دونالد ترامپ و حامیانش معتقدند جهانی که آمریکا آن را ساخته و رهبری کرده، دیگر در خدمت منافع آمریکاییها نیست. هدف آنها فروپاشی کامل بنیانهای ایدئولوژیکی قرن بیستم است.
فرانسویها آمریکایی نیستند. برخلاف آمریکاییها که غالباً با صراحت موضع سیاسی خود را اعلام میکنند، سیاستمداران فرانسوی معمولاً از برچسب خوردن به جناح چپ یا راست پرهیز میکنند. حتی سیاستمداران جناح راست – چه در حزب تجمع ملی (به رهبری مارین لوپن) و چه در جمهوریخواهان (حزب رئیسجمهور ماکرون) – همیشه سعی دارند خود را در «مرکز» نشان دهند. اما در حزب ما، یعنی ریکونکوئت (بازپسگیری)، که از زمان تأسیسش در سال ۲۰۲۰ افتخار ریاستش را بر عهده دارم، با افتخار اعلام میکنیم که یک حزب راست هستیم. ما تنها حزب فرانسوی بودیم که بهطور علنی از نامزدی ترامپ حمایت کردیم، حتی زمانی که نظرسنجیها پیروزی را به رقیب دموکراتش نسبت میدادند.
همین تمایز ما باعث شد نشریه Chronicles از من بخواهد درباره تأثیر انتخاب دوباره ترامپ بر راستگرایان فرانسه و اروپا بنویسم. این انتخاب نهفقط راست افراطی بلکه بهویژه راست میانهرویی که در سطوح ملی قدرت دارد را با بحران هویتی روبهرو کرده است.
جملهٔ «ما آمریکایی نیستیم» ممکن است برای گوش فرانسوی عجیب و حتی طنزآمیز به نظر برسد. اما واقعیت این است که فرهنگ آمریکایی در رگهای جامعهٔ فرانسه جاریست: ما دومین بازار بزرگ مکدونالد هستیم، خوانندهای همچون جانی هالیدی با نامی عامدانه آمریکایی به محبوبیت رسید، و بسیاری از والدین فرانسوی – از جمله خانوادهٔ رئیس حزب تجمع ملی، جردن باردلا – نامهای آمریکایی برای فرزندانشان انتخاب میکنند. حتی بازنشستگان فرانسوی در اوقات فراغت خود با موسیقی کانتری آمریکایی میرقصند.
از سوی دیگر، روشنفکران چپگرای فرانسوی، چون رژی دبره نیز با حسرت دربارهٔ تمایل تاریخی اروپاییها برای «تبدیل شدن به شهروند آمریکایی» نوشتهاند – همچون اقوام وحشی که در آرزوی شهروندی امپراتوری روم بودند.
اما با وجود همهٔ این دلبستگیها، ما هنوز با آمریکا متفاوتیم. همهٔ جنبشهای انقلابی قرنهای اخیر ابتدا در آمریکا شکل گرفتهاند و سپس به اروپا رسیدهاند: انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا الهامبخش انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه بود؛ ایدههای ویلسون درباره صلح و جامعه ملل الهامبخش سیاست صلحطلبانه آریستید بریان شد؛ جنبشهای دانشجویی در دانشگاههای کالیفرنیا در دهه ۶۰ میلادی، جرقهٔ قیام مه ۱۹۶۸ پاریس را زدند؛ بدون ریگان، لیبرالیسم دهه ۱۹۸۰ ممکن نبود؛ و جهانیسازی بدون تصمیم بیل کلینتون برای پیوستن چین به WTO در سال ۲۰۰۰ معنا نداشت.
ما ممکن است آمریکایی نباشیم، اما به همان تمدن غربی تعلق داریم: بر پایهٔ سنت یهودی، دین مسیحی، فرهنگ یونانی و حقوق رومی. همانطور که مورخانی، چون آرنولد توینبی و آنری پیرن نشان دادهاند، تحولات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جهان غرب همواره در هر سوی اقیانوس اطلس دست به دست گشته است: بنیانگذاران آمریکا آثار روسو و منتسکیو را خوانده بودند، پیشگوییهای جهانی ویکتور هوگو مقدم بر خطابههای ویلسون بود، و اساتید مکتب پساساختارگرایی فرانسه، الهامبخش شورشهای دهه ۶۰ دانشگاههای آمریکا بودند.
اما برخلاف محافظهکاران میانهرو فرانسه، بسیاری از احزاب راستگرای اروپا آشکارا از ترامپ حمایت کردند: ویکتور اوربان در مجارستان، جورجیا ملونی در ایتالیا، حزب AfD در آلمان و نایجل فاراژ در بریتانیا. حزب ما، ریکونکوئت، نیز با آنها همصدا بود. همهٔ ما قربانی انگ «راست افراطی» شدیم که رسانهها و نهادهای اتحادیه اروپا عمداً برای طرد ما به کار بردند.
در حقیقت، ترامپ را باید یک ضدانقلابی دانست – همانند ضداصلاحات کلیسای کاتولیک در برابر جنبش پروتستانی، یا کنگره وین در سال ۱۸۱۵ که پس از انقلاب فرانسه و فتوحات ناپلئون نظم قدیم را بازسازی کرد. ترامپ در پی فروپاشی تمام بنای ایدئولوژیک قرن بیستم است.
ظهور ترامپ شکاف دیرینهای را در درون راست اروپا آشکار کرد: شکاف میان محافظهکاران میانهرو و راستگرایان رادیکال؛ میان کسانی که در برابر آموزههای چپ سر تعظیم فرود میآورند و آنان که به مقابله برمیخیزند. ترامپ با شمشیر وارد میدان شد، نه با دستهای در جیب. او رسانههای جریان اصلی و دانشگاههای بیدارگرا را به چالش کشید – اقدامی که به مذاق مارین لوپن و حزبش خوش نیامد. آنها راهبرد «سمزدایی» را در پیش گرفتهاند: یعنی نزدیکشدن به گفتمان چپ برای کسب مشروعیت سیاسی.
در همین حال، سیاستمداران راست فرانسه نگران این بودند که بازگشت ترامپ به کاخ سفید، منجر به اعمال تعرفههای گمرکی علیه کالاهای اروپایی شود؛ اقدامی که میتوانست خشم صادرکنندگان شراب، پنیر و کالاهای لوکس فرانسه را برانگیزد. هرچند، این تناقض در موضعگیری راست فرانسه نیز دیده میشود: از یکسو، از جهانیسازی انتقاد میکنند، اما از سوی دیگر نگران محدودیت صادرات به آمریکا هستند.
این نگرانی نزد لیبرالهای طرفدار بازار آزاد – بهویژه حزب ماکرون – بیشتر است. گرچه راست فرانسه در گذشته دیدگاههای حمایتگرایانه داشت، اما از زمان دوگل و پیوستن فرانسه به بازار مشترک اروپا، آرامآرام به مدافع تجارت آزاد بدل شد. حالا دیدن رئیسجمهور آمریکا که شعارهای حمایتگرایانه سر میدهد، برای آنها خشمآور است. در آلمان هم موضع مشابهی وجود دارد. اقتصاد صادراتمحور آلمان بهشدت به بازار آمریکا وابسته است؛ لذا رویکرد حمایتگرایانه ترامپ برای آنها نگرانکننده است. در ایتالیا، گرچه ملونی با شعارهای ضدمهاجرت و ضدبیداری فرهنگی نزدیکی فکری با ترامپ دارد، اما باید از منافع صنعت صادراتی کشورش هم دفاع کند.
مسئله مهمتر، امنیت است. بخش بزرگی از راست اروپا، از جمله دولتها، همواره بر چتر امنیتی آمریکا – بهویژه ماده ۵ ناتو – تکیه کردهاند. اما ترامپ این تکیهگاه را زیر سوال برده است. ترسی واقعی در میان رهبران اروپا شکل گرفته: شاید دیگر نتوانند روی چتر امنیتی آمریکا حساب باز کنند. پس از جنگ جهانی دوم، ترس از کمونیسم اروپا را به آغوش آمریکا پرتاب کرد. تنها ژنرال دوگل در برابر این سلطه ایستاد. اما پس از اعتراضات مه ۱۹۶۸، حتی راست فرانسه نیز تسلیم نظم آمریکایی شد.
نمونه بارز این وابستگی، جنگ اوکراین است. برای سه سال، اروپا با خون اوکراینیها و سلاحهای آمریکایی جنگید. اما ترامپ و معاونش جی. دی. ونس با صراحت این واقعیت ناخوشایند را یادآور شدند – و این برای اروپاییها شوکهکننده بود.
راست سنتی فرانسه همواره رابطه نزدیکی با روسیه داشته است: از دوگل تا سارکوزی، همه به دلیل منافع راهبردی و اقتصادی با کرملین کنار میآمدند. حتی در ۲۰۰۸، ورود اوکراین و گرجستان به ناتو با مخالفت فرانسه و آلمان متوقف شد. اکنون اما، همه چیز برعکس شده است. ترامپ، حتی در کنار بایدن، حاضر نیست اوکراین را به ناتو بپیوندد. این در واقع اجرای استراتژیای است که هنری کیسینجر پیش از مرگش پیشنهاد کرده بود: نزدیککردن روسیه و دورساختن آن از چین.
از منظر تاریخی نیز، ترامپ در امتداد همان رؤسایجمهوری قرار میگیرد که مسیر غرب و جهان را تغییر دادند: ویلسون، روزولت، ریگان، کلینتون و نیکسون. اما در کنار همه اینها، او را باید یک ضدانقلابی تمامعیار دانست – کسی که آمده تا بنیانهای نظام کنونی را دگرگون کند.