه پدرش زنده است يا مرده. خيليها از نظر مالي متضرر شدن. مردم هنوز در بهت و حيرت و غم و ترسن و هنوز نميدونن چه چيزي منفجر شده و هواي شهر با چه ذراتي آلوده شده. دانشگاه علوم پزشكي، اعلام كرده كه هواي شهر سالمه ولي خيليها به من تلفن ميزنن و ميگن اگه هوا سالمه چرا وقتي از خونه بيرون ميريم، چشم و گلو و گوشمون ميسوزه؟ اعصاب همه مردم بههم ريخته. ما يك فاجعه انساني داشتيم.»
حالا همه ميدانند كه انفجار ظهر 6 ارديبهشت اسكله رجايي، خط پررنگي بود در تاريخ احوال بندرعباس و تا مدتها، ساحل و خيابان و كوچههاي شهري كه شب و روزش پر از هياهوي زندگي بود، زير سايه سكوت و سوگ نفس خواهد كشيد. زمزمه اين احوال تا كيلومترها دورتر از بندر هم رسيده و حتي تا جيرفت كه در استان همسايه است. حسين درويشي، معلم يك دبيرستان پسرانه در بندرعباس است؛ دبيرستاني در آخرين خيابانهاي شهر و در محله 2000، با كمترين فاصله از اسكله در منطقهاي كارگرنشين كه اغلب نانآورانش، شاغل باراندازند. درويشي كه ساكن جيرفت است و براي معلمي به بندر ميآيد و تصاوير پيش ازظهر 6 ارديبهشت بندر را مرور ميكند، ظهر جمعه بغض داشت كه چطور صبح شنبه، به شاگرداني برجا بدهد كه داغديده انفجارند.
«توي بندر، هيچوقت غريب نيستي. اقتصاد شهر، پويا و در گردشه چون شهر، يك محوطه صنعتيه. وقتي به بازار شهر و بازار ساحلي ميري، از هر قسم مشاغل خرد رو ميبيني و چرخ زندگي ميگرده. شهر، زنده است و با همه آدماي شهر ميتوني خيلي راحت سر صحبت رو باز كني. شبهاي بندر، وقتي به نوار ساحلي بري، از هر جور شغلي ميبيني كه روي يه زيرانداز مشغول عرضه نون و صنايع دستي و كفش و لباسن و خريدار و فروشنده رو نميشه از هم تفكيك كرد چون هر فروشنده، خريدار جنس فروشنده كنار دستشه. مردم بندر، آدماي قانع و خوشحالي هستن. هر غريبه تازهوارد به شهر رو در جمعشون ميپذيرن و اين غريبه، خيلي زود بخشي از هويت بندر ميشه. بندر، شهر 72 ملته با يك جغرافياي نامحدود و من سر كلاسم، از هر قوميت ايران يك شاگرد دارم.
شبها وقتي به بازار ساحلي و بازار شبونه ميرم، شاگردام رو ميبينم كه توي آپاراتي و فلافلفروشي و پارچهفروشي و برقكاري يا بين دستفروشا يا حتي توي اسكله و در بخش تخليه بار و كنار كانتينر و تريليها، تا ساعاتي بعد از نيمه شب مشغول كارن و البته طبيعيه كه فرصتي براي درس خوندن ندارن و سر كلاس مدرسه هم چرت ميزنن. شاگرداي من البته تقصيري ندارن چون 90درصدشون، فرزند كارگرن و پدر خانواده، توان تامين هزينه زندگي رو نداره و اين بچهها ناچارن بخشي از هزينه خانواده رو تامين كنن. از كلاس 40 نفري من، 35 نفرشون بعد از مدرسه توي بازار كار ميكنن و نميتوني به اين بچهها بگي كه به جاي كار بايد درس بخونن. اين بچهها با واقعيات زندگيشون، تو رو قانع ميكنن كه بايد كار كنن. يه مدتي، براشون قهوه خريدم و صبحها سر كلاس قهوه بهشون ميدادم كه خواب از سرشون بپره تا بتونم درس بدم ولي بيفايده بود چون واقعيت اين بود كه اين بچهها، فرصتي براي درس خوندن نداشتن.... حالا بعد از اين اتفاق، بايد برم سر كلاس جلوي چشم شاگردايي كه هر كدومشون يك آسيبي از اين انفجار ديدن.
پنجشنبه شب به پدر يكي از شاگردام تلفن زدم كه از احوالش بپرسم. جواب اين مرد اين بود كه روحيه و اعصاب حرف زدن نداره چون روز قبلش، از توي جرثقيل يه جنازه آبپز شده بيرون آورده. به پدر يكي ديگه از شاگردام تلفن زدم كه نگهبان و توي برج ديدباني محوطه بود ولي زمان انفجار، توي محوطه نبود. اين پدر هم گفت كه بعد از انفجار، اسكله به مدت دو روز تعطيل شده و بعد از دو روز، وقتي به محل كارش برگشته، فهميده كه 30 نفر از دوستانش كشته شدن. در اين يك هفته، پدرهاي شاگردام، انقدر حالشون بد بوده كه بعضيشون حتي جواب تلفنم رو ندادن. من قراره دوباره به شهري برگردم كه ميدونم با اين اتفاقي كه افتاده، چه احوالي داره. سفره اسكله، سفره كوچيكي نبود. غم هر كدوم از آدماي بندر به اندازه سهمي هست كه از اسكله ميبردن.»
معلم دبيرستان 4 كلاسه محله 2000، حرفهايش را با اين جملهها به آخر رساند: «الان حتي به حال مردم بندر هم فكر نميكنم. مهم اينه كه حال خودم اصلا خوب نيست. خودم هم بخشي از اين مصيبتم.»
منبع خبر "
عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد.
(ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.