به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، در هفتههای اخیر، باز هم نام اومیکرون بر زبانها افتاده است؛ اما اینبار در چهرهای تازه و پنهانتر. زیرسویههای جدید این ویروس، آرام و بیصدا در حال گسترش هستند و نمودشان را میتوان در صفهای طولانی آزمایشگاهها و بخشهای بستری بیمارستانها دید.
هرچند گفته میشود شدت بیماری کمتر از گذشته است؛ اما این «کمتر بودن» برای سالمندان و بیماران زمینهای معنای خاصی ندارد؛ چراکه یک تب ساده، یک سرفه خشک، میتواند آغازگر بحرانی جدی برای آنان باشد.
روند صعودی موارد ابتلا، زنگ هشدار را دوباره به صدا درآورده است. حالا دیگر ماسک، تنها یک توصیه نیست، بلکه سپری است در برابر موجی که بیوقفه در راه است.
پروتکلهای بهداشتی فراموششده، بار دیگر باید به عادت روزانه ما بازگردند. پیش از آنکه دوباره دیر شود.
محمدرضا صالحی متخصص بیماریهای عفونی و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، در گفت و گویی با مهر در رابطه با شیوع کرونا در هفتههای اخیر توضیح داده و گفته بود: در هفتههای اخیر، موارد ابتلاء به ویروس کرونا بهویژه با زیرگونههای جدید اُمیکرون، در کشور روندی صعودی به خود گرفته است. همچنین آمار بستری بیماران در اردیبهشتماه نسبت به فروردین ماه افزایش محسوسی داشته است. ویروس غالب فعلی همان کووید -۱۹ با زیرسویههای اومیکرون است که علائمی شبیه به آنفولانزا دارد. سرفه، عطسه، گلودرد، سردرد و ترشحات سینوسی در کودکان و بزرگسالان مشاهده میشود و به صورت معمول ۷ تا ۱۰ روز به طول میانجامد.
یک دختر جوان، به خبرنگار رکنا روایت بیماری مادرش را به زبان می آورد که شاید صحبت های بسیاری از افرادی باشد که در ایران زندگی می کنند و یکباره سر و کارشان به بیمارستان های شهر کشیده می شود.
او می گوید: مادرم مدتی بود که ناخوشاحوال بود؛ بیحال، با تهماندهای از تب و لرز و گاه استفراغ. گاهی پرانرژی، گاهی فرسوده و خاموش. چند روزی در خانه ماند به این امید که شاید استراحت، حالش را بهتر کند. به درمانگاهی رفتیم. تشخیص سرماخوردگی دادند و سرمی زدند همراه با چند آمپول تقویتی؛ اما حالش بهتر نشد. دو سه روز بعد، بیمارتر از پیش، اینبار به بیمارستانی خصوصی رفتیم. باز هم همان نسخه تکراری: سرم، داروهای سرماخوردگی، و مرخصی. اما شب حادثه، همان شبی که هیچوقت از خاطرم نمیرود، مادرم حتی نمیتوانست روی پا بایستد. چشمهایش بیرمق بود، نفس کشیدنش دشوار و رنگش مثل گچ سفید.
این دختر جوان می افزاید: او را دوباره به همان بیمارستان خصوصی بردم. پزشکان گفتند که ریهها درگیر شدهاند و باید فوراً بستری شود، اما هزینهها چنان بالا بود که تصمیم گرفتم مادر را به یک بیمارستان فوقتخصصی دولتی منتقل کنم؛ بیمارستانی که نامش امیدبخش بود و تخصصش در زمینه بیماریهای ریوی. با تصور اینکه با وضع بحرانی مادرم، بیدرنگ او را بستری میکنند، وارد بیمارستان شدیم. اما آنچه دیدم، با هر آنچه از یک مرکز درمانی انتظار داشتم، تفاوت داشت. پزشکی که حال مادرم را «بسیار وخیم» اعلام کرد، ناچار شد با التماس و اصرار، همکار خود را در بخش اسکن راضی کند تا از ریه مادرم تصویر بگیرد؛ در ساعتی که بیمارستان خلوت بود و خبری از مراجعان نبود.
او تاکید می کند: اسکن را گرفتند. پزشک با نگاهی به آن، پرده از فاجعهای بزرگ برداشت: نزدیک به ۸۰ درصد از ریه مادرم درگیر عفونت شده بود، بخشی از ریه آب آورده بود و سطح اکسیژن خونش به شدت پایین آمده بود. با چهرهای جدی و نگران گفت: «باید فوراً بستری شود. حتی در میان همه بیمارانی که اینجا هستند، حال او از همه وخیمتر است.» اما بلافاصله اضافه کرد: «متأسفم، تخت آی سی یو خالی نداریم. پسفردا بیایید!» من در همان بیمارستان، افراد دیگری را دیدم که آنها نیز التماس می کردند که بیمار بدحالشان در بیمارستان بستری شود؛ ولی کاری از دست هیچ کداممان بر نمی آمد. ناامید از آن بیمارستان خارج شدیم. مادرم روی صندلی عقب ماشین افتاده بود. من اما، از بیمارستانی به بیمارستان دیگر میرفتم؛ بیمارستانهایی که یکی پس از دیگری گفتند: «برو، فردا بیا! برو پس فردا بیا!» دیگر کارم به گریه رسیده بود. التماس میکردم. زمان برای ما طلایی بود و از دست رفتن هر ثانیهها حیاتی به نظر می رسیدند.
این دختر جوان می گوید: در نهایت، به ناچار به همان بیمارستان خصوصی بازگشتیم. جایی که در همان لحظه ورود، مادرم را معاینه کردند، بلافاصله او را بستری کردند، داروهایش را خودشان تهیه کردند و با احترام و آرامش با ما برخورد کردند. آن شب، من ماندم و اتوبان های تهران و یک مادری که داشتم از دستش می دادم، اشکهایی که روی صورتم جاری بود و بیمارستانهای دولتی که با پول مردم ساخته شده بودند اما مردم را از درِ خود میراندند.
او در پایان می افزاید: در پایان، تنها این حقیقت برایم باقی ماند: در بیمارستانهای خصوصی، اگرچه هزینه سنگین است، اما دستکم انسان را میبینند. درد را جدی میگیرند. و اگر در آستانه مرگ باشی، نمیگویند: «پسفردا بیا.»
شاخص تعداد تختهای بیمارستانی نسبت به جمعیت، یکی از معیارهای کلیدی برای سنجش توان زیرساختهای سلامت در یک کشور به شمار میرود که نمایانگر میزان آمادگی نظام سلامت برای پاسخگویی به نیازهای درمانی مردم، بهویژه در شرایط بحرانی همچون همهگیری بیماریها، بلایای طبیعی یا جنگ است. بهطور نمونه، در جریان پاندمی کرونا، کشورهایی با زیرساخت بیمارستانی قوی، عملکرد بهتری در مدیریت بیماران و کاهش نرخ مرگومیر داشتند.
بر پایه دادههای مرکز آمار ایران، در سال ۱۴۰۲ به ازای هر ۱۰ هزار نفر، فقط ۱۷.۲۰ تخت فعال بیمارستانی در کشور وجود دارد؛ یعنی برای هر یک میلیون نفر، ۱۷۲۰ تخت بیمارستانی فعال است.