به گزارش خبرورزشی، همانطور که از ابتدا پیدا بود مطرح کردن نام کیکه سانچز فلورس چیزی جز یک خیالپردازی کلاسیک نبود؛ رویایی که شاید فقط در ذهن مدیرانی شکل میگیرد که هنوز در فاز رؤیای کوانتومی زندگی میکنند.
حتی اگر این نام از سوی کلارنس سیدورف مطرح شده باشد، فقط یک چیز روشن میشود: مشاورها هم این روزها از اصل عدم قطعیت پیروی میکنند—نه جایگاهشان مشخص است، نه کارکردشان.
و حالا اگر تلاش شود پای سیدورف از این ماجرا بیرون کشیده شود، دوباره همان پارادوکس آشنای والتر ماتزاری گیت مطرح میشود: نوعی گرهی کوانتومی که حضور یا عدم حضور افراد را نمیتوان با قطعیت تعیین کرد، مثل گربهی شرودینگر که هم زنده است و هم مرده—تا وقتی که جعبه را باز نکنی.
در این میان، تاجرنیا دوباره در فضای ذهنیِ غیرقطعی و چندجهانی بهدنبال یک «نام بزرگ» است؛ گویی درگیر همدوسی کوانتومی با ذهنیتی است که هنوز نمیداند استقلال به چه چیزی نیاز دارد.
یک ماه از سفر آمستردام گذشته، اما خروجی چیزی کمتر از صفر است. استقلال هنوز در همان مختصات ایستاده: نقطه صفر. بدون مربی. بدون ایده. بدون یک ذره جهتگیری روشن. در چنین وضعیتی، صحبت از برنامهی استراتژیک سهساله بیشتر شبیه یک نظریهی احتمالاتی است؛ شبیه آنچه در مکانیک کوانتومی میگویند: «ما نمیدانیم ذره کجاست، فقط احتمال میدهیم شاید در این فضا حضور داشته باشد.»
با چنین مدل ذهنیای، استقلال نه در دنیای کلاسیک پیش میرود، نه در دنیای مدرن؛ بلکه در جایی بین واقعیت و توهم شناور است—مثل همان جعبهی شرودینگر که باز هم نمیدانیم چه زمانی باز خواهد شد.
پی نوشت: گربهی شرودینگر یک آزمایش فکری است که ۹۰ سال قبل دانشمندی اتریشی به همین نام ابداع کرد.