انتظار فرج از نیمه خرداد کشم؛ مرور ۱۰ غزل از امام خمینی (ره)

خبرگزاری مهر پنج شنبه 15 خرداد 1404 - 11:08
با گذشت چند دهه از رحلت امام خمینی (ره)، هنوز بعضی وجوه ایشان ناشناخته مانده که یکی از آنها، شخصیت ادبی حضرت امام خمینی (ره) است.

به گزارش خبرنگار مهر، اگرچه با گذشت چند دهه از رحلت امام خمینی (ره) درباره بنیان‌گذار جمهوری اسلامی زیاد صحبت شده است، اما هنوز بعضی وجوه ایشان ناشناخته مانده که یکی از آنها، شخصیت ادبی حضرت امام خمینی (ره) است. هنوز بسیاری هستند که نمی‌دانند امام خمینی (ره) شعر می‌گفتند و رابطه عمیق و جدی با شعر داشتند.

در دیوان اشعار امام خمینی (ره) ۱۴۹ غزل، ۱۱۸ رباعی ،۳ قصیده، ۲ مسمط، یک ترجیع‌بند و حدود ۳۶ قطعه پراکنده منتشر شده است که با وجود ارزش ادبی، تاریخی و نیز عرفانی آنها، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدون شک، شناخت امام بدون خوانش و بررسی شعرهای ایشان، خالی از خلل نیست. حضرت امام بسیاری از مکنونات قلبی خود را نه در سخنرانی‌های عمومی و خصوصی، بلکه در شعرهایی که نوشتند، بیان کرده‌اند.

به مناسبت سی‌وششمین سالگرد رحلت رهبر فرزانه انقلاب حضرت امام خمینی (ره)، ده تا از غزل‌های حضرت امام خمینی (ره) را با هم می‌خوانیم؛

*

غزل یک

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم

بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم

بود در پیر خرابات نهم روی نیاز

تا به این طایفه محرم شوم اما نشدم

هجرت از خویش کنم، خانه به محبوب دهم

تا به اسماً معلم شوم اما نشدم

از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق

رسته از کوثر و زمزم شوم اما نشدم

فارغ از خویشتن و والی رخسار حبیب

همچنان روح مجسم شوم اما نشدم

سر و پا گوش شوم پای به سر هوش شوم

کز دم گرم تو ملهم شوم اما نشدم

از صفا راه بیابم به سوی دار فنا

در وفا یار مسلم شوم اما نشدم

خواستم بر کنم از کعبه دل هر چه بت است

تا بر دوست مکرم شوم اما نشدم

آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیس

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم

*

غزل دو

ماییم و یکی خرقه تزویر و دگر هیچ

در دام ریا، بسته به زنجیر و دگر هیچ

خودبینی و خودخواهی و خودکامگی نفس

جان را چو روان کرده زمینگیر و دگر هیچ

در بارگه دوست، نبردیم و ندیدیم

جز نامه سربسته به تقصیر و دگر هیچ

بگزیده خرابات و گسسته ز همه خلق

دل بسته به پیشامد تقدیر و دگر هیچ

درویش که درویش‏صفت نیست، گشاید

بر خلق خدا دیده تحقیر و دگر هیچ

صوفی که صفاییش نباشد، ننهد سر

جز بر در مردِ زر و شمشیر و دگر هیچ

عالِم که به اخلاص نیاراسته خود را

علمش به حجابی شده تفسیر و دگر هیچ

عارف که ز عرفان کتبی چند فراخواند

بسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ

*

غزل سه

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم، شرری

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به‌رویم، شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می‌آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم

*

غزل چهار

پرده بردار ز رخ، چهره‏ گشا، ناز بس است

عاشق سوخته را دیدن رؤیت هوس است

دست از دامنت ای دوست، نخواهم برداشت

تا منِ دل‌شده را یک رمق و یک نفس است

همه خوبان برِ زیبایی‌ات ای مایه حُسن

فی المثل، در برِ دریای خروشان چو خس است

مرغ پر سوخته را نیست نصیبی ز بهار

عرصه جولانگه زاغ است و نوای مگس است

داد خواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم؟

که چو من دادستان است و چو فریاد رس است

این همه غلغل و غوغا که در آفاق بوَد

سوی دلدار، روان و همه بانگ جرس است

*

غزل پنج

امشب از حسرت رؤیت دگر آرامم نیست‏

‏‏دلم آرام نگیرد که دلارامم نیست‏

‏‏گردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمن‏

روی گلزار نجویم که گُل‌اندامم نیست‏

‏‏من از آغاز که روی تو بدیدم گفتم‏

‏در پی طلعت این حوروَش انجامم نیست‏

‏‏من به یک دانه به دام تو به خود افتادم‏

چه گمان بود که در ملک جَهان دامم نیست‏

‏‏خاک کویش شوم و کام طَلب‌کار شوم‏

گرچه دانم که از آن کام، طلب، کامم نیست‏

‏‏همه ایّام چو «هندی» سَر راهش گیرم‏

‏‏گرچه توفیق نظر در هَمه ایّامم نیست‏

*

غزل شش

با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی؟

همه عالم اگرم پشت کند، یار منی

دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری

تا تو رؤیای منی، تا تو مددکار منی

راهی کوی توأم، قافله سالاری نیست

غم نباشد که تو خود، قافله‌سالار منی

به چمن روی نیارم، نروم در گلزار

تو چمن‌ار من استیّ و تو گلزار منی

دردمندم، نه طبیبی، نه پرستاری هست

دلخوشم، چون تو طبیب و تو پرستار منی

عاشقم، سوخته ام، هیچ مددکاری نیست

تو مددکار منِ عاشق و دلدار منی

*

غزل هفت

سر زلفت به کناری زن و رخسار گشا

تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی فنا

به سر کوی تو ای قبله ی دل، راهی نیست

ورنه هرگز نشوم راهی وادیّ مِنا

از صفای گل روی تو هر آن کس برخورد

بَرکَند دل ز حریم و نکُند رو به صفا

طاق ابروی تو محراب دل و جان من است

من کجا و تو کجا؟ زاهد و محراب کجا؟

ملحد و عارف و درویش و خراباتی و مست

همه در امرِ تو هستند و تو فرمانفرما

خرقه صوفی و جام می و شمشیر جهاد

قبله ‌گاهی تو و این جمله، همه قبله نما

رَسَم آیا به وصال تو که در جان منی؟

هجر روی تو که در جان منی، نیست روا

ما همه موج و تو دریای جمالی ای دوست

موج دریاست، عجب آنکه نباشد دریا

*

غزل هشت

ما را رها کنید در این رنج بی ‏حساب

با قلب پاره پاره و با سینه‏ ای کباب

عمری گذشت در غم هجران روی دوست

مرغم درون آتش، و ماهی برون آب

حالی، نشد نصیبم از این رنج و زندگی

پیری رسید غرق بطالت، پس از شباب

از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد

کی می‌توان رسید به دریا از این سراب

هرچه فراگرفتم و هرچه ورق زدم

چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب

هان ای عزیز، فصل جوانی بهوش باش

در پیری، از تو هیچ نیاید به غیر خواب

این جاهلان که دعوی ارشاد می‌کنند

در خرقه شأن به غیر منم تحفه ‏ای میاب

ما عیب و نقص خویش، و کمال و جمال غیر

پنهان نموده ‏ایم، چو پیری پس خضاب

دم در نی‏آر و دفتر بیهوده پاره کن

تا کی کلام بیهده گفتار ناصواب

*

غزل نه

دل که آشفته روی تو نباشد، دل نیست

آنکه دیوانه خال تو نشد، عاقل نیست

مستی عاشق دلباخته از باده توست

بجز این مستیم از عمر، دگر حاصل نیست

عشق روی تو درین بادیه افکند مرا

چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست

بگذر از خویش اگر عاشقِ دلباخته‏ای

که میان تو و او، جز تو کسی حایل نیست

رهرو عشقی اگر، خرقه و سجاده فکن

که بجز عشق، تو را رهرو این منزل نیست

اگر از اهل دلی صوفی و زاهد بگذار

که جز این طایفه را راه درین محفل نیست

برخَمِ طرّه او چنگ زنم، چنگ زنان

که جز این حاصل دیوانه لایعقل نیست

دست من گیر و از این خرقه سالوس، رهان

که در این خرقه بجز جایگه جاهل نیست

علم و عرفان به خرابات ندارد راهی

که به منزلگه عشّاق ره باطل نیست

*

غزل ده

از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بی داد که در محفل ما رندی نیست

که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم

شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا

باصفا منت آن را که به من داد کشم

عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری

بار هجران و وصالت به دل شاد، کشم

در غمت ای گل وحشی من، ای خسرو من

جور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم

مُردم از زندگی بی تو که با من هستی

طرفه سرّی است که باید برِ استاد کشم

سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم...

منبع خبر "خبرگزاری مهر" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.