کارل مارکس؛ متفکری که تاریخ را تکان داد

عصر ایران پنج شنبه 18 اردیبهشت 1404 - 12:46
 تأثیر ماندگار مارکس، نه در کشورهایی‌ است که پرچم‌ سرخ بر فرازشان برافراشته شد، بلکه در جوامعی‌ است که یاد گرفتند سرمایه‌داری را با دفاع از کرامت انسان اداره کنند.

     عصر ایران؛ احمد فرتاش-  کارل مارکس، متولد ۵ مه ۱۸۱۸، قرن نوزدهم را نه تنها با نظریه‌هایش بلکه با شورشی که در دل اندیشه‌ها افکند، دگرگون کرد. او فیلسوفی بود که باور داشت تاریخ را نه فرشتگان و شاهان، بلکه طبقات اجتماعی می‌سازند. 

      مارکس، جهان را نه آن‌گونه که هست، بلکه آن‌گونه که باید باشد می‌خواست. اما قرن بیست‌و‌یکم، قرن او نیست ــ و شاید هیچ‌گاه هم نبوده باشد.

     مارکس نابغه‌ای در تحلیل سرمایه‌داری بود. توانست در دل مناسبات پیچیده بازار آزاد، نیروهای استثماری را شناسایی کند و نشان دهد چگونه کارگر، با وجود نقشش در تولید، از میوه کارش محروم می‌ماند. 

   تحلیل او از مفهوم  ازخودبیگانگی، یعنی لحظه‌ای که انسان از محصول کارش، از خلاقیتش و حتی از خویشتنِ خویش جدا می‌شود، هنوز هم در بسیاری از مشاغل مدرن معنا دارد.

   اما آنجا که مارکس از تحلیل به نسخه‌نویسی سیاسی می‌رسد، ضعف‌ها آشکار می‌شوند. او رؤیای جامعه‌ای بی‌طبقه و برابر را در سر داشت، اما راه رسیدن به آن را، انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا می‌دانست.

   آنچه در قرن بیستم با نام مارکسیسم بر جهان سایه انداخت ــ از اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری تا قحطی‌های ساختگی در چین و کامبوج ــ بیشتر شباهت به کابوس داشت تا رؤیای رهایی.

 کارل مارکس

  اگر مارکس امروز زنده بود، شاید از دیدن نابرابری‌های فزاینده در سرمایه‌داری جهانی حیرت نمی‌کرد؛ او آن‌ها را پیش‌بینی کرده بود. اما احتمالاً از آزادی‌های مدنی، از رشد تکنولوژی، از شبکه‌های اجتماعی، از جنبش‌های فمینیستی و زیست‌محیطی که بدون نیاز به حزب پیشتاز قد علم کرده‌اند، متعجب می‌شد. قرن بیست‌و‌یکم با زبان دیگری حرف می‌زند؛ زبانی که در آن انسان نه فقط «کارگر»، بلکه فردی چندلایه و متکثر است.

  مارکس هنوز خواندنی‌ است، اما نه برای یافتن پاسخ، بلکه برای یاد گرفتن پرسش. او آموخت که چگونه باید مناسبات قدرت را زیر سؤال برد. اما پاسخ‌هایی که ارائه داد، نیازمند بازنگری‌اند. 

  شاید مارکس امروز، به جای انقلاب، از اصلاحات ساختاری حرف می‌زد؛ به‌جای دیکتاتوری پرولتاریا، از مشارکت دموکراتیک؛ و به‌جای پایان تاریخ، از گفت‌و‌گویی بی‌پایان میان عدالت و آزادی.

با این‌همه، آثار فکری مارکس در همه‌جا به ستم و استبداد منتهی نشد. در بعضی کشورها، اندیشه‌های او، نه همچون یک آیین نجات‌بخش، بلکه به‌مثابه منبعی برای نقد سرمایه‌داری و اصلاح ساختارهای اقتصادی و اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.

  آلمان غربی، زادگاه مارکس، در دوران پس از جنگ جهانی دوم، نظامی سوسیال‌دموکراتیک را توسعه داد که در آن عدالت اجتماعی با اقتصاد بازار تلفیق شد. چهره‌هایی همچون ویلی برانت، از رهبران حزب سوسیال‌دموکرات آلمان، با الهام از میراث انتقادی مارکس، کوشیدند به‌جای انقلاب، از مسیر اصلاحات تدریجی به رفاه و برابری بیشتر برسند.

  کشورهای اسکاندیناوی نیز از جمله نمونه‌های نادری هستند که در آن‌ها سیاست‌های رفاهی گسترده ، آموزش رایگان، درمان همگانی، مالیات تصاعدی، و حمایت از اتحادیه‌های کارگری ــ بی‌آنکه به سرکوب سیاسی یا نقض حقوق بشر‌ بینجامند، اجرا شدند.

  در این کشورها، مارکسیسم به‌عنوان فلسفه‌ای جامع پذیرفته نشد، اما نگرش انتقادی او نسبت به نابرابری و تمرکز سرمایه، نقشی مهم در شکل‌گیری مدل موسوم به «سرمایه‌داری اجتماعی» ایفا کرد.

  در این معنا، شاید بتوان گفت تأثیر ماندگار مارکس، نه در کشورهایی‌ است که پرچم‌ سرخ بر فرازشان برافراشته شد، بلکه در جوامعی‌ست که یاد گرفتند سرمایه‌داری را با چشمی بازتر، با نگاهی انسانی‌تر و با مکانیسم‌هایی برای مهار آزمندی و دفاع از کرامت انسان اداره کنند.

  او پیامبری شکست‌خورده نبود، بلکه متفکری بود که ابزارهایی برای نقد وضع موجود فراهم کرد. مارکس به ما آموخت که هیچ نظام سیاسی‌یی عاری از خطا نیست، که تاریخ پایان ندارد، و عدالت همیشه، پروژه‌ای ناتمام است.

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.