به گزارش خبرنگار مهر، از ۶ سال و ۱۱ ماه و ۲۰ روزی که «سید محمدعلی آلهاشم» امام جمعه تبریز بودند، «لیلا حسیننیا» شاعر جوان تبریزی این افتخار را داشت که ارتباط زیادی با او داشته باشد. دلیلش نه فقط رفاقت قدیمی شهید آلهاشم با پدر و عموی این شاعر، که سبک زندگی این روحانی دوستداشتنی به عنوان یک امامجمعه و نماینده ولی فقیه بود.
گفتوگوی ما با لیلا حسیننیا در ایام سالگرد شهادت «شهدای خدمت» را درباره سومین امامجمعه شهید تبریز بخوانید.
* ارتباط شهید آلهاشم با قشرهای مختلف جامعه تبریز چگونه بود؟
یکی از مهمترین سلوکهای رفتاری ایشان این بود که در جمعهای مختلف حاضر میشدند و در هر قشری از جامعه، از هنرمند و دانشجو تا سیاستمدار و فعال اقتصادی، فعالان آن قشر را پیدا میکردند و با آنها ارتباط میگرفتند. این ارتباط مداوم بود و به سمت حمایت پیش میرفت.
گاهی یک مسئول، با یک قشر سلامعلیک میکند و تمام میشود. اما گاهی ارتباط متقابل ایجاد میکنند و این ارتباط را توسعه میدهند. آقای آلهاشم اینگونه بودند. سبک زندگیشان در میان مردم به گونهای بود که همه قشرهای جامعه، او را نزدیکترین چهره به خود میدانستند. مثلاً اگر به نانوایی محلهشان میرفتید، میگفتند آقای آلهاشم همیشه به ما سر میزدند.
محله «سِلاب» محل زندگی خاندان پدری ایشان در تبریز، یکی از کمبرخوردارترین محلههای تبریز محسوب میشود و کاملاً پایینشهر است. از خیلیها شنیدم، آقای آلهاشم خریدهای روزمرهشان را هم از آنجا انجام میدادند و با بقال محله، نانوا و دیگر اهالی ارتباط داشتند. هر قشری فکر میکرد که آقای آلهاشم نزدیکترین فرد به آن قشر است.
* چه نکتهای از شخصیت و منش اجتماعی او کمتر در رسانهها مطرح شده است؟
بعد از شهادتشان، روایتهای زیادی دربارهشان نوشتم و با رسانههای مختلفی گفتوگو کردم. اما یک نکته مهم هست که فکر میکنم کمتر برجسته کرده و بازتاب دادهام. بارها گفتهایم و شنیدهایم که آقای آلهاشم شخصیت مهربان و آغوش بازی برای مردم داشتند. اما باید به نکتهای بسیار مهم هم اشاره کنم؛ اینکه ایشان مدیر بسیار موفقی بودند.
حضورشان در استان باعث شده بود مدیران استانی یک پناهگاه امن داشته باشند و وقتی در کارشان مشکلی پیش میآمد یا کاری لنگ میشد، حتماً به سراغ او میرفتند. اما اینگونه نبود که چون او مهربان هستند، هر کاری که مدیران دلشان خواست انجام بدهند. او نظمی بسیار پدرانه در جامعه ایجاد کرده بودند. نظمی که باعث میشد، مثلاً اگر در جایی سلام کسی را سنگین میگرفتند، آن فرد یا مدیر میرفت ببیند چه کرده که او سلامش را سنگین گرفتهاند. هر جا لازم بود، تشری میزدند و نظم لازم را ایجاد میکردند. این نظم، یک مصداق بزرگ خدمت به مردم است که در ذهن من از آقای آلهاشم باقی مانده است.
او در مرکز نظارت قرار گرفته بودند. در نماز جمعه، میزهای خدمت به مردم گذاشته بودند. یکی از میزها هم متعلق به خودشان بود. به همین خاطر مدیران مختلف حتماً در آنجا حاضر میشدند و ایشان بازخورد این رفتارها را میسنجیدند.
* سبک رفتار و تعامل ایشان با مردم چگونه بود؟
او سعی میکرد هر طور که ممکن بود، رفتوآمدش در میان مردم باشد. اگر مسیر مناسبی بود، پیاده میرفتند، از بازار عبور میکردند، تاکسی میگرفتند، یا با اتوبوس میرفتند. فقط اگر ضرورتی بود، با راننده شخصیشان حرکت میکردند.
در این مسیر، مردم مدام از ایشان مطالبه داشتند، از وضعیت اتوبوسهای شهر تا بیکاری فرزندان؛ ایشان هم سعی میکردند تا جایی که امکان داشت، این مطالبات را به سرمنزل مقصود برسانند. حضور پدرانه ایشان کاملاً ملموس بود. احساس میکردم واقعاً دارند بار شهر و حتی استان را به دوش میکشند.
خیلی وقتها در جلسات و برنامهها میدیدم و الان با تمام وجود شهادت میدهم که گاهی واقعاً خسته بودند و توان نشستن در جلسه را نداشتند. اما منتظر میماندند، برای مردم میایستادند، برای مردم صبر میکردند، به حرف مردم گوش میدادند و از کنار کسی با عجله و بیاعتنا عبور نمیکردند. همین رفتارها و ویژگیها باعث شد که خبر شهادت ایشان به یک فاجعه بزرگ برای مردم تبریز تبدیل شود.
* وقتی خبر سقوط هلیکوپتر حامل شهید آلهاشم رسید، حال و هوای تبریز چگونه بود؟
روز اول خیلیها انکار میکردند و میگفتند او برمیگردند. اما فردای آن روز که خبر قطعی شد، در شهر میدیدم که مردم با چه بهتی به هم نگاه میکنند. خیلی سریع مردم در مقابل خانهشان، یعنی بیت امام جمعه تبریز در خیابان باغشمال، جمع شدند. عزاداریهای عجیبی انجام شد. حدود ساعت هفت صبح خبر شهادتشان منتشر شد. تا ساعت ۱۰:۱۵ که من جلوی خانهشان بودم، دیگر جایی برای سوزن انداختن نبود. آنجا میشد معجزه و هنر آلهاشم بودن را دید.
هنر آلهاشم بودن این بود که منِ شاعر مذهبی انقلابی، آنجا داشتم زار زار گریه میکردم؛ هنرمندی از تفکر دیگر که اصلاً ربطی به جریان انقلاب نداشت و حتی هنر انقلاب را به رسمیت نمیشناخت، هم ایستاده بود و گریه میکرد. فرد دیگری هم که آقای آلهاشم فقط یک بار در خیابان به او لبخند زده بود، ایستاده بود و گریه میکرد.
* از مراسمهایی که در عزای شهید آل هاشم برگزار شد بگویید.
جریان عزاداری برای آقای آلهاشم تا هفتهها قطع نشد و مسجد به مسجد و هیئت به هیئت پیش میرفت. بعدازظهر آن روز هم مردم در مصلای تبریز جمع شدند. هنوز تدفین انجام نشده بود. ولی مردم به دنبال جایی میگشتند که سوگواری کنند. کسی نیامده بود به دیگری تسلیت بگوید. هر کسی خودش صاحبعزا بود، صاحبعزای امام جمعه.
نکتهای درباره مردم تبریز است که در جریان شهادت سردار سلیمانی هم به چشم آمد؛ اقدام بهموقع مردم که تحسین حضرت آقا را برانگیخت. مردم تبریز منتظر نمیمانند که برنامهای از پیش اعلام شود، بعد جمع شوند. خودشان بهصورت خودجوش، از طریق نهادهای مردمی مثل هیئتها، جمع میشوند. دو مراسم مهم در تبریز برگزار شد؛ یکی مراسم بدرقه که پیکرهای همه شهدای هلیکوپتر در تبریز بدرقه شدند و دیگری مراسم تشییع و تدفین حضرت آلهاشم در تبریز. در هر دو مراسم، وضعیت شهر تبریز یک سوگ عجیب بود. من تاکنون چنین چیزی ندیده بودم. از بزرگان که پرسیدم گفتند این حالت تنها در شهادت شهید آیتالله قاضی و شهید آیتالله مدنی، امام جمعههای پیشین شهر تبریز، اتفاق افتاده بود.
در مراسم تشییع، در حد فاصل میدان نماز تا میدان ساعت، حضور مردم یک بحث بود (چون من در لحظه به لحظه آن حضور داشتم) و سوگ مردم بحث دیگری. مردم داغدار بودند و زارزار گریه میکردند. انگار که هر کدامشان به شخصه آمده بودند که پدر خودشان را دفن کنند.
* مراسم تدفین چطور پیش رفت؟ توانستید مزارشان را زیارت کنید؟
مراسم دو بخش داشت؛ تشییع داخل شهر و مراسم تدفین در گلزار شهدای آرامستان وادی رحمت تبریز. مسیری از شهر تا آرامستان وجود دارد که به دلیل هجوم مردم و اتوبوسهایی که از شهر مردم را میآوردند، ترافیک سنگینی در آن ایجاد شده بود.
مردم در جایجای این مسیر، ماشینهایشان را کنار جاده میگذاشتند و چندین کیلومتر پیاده میرفتند تا به مراسم تدفین برسند. فکر نمیکنم کسی برای زیارت مزار عزیز خودش هم چنین کاری بکند. پیاده، یا حتی پشت وانتها پر از زنان و مردانی بود که به سمت محل تشییع حرکت میکردند. هر کس به هر طریقی که میتوانست، میخواست خودش را برساند.
بعد از مراسم هم چند ساعتی آنجا بودم؛ چون ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که نمیتوانستم مزار را ببینم. مراسم حدود ساعت ۱۳ تمام شد و ما تا ساعت ۱۶ آنجا ماندیم. اما ازدحام جمعیت قطع نمیشد. فردای آن روز دوباره رفتیم و باز ازدحام جمعیت اجازه زیارت نمیداد. هنوز هم مردم گروه گروه به زیارت مزار ایشان میروند؛ و همه اینها نتیجه رفتار ایشان با مردم و بازتاب مهربانی او با مردم است.
مردم آیینهدار رفتار مسئولینشان هستند؛ اگر مسئولان از مردم فرار کنند، مردم هم از مسئولان فرار میکنند. اما اگر مسئولی مانند آقای آلهاشم باشد که همه را زیر سایه عبایش جمع کند، قطعاً دلها را به دست میآورد. خود من در جاهایی که واقعاً احساس نیاز به کمک میکردم، یکی از اولین کسانی که به ذهنم میرسید آقای آلهاشم بود. میدانستم که اگر به او بگویم «آقا، من اینجا گیر کردهام» یا «این مشکل را دارم»، شاید خیلی جاها واقعاً کاری از دستشان برنمیآمد؛ چون ممکن بود مسئله مربوط به حوزه اختیارات ایشان نباشد. اما آنقدر قوی و شریف همدردی میکردند که آدم با خودش میگفت «خب، مشکلم حل نشد، اما یک همدرد و یک رفیق پیدا کردم که حرفم را به او بزنم.» این خصلت مهم او بود.
* به نظر شما چه نکتهای در تربیت خانوادگی شهید آلهاشم باعث شده بود که اینقدر مردمی و بیادعا باشند؟
پدر آقای آلهاشم یکی از نسبشناسان برجسته سادات در آذربایجان هستند و جایگاه علمی بسیار مهمی در تبریز دارند. اما برای خدمت به مردم، سالها در برنامههای افطار سیمای سهند (شبکه استانی آذربایجان شرقی) برای مردم احکام ساده نماز و روزه را بیان میکردند؛ کاری که یک طلبه جوان هم میتوانست انجام دهد.
خیلی از مردم تبریز احکام روزه را از او یاد گرفتهاند؛ چون سالها، با همان لحن پدرانه، آرام و شمرده، به سادهترین و روانترین شکل، با عادت علمای کهن که دستانشان را روی زانو میگذاشتند، این احکام را بیان میکردند. او حق بزرگی بر گردن مردم تبریز دارند. مردم تبریز به او تبرک میجویند. روز عید غدیر که ایشان در خانه جشن میگیرند، جلوی خانهشان جمع میشوند و عیدی میگیرند. فکر میکنم این تربیت پدری و نان حلال سفره پدر شهید آلهاشم باعث شده بود که خود او اینقدر مردمی باشند. از پدرشان یاد گرفته بودند مردمی باشند.
سالها پدرشان امام جمعه موقت تبریز بودند؛ زمانی که آیتا… مجتهد شبستری امام جمعه دائم تبریز بودند. با این حال هیچوقت احساس نمیشد جایگاه خاصی دارند یا اهل سوءاستفاده از موقعیت خود باشند. همان روزهای اول بعد از شهادت، وقتی به مصلای تبریز رفتم، دیدم یکی از هممحلهایهای قدیم ما بهعنوان صاحب مجلس (در تبریز میگوئیم عزادار) حاضر بود.
از مادرم پرسیدم «فلانی چرا اینجا عزادار هستند؟» مادرم گفتند «او خواهر امام جمعه هستند.» من سالها در تبریز بودم و این را نمیدانستم. این سلوک خانوادگی این خانواده است. هیچ نوع سوءاستفادهای از موقعیت نمیکردند.
در تبریز، هر چقدر هم با آقای آلهاشم برخورد داشتید، باز نمیدانستید پسرشان، دخترشان یا همسرشان کیست؛ چون اجازه نمیدادند که خانوادهشان خارج از مسیر عادی زندگی کنند. برادرانشان هم کارمندان ساده بودند.
او خودشان آقازاده بودند، اما رسم آقازادگی نداشتند. هر جا که میتوانستند، از جوانان محروم حمایت میکردند و دست خیلیها را گرفتند. بعد از شهادتشان، از فرد بسیار موثقی در بیت امام جمعه شنیدم که «یکی از مسائل ما بعد از شهادت او این است که تعداد زیادی از مردم میآیند و میگویند ما مدیون حاج آقا هستیم و آمدهایم دینمان را ادا کنیم.»
فکر نمیکنم در کشور کسی را مثل او پیدا کنید که اینگونه نمایندگی ولیفقیه را در استان خود انجام داده باشد. او آئینه تمامنمای رفتار مقام معظم رهبری با مردم بودند؛ جایی عطوفت، جایی دقت، جایی کاریزما، جایی سختگیری، و در مجموع یک آغوش باز و یک اسلام رحمانیِ صددرصد برای مردم.