روند جریان‌های سیاسی / رهبران اصلاح‌طلب در مسیر ثابت، اصول‌گرایان در تغییرات پیوسته/ مروری بر ۴۶ سال فعالیت سیاسی در ایران

خبرآنلاین یکشنبه 21 اردیبهشت 1404 - 00:36
در جهان سیاست، بازیگران نقش‌های متفاوتی بر عهده دارند؛ برخی مهره‌های اجرایی‌اند و برخی معماران جریان‌ها. سیاست ترکیبی از نیروهای پرشمار و رهبران تأثیرگذار است که مسیر تحولات را هدایت می‌کنند. شناخت این سلسله‌مراتب، کلید درک پویایی‌های قدرت است.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین،روزنامه هم میهن درخصوص« روند جریان های سیاسی و رهبری های این جریان ها» نوشت؛

 جهان سیاست و در دنیای بازیگران سیاسی، چهره‌های مختلفی را می‌توان شناسایی کرد که هر یک از آنها کارویژه خاص خود را بر عهده دارند؛ افرادی که در هرم گروه‌ها و جریان‌های سیاسی جایی بالاتر از سایر بازیگران در اختیار گرفته‌اند. به عبارتی اگر سیاست را به صفحه شطرنج تشبیه کنیم، اکثریت سربازان خواهند بود و اقلیت گروهی هستند که در هرم گروه‌ها و جریان‌ها، جای بالاتری را در اختیار دارند.

در این میان، برخی به دلایل مختلفی چون داشتن وجوه کاریزماتیک، قدرت و یا ثروت در رأس هرم جریان سیاسی قرار می‌گیرند؛ چهره‌هایی که در بین آنها، کاریزماتیک‌های خاص‌تر به شمار می‌روند، ظهور و بروز آنها ساده نیست و شاید دهه‌ها طول بکشد که در سیاست، چنین چهره‌هایی متولد شوند. برخی دیگر هم هستند که لیدرهای جریان سیاسی به شمار می‌روند؛ افرادی که در ابعاد مختلفی چون فکری، کلامی و تشکیلاتی، مشغول به فعالیت هستند؛ افرادی که یا در روند حرکتی جریان تاثیر می‌گذارند و یا جریان و گروه سیاسی سعی می‌کند با حضور آنها به سمت‌وسویی که مدنظر دارد، حرکت کند. چهره‌هایی که پربیراه نیست اگر گفته شود که وزن هر جریان را رقم می‌زنند و تماشاگران خارج از بازی، آنها را نمادی از آن جریان می‌دانند و در زمان سنجش، لیدرهای آن جریان را نگاه می‌کنند. 

طی 46سال گذشته و به عبارت دیگر از زمانی که عمر حکومت پهلوی به پایان رسید و جمهوری اسلامی کار خود را آغاز کرد، عرصه سیاست در ایران گروه‌های ریز و درشت زیادی را به‌عنوان بازیگران سیاسی به خود دیده است؛ گروه‌هایی که در نگاه کلان، مهم‌ترین و گسترده‌ترین‌شان را اصلاح‌طلب و اصول‌گرا (چپ و راست‌های سابق) خطاب می‌کنند و طبیعتاً در آنها می‌توان سراغ چهره‌هایی را گرفت که لیدری را در اشکال مختلف بر عهده  دارند.

در این میان، روند به گونه‌ای است که اصلاح‌طلبان بدون کمترین تغییر کلان در سطح رهبران و لیدرها پیش رفته‌اند اما در آن سمت، اصول‌گرایان دچار تحولات زیادی شده‌ و اتفاقات مهمی را پشت سر گذاشته‌اند؛ تحولاتی که عملاً آن دوگانگی چپ و راست سنتی را بر هم زده و باعث شده که بازی سیاسی در ایران، از دووجهی بودن خارج شود و ما در سمت راست ماجرا و در بین اصول‌گرایان، شاهد انشعاب در انشعاب‌های متعدد و ظهور جریان‌های جدید از دل جریان مادر باشیم که جدیدترین این جریان‌ها، سه سال پیش اعلام موجودیت کرد.

به عبارت دیگر می‌توان گفت که ماجرای اصول‌گرایان و آنچه بر آنها طی سال‌های گذشته و به‌خصوص در سه دهه اخیر  گذشته است، بیشترین شباهت را به ماجرایی دارد که پیش و پس از انقلاب، گروه‌های چپ‌گرا در روند فعالیت خود تجربه کرده‌اند و هرچند وقت یکبار، انشعابی جدید را در دل خود دیدند و هنوز هم اندر خم همان کوچه گیر گرده‌اند و به همان روند ادامه می‌دهند.

این گزارش به بررسی جریان‎‌های اصول‌گرایی (راست سابق) خواهد پرداخت، روند تشکیل و رشد آنها را توضیح می‌دهد، به مهم‌ترین چهره‌های این جریان‌ها اشاره می‌کند و در پایان به این سوال پاسخ می‌دهد که جریان اصول‌گرایی در حال حرکت به سمت کدام مسیر است؟ 

جریان اول – ائتلاف بزرگ 

نقطه آغاز جریان راست در جمهوری اسلامی را باید از همان روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب جست‌وجو کرد؛ جایی که حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرده و به سرعت و با کمک دو گروه و حزب قدیمی، در مسیری قرار گرفتند که یک به یک ارکان قدرت را به‌دست آوردند. 

اگر انتخابات اولین دوره ریاست‌جمهوری که با انتخاب بنی‌صدر به‌عنوان رئیس‌جمهور همراه بود را فاکتور بگیریم، روند رشد این جریان از اسفند 58 آغاز شد. ابتدا آیت‌الله سیدمحمد بهشتی، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی ریاست شورای عالی قضایی را برعهده گرفت و سپس نوبت به انتخابات اولین دوره مجلس رسید تا زمینه گسترده‌تری برای حضور آنها در قدرت آغاز شود. در این انتخابات، حزب جمهوری اسلامی با کمک و همکاری جامعه روحانیت مبارز، حزب موتلفه و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و از طریق تشکیل ائتلاف بزرگ، توانستند اکثریت کرسی‌های مجلس اول را به‌دست آورند.

پس از تشکیل مجلس اول، اکبر هاشمی‌رفسنجانی، دیگر چهره شناخته‌شده حزب جمهوری اسلامی به ریاست مجلس ‌رسید تا دومین گام هم با موفقیت پشت سر گذاشته شود. اما سومین گام برای تکمیل شدن تسلط جناح راست، از دوره دوم انتخابات ریاست‌جمهوری برداشته شد؛ جایی که مجلس اول بنی‌صدر را در خرداد 1360 عزل کرد تا انتخابات زودهنگام برگزار شود و از دل این انتخابات، محمدعلی رجایی به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شد و محمدجواد باهنر، دیگر چهره مطرح حزب جمهوری اسلامی نخست‌وزیر شد. نکته دیگر درباره این مقطع، به انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی در تیرماه 1360 برمی‌گردد که منجر به شهادت دکتر بهشتی شد.

پس از شهادت بهشتی، ریاست شورای عالی قضایی در اختیار سیدعبدالکریم موسوی‌اردبیلی، یکی دیگر از شاخص‌ترین چهره‌های حزب جمهوری اسلامی قرار گرفت. بدین ترتیب، از زمان تشکیل دولت دوم، به صورت رسمی جناح راست اکثریت قدرت را در اختیار گرفت؛ روندی که به رغم تمام چالش‌هایی که به‌خصوص در دولت میرحسین موسوی وجود داشت، تقریباً تا یک دهه ادامه پیدا کرد تا اینکه در سال 1366، دو اتفاق مهم در جناح راست به وقوع پیوست که به نوعی استارت گسست در این جریان به شمار می‌رود.

ابتدا در خردادماه همان سال، حزب جمهوری اسلامی که نقش اصلی را در جناح راست ایفا می‌کرد منحل شد، سپس در اسفندماه، جامعه روحانیت مبارز انشعابی مهم را پشت سر گذاشت و مجمع روحانیون مبارز از دل آن خارج شدند؛ روندی که منجر به این شد که عملاً طیف قدرتمندی مقابل جناح راست ایجاد شده و آنها در اولین قدم، در دوره سوم مجلس در برابر جامعه روحانیت مبارز به پیروزی مهمی رسیده و پس از دو دوره، سرانجام اکثریت مجلس در دوره سوم در اختیار رقیب قرار بگیرد؛ هر چند باز هم ریاست اکبر هاشمی‌رفسنجانی بر مجلس تمدید شد.

اتفاق مهم دیگر در دهه 60، رحلت امام خمینی بود. با درگذشت ایشان، آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای یکی دیگر از چهره‌های سرشناس حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز، که پیش از این دو دوره رئیس‌جمهور بود، به جایگاه رهبری رسید و اکبر هاشمی‌رفسنجانی هم رئیس‌جمهور شد. البته این جابه‌جایی‌ها منجر به این شد که مهدی کروبی از مجمع روحانیون مبارز در سه سال آخر مجلس، مسئولیت ریاست را بر عهده بگیرد.

اما با انتخابات مجلس چهارم و البته با تولد پدیده‌ای به نام نظارت استصوابی، باز هم اکثریت پارلمان در اختیار جناح راست و لیست مورد حمایت جامعه روحانیت مبارز و موتلفه قرار گرفت؛ روندی که تا ابتدای نیمه دوم دهه 70 ادامه داشت اما از سال 76، جریان به شکلی پیش رفت که هیچ‌گاه قدرت به صورت کامل در اختیار آنها قرار نگرفت؛ به گونه‌ای که از آن سال به بعد دو رئیس‌جمهور اصول‌گرا که روی کار آمده‌اند (محمود احمدی‌نژاد و سیدابراهم رئیسی)، هیچ‌کدام به صورت اختصاصی برای آنها نبوده‌اند و از انشعابات جناح راست محسوب می‌شوند. 

به هر ترتیب این جریان از ابتدای انقلاب تاکنون فعال بوده است و چهره‌های مهمی به عنوان لیدر (در شکل‌های مختلف) در آن حضور داشته‌اند. از تشکیل حزب جمهوری اسلامی که نگاه کنیم، در آن به غیر از چهره‌هایی که مورد اشاره قرار گرفت (بهشتی، هاشمی‌رفسنجانی، موسوی اردبیلی و خامنه‌ای)، می‌توانیم به افراد مهم دیگری اشاره کنیم که ویژگی‌هایی از لیدری را داشته‌اند و تابلویی خوب برای جناح راست محسوب می‌شدند. نمونه‌هایی مانند محمدجواد باهنر در حزب جمهوری اسلامی و حبیب‌الله عسگراولادی از حزب موتلفه از آن دسته بودند. اما با انحلال حزب جمهوری اسلامی، به صورت طبیعی مدیریت جریان در اختیار جامعه روحانیت مبارز و موتلفه قرار گرفت و از دهه 70 به بعد، می‌توان به سراغ دیگر چهره‌ها رفت. 

پس از دوم خرداد 76، شاهد فعال‌تر شدن چهره‌هایی دیگر در این جریان بودیم که به دو دسته تقسیم می‌شوند. برخی که قدیمی‌تر از سایرین به شمار می‌رفتند و سابقه مبارزاتی قبل از انقلاب داشتند، سعی داشتند به نوعی نقش ریش‌سفیدی را بین اصول‌گرایان ایفا کنند و در کنار آنها، چهره‌هایی که در دهه 60 وارد چرخه مدیریتی شده بودند، در گروه لیدرهای اصول‌گرایی قرار گرفتند. در بین چهره‌های قدیمی‌تر می‌توان به سه نفر اشاره کرد.

علی‌اکبر ناطق‌نوری و حبیب‌الله عسگراولادی که در جریان انتخابات سال 84 قصد داشتند اتحادی در بین اصول‌گرایان ایجاد کنند اما محمود احمدی‌نژاد کل ماجرا را بر هم زد تا برنامه آنها ناکام بماند. در سال 92 هم آیت‌الله محمدرضا مهدوی‌کنی در تلاش برای چنین امری بود که او هم مانند ناطق‌نوری و عسگراولادی به موفقیت نرسید.

اما درباره چهره‌های گروه دوم، می‌توان به افرادی مانند غلامعلی حدادعادل، علی لاریجانی، محمدجواد باهنر، علی‌اکبر ولایتی، محسن رضایی و محمدباقر قالیباف اشاره کرد که در بین آنها، حدادعادل در سال‌های اخیر تلاش کرد خود را در جایگاه ریش‌سفیدی قرار دهد اما هنوز موفقیتی از سوی او دیده نشده است اما به دو نکته مهم در این بین باید اشاره کرد؛ اول اینکه چهره شاخصی حداقل طی سال‌های اخیر از سوی آنها رو نشده است که بتواند جایگزین بعدی باشد و دوم اینکه آنها چهره‌های شاخصی مانند اکبر هاشمی‌رفسنجانی و ناطق‌نوری را با اشتباهات سیاسی از دست دادند که نزدیک به اصلاح‌طلبان شدند، کمااینکه هاشمی‌رفسنجانی در سال‌های آخر عمرش از تاثیرگذارترین رهبران اصلاحات بود و ناطق‌نوری هم بیشتر از اینکه با اصول‌گرایان ارتباط داشته باشد، در سمت اصلاح‌طلبان ایستاد. 

جریان دوم – دفاع از ارزش‌ها 

جناح راست که یکبار در نیمه دوم سال 66، انشعاب را تجربه کرده بود؛ این‌بار و در سال 74 نیز دچار انشعابی جدید شد و جمعیتی تحت عنوان «دفاع از ارزش‌ها» با محوریت محمد محمدی‌ری‌شهری و با مطرح کردن این موضوع که سیاست ایران نیاز به خط سومی غیر از چپ و راست دارد؛ اعلام موجودیت کرد تا برنامه‌هایش را برای انتخابات دوره پنجم مجلس و همچنین ریاست‌جمهوری هفتم آغاز کنند. این طیف تازه منشعب‌شده از دل جریان راست، با هدف «مبارزه با افکار لیبرالیستی و پاکسازی عناصر فاسد و منحرف از همه نهادهای دولتی مخصوصاً مراکز فرهنگی و دانشگاهی و حاکمیت نیروهای مخلص حزب‌اللهی و بسیجی» برای مجلس پنجم در شهرستان‌ها فعالیت را آغاز کردند اما شکست قاطعی خوردند و حتی یک کرسی هم به‌دست نیاورند.

البته این شکست روندشان را متوقف نکرد و به راه خود تا انتخابات خرداد 1376 ادامه دادند. در انتخابات دوره هفتم ریاست‌جمهوری، در حالی که اجماع جناح راست روی علی‌اکبر ناطق‌نوری بود، دفاع از ارزش‎‌ها، بدون توجه به نظر جامعه روحانیت مبارز، محمدی ری‌شهری را به عنوان کاندیدا معرفی کردند؛ روندی که در مجموع با شکست جناح راست در انتخابات دوم خرداد همراه شد و سرانجام به جایی کشید که در آبان 1378، پرونده این گروه بسته شد و اعلام انحلال کردند، تا عمر فعالیت‌شان به 5 سال هم کشیده نشود. 

در این گروه، همانطور که عنوان شد شاخص‌ترین چهره محمدی ری‌شهری بود؛ فردی که پیش از آن زمان اصولاً وارد این نوع فعالیت‌های گروهی نشده بود و حتی در روزگاری که بیشتر روحانیون، در جامعه روحانیت مبارز عضو بودند، او به صورت جدی وارد این تشکل نشد. اما علاوه بر او که رهبری گروه را بر عهده داشت، می‌توان به چهره‌هایی چون روح‌الله حسینیان و محمد شریعتمداری اشاره کرد که در همان مقطع سعی داشتند در کنار ری‌شهری نقش لیدری را ایفا کنند که ناموفق بودند. 

جریان سوم و چهارم – مهرورزی و پایداری 

استارت سومین انشعاب از دل اصول‌گرایان از سال 84 و با در دستور کار قرار گرفتن موضوع انتخابات ریاست‌جمهوری دوره نهم زده شد. ماجرا از این قرار بود که اصول‌گرایان برای در اختیار گرفتن قوه مجریه قصد داشتند ائتلاف کرده و نامزد واحدی را معرفی کنند؛ در همین مسیر افراد مدنظر به جلسه فراخوانده می‌شدند اما زمانی که نتایج درون گروهی برای معرفی نامزد واحد اعلام شد، یک نفر ساز مخالف زد، زیر بار تصمیم درون خانوادگی نرفت و گفت خودش می‌خواهد در انتخابات شرکت کند.

ناطق‌نوری درباره این موضوع گفته است: «به هر حال بعد از آن جلسه‌ی ما با ایشان، آقای احمدی‌نژاد قهر کرد و رفت. فردایش هم نامه نوشت که من دیگر با جمع شما نیستم. آقای احمدی‌نژاد قهر کرد و رفت. خُب این از ایشان؛ آقایان دیگر هم هر کدام به دلیلی از صرافت کار تشکیلاتی افتادند و جدا شدند و از طرف دیگر مسائل دیگری هم رخ داد و به هر تقدیر تمام بافته‌ها تافته شد و تنها نامزدی که پایبند ماند آقای علی لاریجانی بود.» 

به هر ترتیب، احمدی‌نژاد در مرداد 1384 به عنوان رئیس‌جمهور سوگند یاد کرد اما نکته عجیب این است که سروصدایی از سایر اصول‌گرایان شنیده نمی‌شد و طوری رفتار می‌کردند که گویا اتفاقی پیش از انتخابات رخ نداده است. ظاهراً ذات قدرت گرفتن فردی از جناح راست آنقدر برایشان شیرین بود که در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش توجهی به خودمحور بودن احمدی‌نژاد نمی‌کردند؛ روندی که تا انتخابات ریاست‌جمهوری دوره دهم در سال 1388 ادامه پیدا کرد و آنها به دفاع از احمدی‌نژاد، ایجاد تقدس برای وی و خودی نشان دادنش، ادامه می‌دادند.

به عبارتی گسل‌ها از بهار 84 ایجاد شده بود اما به دلایلی چون دشمن مشترک دانستن اصلاح‌طلبان و ترس از قدرت گرفتن دوباره اصلاحات، این گسل‌ها نه‌تنها فعال نمی‌شد، بلکه گاهی اوقات پیرامون شخص رئیس دولت، اتفاقات عجیبی چون سر کشیدن لیوان آب او به نشانه تبرک، اتفاق می‌افتاد. اما این داستان تا انتخابات دوره دهم ریاست‌جمهوری ادامه داشت و پس از تمدید دوره ریاست احمدی‌نژاد بر دولت، گسل‌ها فعال شدند.

در واقع از ابتدای دوره دهم ریاست‌جمهوری، زمینه برای فعال شدن این گسل‌ها فراهم شد؛ ماجرایی که از روند انتخاب معاون اول آغاز شد و در فروردین 1390 و ماجرای استعفای حیدر مصلحی از وزارت اطلاعات و داستان خانه‌نشینی 11روزه محمود احمدی‌نژاد به اوج رسید تا زمینه برای جدا شدن طیف وسیعی از اصول‌گرایان از احمدی‌نژاد و جریانش فراهم شود.

در آن مقطع، علاوه بر فاصله گرفتن علنی بخشی از اصول‌گرایان از احمدی‌نژاد، اتفاق مهم دیگری هم در بین آنها رخ داد. پس از ماجرای خانه‌نشینی در ابتدای سال 90، برخی از وزرای محمود احمدی‌نژاد، ساز جدایی جریانی از او را کوک کرده و جریانی را با عنوان جبهه پایداری و با محوریت صادق محصولی و البته در نظر گرفتن تفکرات محمدتقی مصباح‌یزدی، به وجود آوردند. به عبارتی، اگر محمود احمدی‌نژاد را منشعب‌شده از دل جریان اصول‌گرایی بدانیم، پایداری انشعاب در انشعابی بود که از درون جریان احمدی‌نژاد به وجود آمد. 

پیش از اینکه به معرفی لیدرهای این دو گروه بپردازیم، باید به روند فعالیت آنها اشاره‌ای کوتاه کنیم. جریانی که محمود احمدی‌نژاد در رأس آن حضور دارد و خودشان را «دولت بهار» نامگذاری کرده‌اند را می‌توان گروه هست و نیست، خطاب کرد؛ به عبارتی آنها هم هستند و هم نیستند. نیستند از این جهت که فعالیت آنچنانی ندارند، هستند از آن جهت که در آستانه انتخابات‌های ریاست‌جمهوری، پیدایشان شده و به وسیله یکی از لیدرهای شاخصی که دارند، خودنمایی می‌کنند و پس از ردصلاحیت در انتخابات ساکت شده تا به دور بعدی برسند. البته نباید فراموش کرد که آنها در ابتدای دولت حسن روحانی از طریق احمدی‌نژاد و دو لیدر دیگر بهاری‌ها، اظهارات جنجالی زیادی داشتند اما هیچ‌کدام به نتیجه منتهی نشد و هیجان‌شان به پایان رسید؛ به عبارتی می‌توان این گروه را تمام‌شده تلقی کرد. 

اما در مقابل، ماجرا برای جبهه پایداری متفاوت است. آنها اولین گام جدی خود را در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری دوره یازدهم برداشتند؛ جایی که بدون توجه به اینکه در جریان اصول‌گرا چه می‌گذرد، به صورت مستقل وارد انتخابات شده و ابتدا کامران باقری‌لنکرانی را کاندیدا کرده و سپس، پس از ردصلاحیت، سعید جلیلی را محور قرار دادند، کار را پیش گرفتند و همراه با سایر اصول‌گرایان از اصلاح‌طلبان شکست خوردند.

این روند تا سال 98 هم ادامه پیدا کرد و آنها سعی می‌کردند به صورت جزیره‌ای مستقل عمل کنند اما از آن سال و در جریان انتخابات مجلس یازدهم، توانستند خود را به جریان‌های اصلی اصول‌گرایان نزدیک کرده و در راستای همان هدف مشترک سابق (دشمن مشترک)، پیش‌روی کنند و با هر روش ممکن و کمک‌های خارج از چارچوب، قدرت را در اختیار بگیرند اما این روند کمتر از 5 سال دوام آورد.

درگذشت ناگهانی سیدابراهیم رئیسی در اردیبهشت‌ماه سال گذشته و برگزاری انتخابات زودهنگام ریاست‌جمهوری در تابستان 1403، زمینه فعال شدن گسل قدیمی را فراهم کرد و منشعب‌شده‌ها از دولت احمدی‌نژاد، با تمام قدرت مقابل اصول‌گرایان صف‌آرایی کردند؛ روندی که ماجرای سال 92 را برای آنها و اصول‌گرایان تکرار کرد و یکبار دیگر، قدرت به اصلاح‌طلبان واگذار شد. 

اما درباره لیدرها و چهره‌های اصلی این دو گروه هم باید به دو جهت اشاره داشت. اول اینکه درباره دولت بهاری‌ها، آنها محمود احمدی‌نژاد را دارند و او در کنار خود اسفندیار رحیم‌مشایی و حمید بقایی را داشت که به نوعی لیدرهای سطح پایین‌تر از او محسوب می‌شدند اما نکته اینجاست که بقایی و مشایی دیگر عملاً وجود ندارند و فعالیت نمی‌کنند. البته نباید فراموش کرد که چه در مقطعی که احمدی‌نژاد قدرت داشت و چه پس از آن، این جریان در معرفی لیدر از درون خود ناکام بوده و همه بار روی دوش احمدی‌نژاد بود.  ولی ماجرا درباره جبهه پایداری متفاوت است.

آنها که با تکیه بر دیدگاه‌های مرحوم مصباح‌یزدی فعالیت خود را آغاز کرده بودند، در هرم خود چهره‌های شاخص کابینه احمدی‌نژاد را داشتند که شاخص‌ترین آنها، صادق محصولی بود. در کنار محصولی، چهره‌هایی چون کامران باقری‌لنکرانی، غلامحسین الهام، محمد سلیمانی، زهره طبیب‌زاده و مرتضی آقاتهرانی، از دیگر چهره‌های سرشناسی بودند که این کشش را در بخشی از خودی‌ها داشتند که بتوانند تاثیرگذار باشند اما به مرور، برخی چهره‌ها از آن حلقه ابتدایی دور شدند و دیگر خبری از الهام، سلیمانی و باقری‌لنکرانی نیست. نکته مهم درباره جبهه پایداری این است که آنها به غیر از داشته‌های قبلی خود، چهره جدیدی را رو نکرده‌اند و با همان داشته‎‌های قبلی به کار خود ادامه می‌دهند. 

جریان پنجم – دوران شریان 

اسفندماه 1401 و در حالی که اصول‌گرایان با انواع روش‌ها موفق شده بودند قدرت را یکدست کنند، ماجرایی دیگر پیش آمد و خبری منتشر شد مبنی بر اینکه گروهی جدید در بین اصول‌گرایان با نام شریان (شبکه راهبردی یاران انقلاب اسلامی) اعلام موجودیت کرده است. هرچند اعلام موجودیت بدون حساب و کتاب احزاب و گروه‌ها در ایران نکته عجیبی محسوب نمی‌شود و ده‌ها حزب و گروه وجود دارد که حتی برای سیاسیون هم نام آنها آشنا نیست، اما ماجرا درباره شریان به شکل دیگری بود. در لیست اولیه شورای مرکزی آنها، نامی آشنا دیده می‌شد که پیش از این در جبهه پایداری فعال بود، ولی مدتی بود که از آن جبهه جدا شده بود.

نگاهی به دیدگاه‌هایی که این جریان دارد، آنها را شبیه به جبهه پایداری نشان می‌دهد. به عبارتی می‌توان گفت آنها «انشعاب در انشعاب در انشعاب» به شمار می‌روند که با سرعت بالایی در حال فعالیت هستند و سیاست‌هایی را در پیش گرفته‌اند که نشان از این دارد که می‌خواهند راهی جدا از سایر اصول‌گرایان طی کنند؛ کما اینکه در جریان انتخابات مجلس دوازدهم کاملاً مقابل اصول‌گرایان و حتی جبهه پایداری ایستادند و مستقل از آنها پیش رفتند.

اما درباره چهره‌های این گروه چه می‌توان گفت؟ برخلاف جبهه پایداری، آنها به صورت مستقیم فردی را به عنوان لیدر معنوی خود معرفی نکرده‌اند اما نگاهی به کانال تلگرامی‌شان نشان می‌دهد که بر محوریت سیدمحمدمهدی میرباقری فعالیت می‌کنند؛ هرچند خودشان چنین چیزی را نگفته‌اند. اما در مجموعه شریان، مطرح‌ترین چهره‌ها که شاید توانایی لیدر شدن را داشته باشند، مانند پایداری به اندازه انگشتان یک دست هم نمی‌رسند. کافی است به لیست شورای مرکزی نگاه کنیم، جز حمید رسایی چهره‌ای که برای جامعه شناخته شده باشد، وجود ندارد.

در کدام مسیر قرار دارند؟ 

با آنچه که در این گزارش مورد اشاره قرار گرفت، می‌توان این موارد را مورد توجه قرار داد: 

 در بین 5 جریانی که مورد اشاره قرار گرفت، سه جریان مشغول به فعالیت هستند اما دو جریانی که از دل اصول‌گرایان منشعب شده بودند، فاقد فعالیت هستند. البته اشاره شد که جریان احمدی‌نژاد در آستانه هر انتخابات با محوریت شخص رئیس دولت‌های نهم و دهم به میدان آمده، چند روزی فعالیت می‌کند و بعد از آن ساکت می‌شود. به عبارتی می‌توان آنها را هم در کنار دفاع از ارزش‌ها جریانی پایان‌یافته دانست. 

 در بحث لیدری معنوی و یا همان ریش‌سفیدی، مجموعه هر سه جریان اصول‌گرا که مشغول به فعالیت هستند، با مشکل بزرگی روبه‌رو هستند. جریان اول که هاشمی‌رفسنجانی، ناطق نوری و مهدوی کنی را از دست داد. پس از او حدادعادل در تلاش است که چنین نقشی را ایفا کند که البته به هیچ عنوان نمی‌توان او را حتی نزدیک به شخصیت‌هایی چون هاشمی‌رفسنجانی، ناطق نوری و مهدوی کنی تلقی کرد.

اصول‌گرایان به حرف آن سه نفر، با آن سابقه گوش ندادند، حداد که جای خود دارد. درباره پایداری اوضاع کمی بهتر است. آنها بعد از درگذشت مصباح‌یزدی، تقریباً بخش مهمی از لیدری معنوی خود را به مرتضی آقاتهرانی سپرده‌اند؛ هرچند فاصله زیاد مصباح و آقاتهرانی هم امری کاملاً مشخص است. اما درباره شریان اوضاع کاملاً عجیب است، آنها برخلاف پایداری، سراغ کسی نرفته‌اند و ماجرای میرباقری هم فقط بخاطر نزدیک بودن دیدگاه‌هایشان به یکدیگر است.

 درباره سطوح دیگر لیدری، وضعیت در جریان اول کمی بهتر است و آنها به واسطه حضور افرادی چون علی لاریجانی، محمدرضا باهنر و محمدباقر قالیباف، حداقل چیزی برای ارائه دارند اما اوضاع در جریان‌های زنده دیگر عجیب است. اگر از کنار نام نماینده‌های جنجالی که به مجلس رفته‌اند عبور کنیم، بعضاً شاهد این هستیم که این جریان‌ها چون خودشان نیرویی برای اقناع جامعه ندارند، سراغ نیروهای بیرونی می‌روند. به عبارتی هر چهره جنجالی که حرفی مشابه آنها بزند، آنها خود را نزدیکِ او می‌کنند تا از قبال او اعتبار پیدا کرده و از نظر کلامی در مسیر هدف حرکت کنند. اینکه این چهره چه کسی و در کجاست برایشان مهم نیست.  

۲۹۲۲۲

منبع خبر "خبرآنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.