در ایران پس از انقلاب، سینما فقط یک هنر نبود، یک ابزار تمدنی بود؛ ابزاری برای بازتعریف هویت، دفاع از ارزشها و بازخوانی تاریخی که پر از خون و فداکاری بود. اما همین سینما، که با سرمایه اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی جان گرفت، این روزها شاهد رویش فیلمهایی است که گویی از دل فرهنگ بیریشه پلتفرمهای جهانی درآمدهاند. یکی از جدیدترین نمونهها، سریال «سووشون» ساخته نرگس آبیار است که اولین قسمت آن از پلتفرم نماوا پخش و چند ساعت بعد توقیف و پلتفرم نیز فیلتر شد. سریالی که نه تنها با بنیانهای ارزشی انقلاب اسلامی بیگانه است، بلکه در فرم و محتوا، بوی پاستوریزهشدهی اباحهگری و لیبرالیسم اخلاقی میدهد.
از «شیار ۱۴۳» تا «سووشون»؛ چرخشی معنادار در آثار نرگس آبیار
نرگس آبیار روزگاری به عنوان یکی از امیدهای سینمای انقلاب اسلامی شناخته میشد. با فیلمهایی همچون «شیار ۱۴۳» و «نفس»، او را در صف سینماگران متعهد میدانستند. فیلمهایی که در آنها زن ایرانی، در بستر مقاومت، مادرانگی و امید، به تصویر کشیده میشد. اما حالا و در «سووشون»، نه تنها آن هویت رنگ باخته است، بلکه گویی آبیار، عمداً با گذشته خویش قطع رابطه کرده است.
سووشون نه فقط یک تجربه سینمایی، که نوعی عصیان است؛ عصیان علیه ساختار، علیه سنت، علیه معنویت و حتی علیه تاریخ. این فیلم، در لایههای زیرین خود، پیامهایی را منتقل میکند که با بدنه فرهنگی انقلاب اسلامی در تضاد کامل است. اگر در «شیار ۱۴۳» مادر شهید، تجلی صبر و پایداری بود، در «سووشون» زنان با هویتی بحرانزده، منفعل، افسرده و گاه خیانتپذیر مواجهیم. خانواده، یک قفس است؛ دین، ابزار سرکوب؛ مرد، یا غایب است یا خائن؛ و زن، تنهاست و بیپناه، مگر آنکه تن به رهایی بیقید بدهد.
این چرخش، صرفاً فکری نیست؛ یک بیانیه تصویری است از عبور آگاهانه از گفتمان انقلاب. اگر در «نفس»، خاطرهگرایی کودکانه در دل جنگ و ترس، گرمیبخش تصویر بود، در «سووشون» نوعی بیهویتی بصری و مفهومی وجود دارد که نه به خاطره وفادار است، نه به ارزش.
«سووشون» در ظاهر یک روایت زنانه از تقابل سنت و مدرنیته است، اما در باطن، بازنمایی روحیه اعتراضطلب، شکاک و گاه ضد خانوادهای است که در آن ساختارهای ارزشی سنتی، احمقانه و سرکوبگر تصویر میشوند. هیچ نشانهای از رشد، تعالی، معنا و اخلاق در این فیلم یافت نمیشود. زنِ ایرانی، نه همچون «نرگس» دهه شصتی که در دفاع مقدس میدرخشید، بلکه چون موجودی بحرانزده و گمگشته به تصویر کشیده میشود که آزادیاش در شال افتاده یا بوسهای از سرِ تنهایی خلاصه شده است.
این سریال بیشتر شبیه فریاد خاموش یک هنرمند ناراضی از گذشتهاش است تا یک اثر سینمایی در خدمت مردم و آرمانها.
اباحهگری در پوشش درام اجتماعی
اباحهگری در سینمای ایران، دیگر پنهان نیست. حالا تبدیل به سلیقه رایج برخی پلتفرمها و فیلمسازانی شده که به دنبال خلق شوک فرهنگیاند. اما خطرناکتر از نمایش عریانی یا خیانت، این است که این مفاهیم، عادیسازی و زیباسازی میشوند.
در «سووشون»، سبک زندگی موردنظر کارگردان، نه تنها فاقد ریشه اخلاقی است، بلکه در تلاش است تا مفاهیمی چون وفاداری، حیا، غیرت، و پیوندهای سنتی خانواده ایرانی را عقبمانده، مزاحم یا حتی فاشیستی معرفی کند. چنین رویکردی، بهوضوح تحت تأثیر سینمای شبهروشنفکری جهانی و جشنوارهپسند است.
چرا باید یک زن ایرانی که روزی با شهامت و فهم انقلابی در سینما حاضر شد، حالا اثری خلق کند که پیام آن این است: «نجات، تنها در بریدن از گذشته است»؟
محصولات متضاد یک نظام
نرگس آبیار، تنها نیست. این داستان بارها تکرار شده است. داستان کسانی که با سرمایه جمهوری اسلامی مطرح شدند و پس از مدتی، تیشه به ریشه همین نظام زدند. محمدحسین مهدویان، با «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز»، مورد استقبال نهادهای انقلابی قرار گرفت. اما در «زخم کاری» و «شیشلیک»، به مرور از آن قلهها فاصله گرفت. گویا دیگر تاریخ برایش موضوعیت نداشت، بلکه کاراکترهای بیپروا، هوسآلود، منفعتطلب و بدبین، جذابتر شدند. یا محمود شهریاری که زمانی مجری محبوب تلویزیون بود و با بیتالمال در قامت نماد نسل نو مطرح شد، بعدها به تریبونی علیه همان ارزشهایی بدل شد که او را ساختند. این رفتارهای متناقض و برگشت از مسیر، بیش از آنکه محصول تحول فکری باشد، نشانه ضعف تربیت تمدنی و گسست ریشهای هویتی است
چه شد که سلبریتی، که میتوانست سرباز فرهنگی انقلاب باشد، تبدیل شد به سلاحی علیه آن؟ پاسخ ساده است: ما نه برای تربیت، بلکه برای «تولید» چهرهها برنامه داشتیم. در غیاب تربیت تمدنی، حتی موفقترینها نیز قربانی شهرت، احساس خودمختاری و فشارهای فرهنگی رسانههای جهانی شدند.
تصویر زن، برش از مردم یا پیوست به حقیقت؟
نرگس آبیار در فیلمهای قبلیاش، مثل «شیار ۱۴۳» و «نفس» گرچه گاه با نگاهی احساسی و سانتیمانتالیستی، اما زن را بخشی از امت میدید. زنانی که یا در جبههی دفاع مقدس مادر شهید میشوند، یا در انقلاب، بخشی از تاریخاند، یا در سوریه، مثل مادرِ شهید مدافع حرم، هویتشان را در پیوند با حقیقت مییابند. اما در «سووشون»، این پیوند گسسته شده است. زن در این سریال، نه بهعنوان بخشی از مردم، بلکه بهمثابه ناظری تردیدآمیز، مأیوس و واخورده از مفاهیم مبارزه، تاریخ و حتی وطن ظاهر میشود. این «زنِ بریدن»، در لحظهای که باید انتخاب کند، میان «مردی از مردم» و «زندگی شخصی»، دومی را برمیگزیند.
در واقع، زنِ آبیار، از نظر وجودی، دیگر زنِ انقلاب یا مقاومت نیست؛ او نه شبیه مادر یوسف در «شیار ۱۴۳» است و نه شبیه راویِ نوجوان «نفس». او نه اهل امید است، نه اهل پیوند، نه اهل مسئولیت. او فقط «در حال نگاهکردن» است. درست مثل خودِ آبیار در سالهای اخیر که بهجای حضور مؤثر، نقش ناظری خنثی را ایفا میکند.
تحلیل هنری فیلم از منظر زبان سینمایی، نمادپردازی، میزانسن و روایت
از منظر زبان سینما، «سووشون» پر از تردید است؛ هم در فرم و هم در محتوا. استفاده از رنگهای خنثی، موسیقی مینیمالیستی و قاببندیهایی که گویی دوربین خودش را قایم کرده، به بیننده القا میکند که با فیلمی «حساس به داوری» روبهروست. فیلم نمیخواهد داوری کند؛ میخواهد فقط «نشان بدهد»، اما همین نشاندادن، در بزنگاههای خاص، حامل معنایی قطعی است: «نظامِ مقاومت، به سرانجام نمیرسد؛ مردم، به خطا میروند؛ زن، بهتر است کنار بایستد».
آبیار در طراحی شخصیت مردها، از مدل مردِ مبارز فاصله میگیرد و آنان را یا اهل دعوا و عصبانیت، یا احمق و بیتحلیل نشان میدهد. در واقع، فیلم دچار یک نوع «زنمرکزی مأیوس» است: زنی تنها، آگاه اما مأیوس، زیبا اما خسته، دانا اما بریده. این تصویر، همخوان با نوعی زن غربزدهی پساسکولار است که در ادبیات فمنیستی متأخر ایرانی (و نه غربی اصیل)، تکرار میشود.
نسبت فیلم با جریان فمنیسم ایرانی و جهانی
زنِ سووشون، نه زن مبارز است و نه زن خانوادهمحور. او نمایندهی زن سردرگم است. این شخصیت از دل الگوی بومی زن مسلمان نمیآید و به زن غربیِ فمنیست هم نمیرسد. او در میانراه است. زن فیلم به دنبال نجات فردی است، نه نجات جمعی. او برخلاف قهرمانان زن در فیلمهای مقاومت، در لحظهی بحران، کنار میکشد. این کنارکشیدن، به ظاهر شخصی و روانشناسانه است، اما در زیرلایه، یک بیانیهی سیاسی است: «دیگر نمیتوان با مردم، با انقلاب، با مقاومت، با حقیقت، همراه شد».
در واقع، زنِ آبیار در این فیلم، بهجای آنکه فعالانه در صحنهی تاریخ حاضر باشد، منفعلانه آن را ترک میکند. این دقیقا ضدّ تصویر زن انقلابی است که در روایت امام خمینی و رهبر انقلاب، «مربی جامعه» و «مظهر تحول» است.
چرخش سلبریتی؛ از بومیسازی تا واگرایی
نرگس آبیار، همچون برخی دیگر از چهرههای فرهنگی، محصولِ پروژههای بومیسازی جمهوری اسلامی است. او با حمایت جشنواره فجر، تلویزیون، نهادهای دولتی و نهادهای انقلابی، مشهور شد. اما پس از شهرت، بهتدریج از همان ارزشهایی که به او جایگاه داده بودند، فاصله گرفت.
این مسئله فقط درباره آبیار نیست. مسئله، یک روند است؛ یک مکانیسم سلبریتیسازی معیوب در جمهوری اسلامی که بدون نهاد فرهنگیِ داور و هدایتگر، هنرمند را به جایی میرساند که در بزنگاههای تاریخی، یا سکوت میکند، یا پشت مردم را خالی میکند. سلبریتی در ایران، نهتنها «همراه مردم» نیست، بلکه «همراه موجهای رسانهای» است.
سووشون، اثر یک سلبریتی است؛ اثر کسی که سالها از نهادهای انقلابی تغذیه کرده، اما حالا ترجیح میدهد نقش «روشنفکر سکوتکرده» را بازی کند. این سکوت، البته سکوت نیست؛ موضع است. وقتی همه چیز در حال فروریختن است، سکوت، یعنی همراهی با فروریزی.
سلبریتی، اعتراض و پروژههای فرهنگی موازی
در سالهای اخیر، یک پروژهی نرم برای «بازتولید روشنفکری وابسته» از دل سلبریتیها در جریان است. جریانهای رسانهای خارجنشین، فستیوالهای بینالمللی، سرویسهای فرهنگی، و حتی پلتفرمهای مجازی فارسیزبان، از «نافرمانی ساکت» سلبریتیها حمایت میکنند. در چنین بستری، هنرمندی که بهظاهر چیزی نمیگوید، اما فیلمی میسازد که در آن، زنْ تاریخ را ترک میکند، مردْ خشن است، مبارزهْ بینتیجه است و حقیقتْ گنگ است، در واقع، دارد یک بیانیه صادر میکند.
این پروژه، در حال پرورش «هنرمند رهاشده از هویت» است؛ کسی که هیچ تعهدی به گفتمان انقلاب اسلامی ندارد و در عوض، تعهدی پنهان به پلتفرمهای جهانی دارد.
ریشههای تمدنی چرخش هنرمندان: غفلت از نظام مفهومی
هنرمندی که از هویت خود جدا میشود، الزاماً فریب نخورده است. او گاهی دچار «فقدان نظام داوری» است. در فضای فرهنگی ایران، ما برای هنرمند، نظام مفهومی مستحکم، الگوی زیست اخلاقی و مسیر تعالی طراحی نکردهایم. از او استفاده کردهایم، اما او را ارتقاء ندادهایم. او را به مراسمها بردهایم، اما به تفکر دعوت نکردهایم. نتیجهاش میشود هنرمندی که در روز بحران، نه میداند کجاست، نه میداند با کیست.
سووشون سریالی درباره زنی است که نمیداند با کیست. او از همراهی با مردم خسته شده، اما جایگزینی هم ندارد. این سرگشتگی، بازتاب سرگشتگی نسلی از نخبگان فرهنگی است که در خلأ تربیت فکری و تمدنی، یا سکوت میکنند، یا از پشت خنجر میزنند.
آغوش باز جمهوری اسلامی و شمشیر پنهان شهرت
نظام جمهوری اسلامی، به دلایل متعددی، در زمینه فرهنگ رویکردی تساهلآمیز اتخاذ کرده است. به امید جذب نخبگان، میدان دادن به تنوع، و گاهی برای بازنمایی چهرهای بازتر از ایران در فضای جهانی. اما این میدان، اغلب به جولانگاه کسانی تبدیل شده که پس از تثبیت شهرت، دیگر خود را وامدار نظام نمیدانند.
اینجا جایی است که مفهوم «نان انقلاب را خوردن و به آن پشت کردن» مصداق پیدا میکند. آیا شهرت بدون تعهد، محصولی مفید برای جامعه انقلابی است؟ آیا نباید برای حفظ سرمایههای فرهنگی، نوعی سازوکار تربیتی، نظارتی و حمایتی تدوین شود؟
سلبریتی بیریشه، دیر یا زود علیه ساختاری که او را ساخت، قیام خواهد کرد؛ نه از سر معرفت، بلکه از سر سرگشتگی، توهم روشنفکری و عطش دیدهشدن.
سلبریتی؛ محصول یا بحران جمهوری اسلامی؟
واقعیت تلخ این است که برخی سلبریتیها نه بهرغم نظام، بلکه بهواسطه آن به شهرت رسیدند. در حالیکه جوانان مؤمن و انقلابی در صف بیکاری و حذف رسانهای ماندند، این افراد با بهرهمندی از فضا، مجوز، بودجه، تریبون و حتی سهلانگاری نهادهای مسئول، رشد کردند. اما بهمحض آنکه پای اعتبارشان سفت شد، دیگر نیازی به ایدئولوژی و ارزشها ندیدند. هنر برایشان ابزاری شد برای دیدهشدن، نه برای ساختن.
در این نقطه، «سووشون» فقط یک سریال و اثر تصویری نیست؛ یک علامت هشدار است. هشدار نسبت به اینکه ما سرمایه فرهنگیمان را بدون پالایش هویتی در اختیار کسانی گذاشتهایم که گاهی ممکن است از نظر جهانبینی هیچ تفاوتی با اپوزیسیون خارجنشین ندارند. تنها تفاوتشان این است که اینجا پول بیشتری میگیرند.
پشت پا به تاریخ، بیتوجه به ریشهها
مسأله مهمتر این است که برخی از این چهرهها نهتنها از ارزشها جدا میشوند، بلکه به آنها بیاعتنا یا حتی معترض نیز میگردند. گویی در حال انتقام گرفتن از همان تاریخ و همان ملتاند. این اعتراضگری کاذب در ساختار و لحن آثارشان پیداست: مادر و پدر سنتی، یکسره احمق یا سلطهگر؛ روحانیت، ابزاری برای تحقیر زن؛ جبهه و مقاومت، ماجرایی دور و بیمعنا؛ دین، مانعی برای رشد فردی. آیا این همان سینمایی است که امام خمینی(ره) میخواست «مکتبی و متعهد» باشد؟
ساترا و توقیف؛ درمان موقت یا عقبنشینی تدافعی؟
سازمان تنظیم مقررات صوت و تصویر فراگیر (ساترا) «سووشون» را توقیف کرده است. این اقدام، هرچند در راستای صیانت از فرهنگ عمومی قابل فهم است، نشان میدهد که عمق بحران فراتر از سطح سانسور و نظارت است.
اگر چهرهای با سابقه درخشان ارزشی، ناگهان به نماد لیبرالیسم فرهنگی تبدیل میشود، آیا صرفاً با توقیف میتوان از تکرار این اتفاق جلوگیری کرد؟ پاسخ منفی است. بدون ساختارهای دقیق تربیت هنرمند مؤمن، تقویت سینمای بدیل، اصلاح گفتمان نهادهای فرهنگی و حذف انحصارگرایی در بودجهها، این روند ادامه خواهد داشت. ما نیازمند «بازآفرینی ریشهای» در سینمای انقلاب هستیم، نه فقط مواجهه انتظامی.
راه نجات از انحراف؛ بازگشت به مردم، معنا و ایمان
باید پذیرفت که سینمای متعهد، تنها زمانی دوباره جان میگیرد که به مردم بازگردد. به طبقات متوسط و مستضعف، به مادران شهید، به کارگران، به معلمان، و به قهرمانان گمنام این سرزمین. نه آنهایی که دغدغهشان رهایی جنسی یا مهاجرت به غرب است، بلکه آنهایی که با نان حلال، اشک، حیا و خون شهید زندگی میکنند.
نرگس آبیار اگر میخواهد به سینمایی مؤثر بازگردد، باید بداند قهرمان واقعی زن ایرانی، نه قربانی عشقهای ممنوعه و شالهای افتاده، بلکه مادران شهیدی چون «الفت» در شیار ۱۴۳ هستند که جهان را با صبرشان به لرزه انداختند.
مهدویان اگر بخواهد مؤثر باشد، باید دوباره با تاریخ صادقانه مواجه شود، نه با تکهپارههای تاریک روانشناسی شخصیت و نهادهای فرهنگی اگر بخواهند مانع تکرار این انحرافها شوند، باید اولاً فضا را برای هنرمندان مؤمن و جوان فراهم کنند، ثانیاً نسبت به مسیر رشد چهرهها مسئولیتپذیر باشند، و ثالثاً برای تربیت هنرمند، زمان و بودجه واقعی اختصاص دهند.
بازسازی فرهنگی، تنها راه مواجهه با خیانت نرم
در نهایت باید گفت، مسأله «سووشون» فراتر از یک اثر تصویری است. این سریال، نشانه یک درد مزمن است: بیهویتی، سرگشتگی فرهنگی و انحراف مأموریت هنر از رسالت به تجارت، از حقیقت به شوک، از نور به ابتذال. و این انحراف، وقتی از دل حمایتهای نظام برمیخیزد، دردناکتر و خطرناکتر میشود.
راه نجات، فقط نقد این فیلم و سریالها نیست؛ بلکه بازسازی «زنجیره تولید هنرمند متعهد» است. و این، کار امروز ما نیست، وظیفه فرداهاست. اما باید از همین امروز آغاز کرد.
آیا توقیف چاره است یا بازآفرینی ساختارها؟
در ماجرای توقیف «سووشون» توسط ساترا، میتوان بحث کرد که آیا این واکنش درستی بود یا خیر، اما ریشه مسئله در جای دیگریست. ما سالهاست که در فرآیندهای تولید و رشد هنرمند، خطکشهای ارزشیمان را کنار گذاشتهایم. دیگر نه پایش دقیق داریم، نه نگاه راهبردی، و نه تربیت فرهنگی بلندمدت. از این رو، توقیف شاید فقط مُسکن باشد، دردی که باید از سرچشمهاش درمان شود.
سینمای مؤمنانه؛ آیندهای فراموششده؟
اکنون وقت آن است که نهادهای فرهنگی، جهادیتر از همیشه، به میدان بازگردند. به جای رقابت در فضای لیبرال فرهنگی، باید زمین بازی را عوض کرد. ما به سینمایی نیاز داریم که نه تنها به ارزشها وفادار باشد، بلکه زبان جهان امروز را بشناسد. سینمایی که هم از قهرمان بگوید، هم از فقر؛ هم از معنویت، هم از بحران هویت. اما راهش نه از مسیر نازپروردگانی چون آبیار و مهدویان میگذرد، بلکه از دل جوانان گمنام و مؤمن این سرزمین.
سریال «سووشون» اگرچه از نظر هنری شاید با ظرافت ساخته شده باشد، از نظر محتوایی، نشانه آشکاری است از سینمایی که مأموریت تمدنی خود را فراموش کرده است. سلبریتیهایی که احیانا به تاریخ و انقلاب پشت میکنند، نباید با سرمایههای این انقلاب به شهرت برسند. راه اصلاح، نه در توقیف صرف، بلکه در بازسازی نظام فرهنگی، رسانهای و هنری کشور است. و این، مأموریتی است برای نسل جدیدی از هنرمندان وفادار، مؤمن، و خلاق. به هر تقدیر سریال «سووشون» را باید هشداری جدی دانست؛ نه فقط برای مخاطب، بلکه برای سیاستگذاران فرهنگی. هنر اگر از مردم، هویت، و ایمان فاصله بگیرد، دیر یا زود به ابتذال، اعتراض بیپشتوانه، و بیریشگی میرسد. آنچه هنرمندان ما را ماندگار میکند، نه شهرت در فستیوالهای غربی، که وفاداری به حقیقت و ریشههای فرهنگی جامعهای است که آنان را پرورده است. انقلاب اسلامی هنوز ظرفیتهای بیپایانی برای هنر دارد؛ اما تنها به شرطی که هنرمندان نیز با صداقت، شجاعت و وفاداری، در کنار مردم بایستند، نه در برابر آنان.
حسن ختام :سووشون به مثابه هشدار یک فروپاشی نرم
سووشون اثری است که باید آن را جدی گرفت؛ نه فقط بهخاطر محتوا، بلکه بهخاطر موقعیت کارگردانش. این سریال نشانهی یک چرخش تمدنی است: چرخش از زن مؤمن به زن مأیوس؛ از فیلم متعهد به فیلم تردید؛ از هنرمندِ همراه نظام به هنرمندِ خنثی اما مأیوس از مردم.
نظام جمهوری اسلامی اگر نتواند در برابر این روند، یک «بازتعریف فرهنگی تمدنی» ارائه کند، ممکن است در سالهای آینده، نه فقط هنرمندان، که خودِ مردم را هم در لحظههای تاریخی، در کنار خود نبیند. سووشون، فقط یک سریال و اثر تصویری نیست؛ یک هشدار است: هشدار نسبت به «فروریختن آرام سرمایههای نرم».
نرگس آبیار با «سووشون»، دیگر آن فیلمساز انقلابی نیست. او نمایندهی هنرمندی جداشده از مردم و پرمدعاست؛ کسی که نمیخواهد در زمین مردم بازی کند، اما حاضر است برای پلتفرمها، فستیوالها و پوزیشنهای روشنفکرانه، تمام داشتههایش را خرج کند. در نهایت، باید گفت: اگر نهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی، به جای تولید جشنواره، به تولید معنا، به جای حمایت مالی، به حمایت مفهومی، و به جای ساختن چهره، به ساختن اندیشه نپردازند، «سووشون» نه فقط نام یک اثر، که عنوان یک دوره از تاریخ فرهنگ ایران خواهد شد.