به گزارش سرویس جهان مشرق، در دو سه هفتهی اخیر، حرکاتی مشکوک و عجیب از برخی سیاستمداران ارشد غربی سر زده که سوژهی بحثهای داغ رسانهای و شبکههای اجتماعی تبدیل شدند.
پایگاه خبری-تحلیلی «SOUTH FRONT»، در گزارشی با برجستهکردن دو مورد از این حرکات، یعنی ثبت چیزی شبیه به دستمال حاوی مواد مخدر و قاشق استعمال دماغی کوکائین در دیدار رهبران تروئیکای اروپایی، و همچنین پشت و رو پوشیدن شلوار توسط ولادیمیر زلسنکی، رییس جمهور اوکراین، این مصادیق را نشانگان و نمادی از انحطاط و افول «الیت» سیاسی غرب در معنایی کلی قلمداد کرده و به بررسی آن پرداخته است.
لازم به ذکر است که این مقاله قبل از انتشار ویدئویی عجیب از حملهی فیزیکی بریژیت ماکرون، بانوی اول فرانسه به امانوئل مکرون منتشر شد که خود مصداق دیگری از حرکات و سکنات عجیب این روزهای رهبران غربی است.
"نسل اول عشایر از بیابان می آید، شهر را فتح می کند و نخبگان محلی را نابود میسازد. نسل دوم مرزها را گسترش می دهد و یک امپراتوری ایجاد می کند. نسل سوم درختان سرو می کارند، هنر و فرهنگ را ترویج می دهند. نسل چهارم توسط کسانی که دوباره از بیابان می آیند، از بین می رود."(ابن خلدون ، مورخ و جامعه شناس بزرگ عرب، قرن ۱۴ میلادی)
در هفتهای که به نظر می رسید رهبری جهان غرب خود را در صحنه جهانی احیاء می کند، دو لحظهی تماشاییِ پوچ را ارائه داد. اول، رئیسجمهور فرانسه، امانوئل ماکرون، نخست وزیر بریتانیا، سِر کِر استارمر و صدراعظم آلمان، فردریش مرتس، سوار بر قطار شکار خبرنگاران شدند. در حالی که به نظر می رسید آنها برای یک نشست دیپلماتیک آماده می شوند — اما به جای بحث در مورد وحدت اروپا، آنها در یک لحظهی واقعا مشکوک گرفتار شدند. دستمال سفید مرموزی که روی میز ماکرون ظاهر شد چه بود؟
برخی از مفسران سیاسی (و چند کارآگاه توییتر) نتوانستند با قطعیت نظر بدهند، اما آنها هم در نهایت بر مشکوک بودن ماجرا صحه گذاشتند. دولت فرانسه به سرعت این اتهامات را رد کرد و آن را "فقط یک دستمال" نامید — اما در آن زمان، شایعات مانند آتش در میان درختان خشک، در حال گسترش بود.
مورد بعدی، البته، ولادیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، بود که در یک نمایش خیرهکننده از رهبری مدرن، در یک جلسهی رسمی، شلوار خود را پشت و رو پوشید!
اینکه آیا این یک تصادف بود یا یک جلوهی مد روز، هنوز مشخص نیست، اما نمی توان انکار کرد که در دنیایی که رهبران بیوقفه زیر ذرهبین رسانهها قرار می گیرند، این اختلال خاص در لباس پوشیدن نمی توانست در موقعیتی شرمآورتر از این برای یک سیاستمدار ارشد رخ دهد. جهان چیزهای عجیب زیادی به خود دیده است، اما اکنون می دانیم: رهبری غربی واقعا وارد فاز پوچی خود شده است.
یک مشکل بزرگتر: نخبگان غربی در سقوط آزاد
البته، این لحظات برای عناوین اخبار جذاب بودند، اما چیزی عمیقتر در اینجا وجود دارد. چیزی که ما شاهد آن هستیم، فروپاشی حرکت-آهستهی نخبگان غربی است-و این فقط در مورد شلوار و دستمال نیست.
این یک فروپاشی اخلاقی در ابعاد بزرگ است، فروپاشی نخبگانی که به قدری از شهروندانشان فاصله گرفتهاند که به نظر می رسد در یک جهان موازی زندگی می کنند. این رهبران فقط اشتباهات سیاسی نمی کنند؛ بلکه شاهدی زنده از فرسایش سیستماتیک اخلاق هستند. بیایید با این واقعیت روبرو شویم. وقتی به این حوادث نگاه می کنید، روشن است: طبقه رهبری غرب نه فقط با مردم ارتباط ندارد، بلکه پوسیدگی خود را بالکل انکار می کند.
پدیده" افول مداوم نخبگان"، همانطور که توسط راس دوتات، مقالهنویس نیویورک تایمز توصیف شده است، این تغییر را بیشتر توضیح می دهد. طبقه سیاسی غربی به تدریج به گروهی از مدیران تکنوکرات تبدیل شده است که دیگر با افرادی که به آنها خدمت می کنند، ارتباط ندارند.
این امر به ویژه در فرانسه آشکار شده است، جایی که رهبران اخیر، مانند ماکرون، از تجربیات زندگی شهروندان خود حذف شده اند. ماکرون، به ویژه، اولین رئیس جمهور فرانسه است که هرگز در ارتش خدمت نکرده است. آخرین رهبر فرانسوی که درگیری نظامی واقعی را تجربه کرد، ژاک شیراک بود که در دهه ۱۹۵۰ در الجزایر خدمت کرد. این عدم ارتباط واقعی با تاریخ یا تجربه نظامی یکی از عوامل کلیدی است که منجر به زوال رهبری می شود که بازتابی از یک بحران فکری و اخلاقی گستردهتر است.
بحران رهبری: نخبگان سیاسی و مرگ تاریخ
فروپاشی نخبگان غربی فراتر از اشتباهات در پوشش و یا گافهای دیپلماتیک است. ما در مورد فروپاشی کامل قوّت فکری و مسئولیت اخلاقی در دنیایی حرف می زنیم که با دنبال کردن سود فوری و منفعت کوتاهمدت دیوانه شده است. این فرایندی است که برای دههها در حال گسترش است و ریشه در تبدیلشدن سیاستمداران به «مدیران» و شهروندان به «مصرفکنندگان» دارد.
عقبنشینی نخبگان از خدمات عمومی واقعی به حوزهی حاکمیت جهانی، منجر به وضعیتی شده که در آن، افکار عمومی توسط شرکتهای چندملیتی و سازمانهای غیردولتی شکل گرفته است. در واقع، ما شاهد تخریب سیستماتیک دولت سنتی به عنوان نهادی ذاتا برای خدمت به مردم، بودهایم. در عوض، دولت در حال تبدیلشدن به یک ابزار دیگر برای جاهطلبیهای نخبگان جهانی است، با رهبرانی که بیشتر بر جهانیشدن و بازارهای مالی متمرکز شدهاند تا بر تأمین نیازهای مردم خود.
بحران اوکراین: نخبگان سیاسی با ریشههای خود ارتباط ندارند
اوکراین را فراموش نکنیم، جایی که انحطاط اخلاقی طبقه سیاسی به سطح پوچی رسیده است. الیت اوکراینی پس از سال ۱۹۹۱، پس از رهاکردن ریشههای اسلاوی خود به نفع پیگیری متوهمانهی ادغام در غرب، به یک شوخی غم انگیز تبدیل شده است. تصادفی نیست که "Kiev"، که زمانی پایتخت اولین کشور بزرگ روسیه بود، اکنون با تلاش تیم زلنسکی و حامیان غربی آنها به عنوان "Kyiv" نامگذاری شده است. این تغییر نام تجاری به عنوان نمونه دیگری از چگونگی استفاده از مانور سیاسی و نمادگرایی برای تغییر شکل تاریخ و هویت، نادیده گرفتن روابط فرهنگی عمیق و میراث مشترک است.
نخبگان سیاسی اوکراین بین دو جهان گرفتار شدهاند: یکی وسواس ایجاد یک خزریهی جدید یهودی را دارد، و دیگری به دنبال ایجاد یک رایش همجنسگرای اروپایی در خاک مسیحیت ارتدوکس است.
این دستورکارهای متناقض منجر به یک بحران اخلاقی و سیاسی شده است، جایی که نخبگان اوکراین دیگر نمی دانند که به کدام سمت بروند. آیا آنها باید در مسیر چندفرهنگی به سبک اروپایی ادامه دهند؛ یک دژ نظامی به سبک UPA(ارتش شورشی اوکراین/ سازمان ملیگرای افراطی اوکراین در جنگ دوم جهانی) بسازند (ایجاد یک دولت ملی اوکراینی شوینیستی با تاسی به اسراییل)، یا باید میراث و سنتهای اسلاوی را که زمانی ملت آنها را بزرگ کرده بود، بپذیرند؟
این مثالی عالی از انتخاب منفی در عمل است: بهترین و درخشانترینها کنار گذاشته شدهاند، در حالی که شخصیتهای فرصتطلب به قدرت رسیدهاند. نتیجه، ظهور یک الیت ترکخورده، سست و گیج است که قادر به ارائه یک چشم انداز منسجم برای آینده اوکراین نیست.
نتیجه گیری: زوال نخبگان، یک بحران جهانی
در پایان روز، آنچه ما در سراسر غرب و در جاهایی مانند اوکراین شاهد آن هستیم، فروپاشی رهبری اخلاقی و فکری است. چه دستمال مشکوک ماکرون باشد یا شلوار پشت و روی زلنسکی، این حوادث به سادگی تجلیات بیرونی یک بحران بسیار عمیقتر هستند-بحرانی که در طول چند نسل در حال شکلگیری است.
نخبگان امروز از مردم و فرهنگ خود جدا شدهاند و سیستمهایی که این نخبگان بر آن حکم می رانند، در آستانهی فروپاشی هستند. این روند تخریب اخلاقی چیزی نیست که بتواند با اصلاحات سطحی معکوس شود؛ ترمیم آن، نیاز به ارتباط مجدد با ارزشهایی دارد که زمانی به این جوامع قدرت می دادند.
غرب تنها از طریق یک تحول واقعی رهبری می تواند امیدوار باشد که از بحران فعلی خود بهبود یابد. چرخهی انحطاط نخبگان، در طول تاریخ ثابت شده است و اگر اقدامی صورت نگیرد، سرنوشت اجتنابناپذیر تمدن غرب نیز انحطاط کامل و فروپاشی خواهد بود.