پدیدهای آرام، بیسروصدا و البته نگرانکننده در حال وقوع است.
اسنپ، این نام آشنا و شاید در نگاه اول بیضرر، عملاً به یکی از بزرگترین عوامل مهاجرت داخلی تبدیل شده است. هزاران جوان از روستاها و شهرهای کوچک، به امید کسب درآمد سریع و "آبرومند"، رهسپار تهران میشوند تا راننده اسنپ شوند. اما واقعیت چیزی جز آنچه در تبلیغات دیده میشود، است.
این جوانان که برخی از آنها ممکن است حتی تحصیلات ابتدایی نداشته باشند، بدون آمادگی روانی، اجتماعی و اقتصادی، وارد قلب سرمایهداری نابرابر میشوند. تهرانِ پرزرقوبرق، با برجهایش، ماشینهای میلیاردیاش، و سبک زندگیاش، در برابر آنچه این جوانان در شهر یا روستای خود میشناختند، یک شوک فرهنگی و روانی عظیم است.
در نبود حمایتهای روانی، آموزشهای اجتماعی، یا حتی کف تضمینشدهای برای درآمد، بسیاری از این رانندگان نهتنها به ثبات نمیرسند، بلکه در معرض آسیبهای جدی اجتماعی قرار میگیرند. شاهد آن، افزایش آمار بزه، سرقتهای خشونتآمیز، و حتی قتلهایی است که در ماههای اخیر با حضور برخی از این افراد در صدر اخبار همراه بوده است.
اسنپ، که قرار بود تسهیلگر اشتغال باشد، در نبود سیاستگذاری و نظارت دقیق، تبدیل به موتور محرک مهاجرت بیهدف، سرخوردگی اجتماعی و بعضا جرم شده است. در فقدان برنامهای جامع برای هدایت و پایش این جریان انسانی، شاهد تبدیل شدن تهران به حیاط خلوتی برای بحرانهای پنهان هستیم؛ بحرانی که صدای آن را هنوز کمتر کسی شنیده، اما پیامدهایش هر روز به ما نزدیکتر میشود.
وقتی فرمان ماشین به دست جوانی سپرده میشود که نه از شهر چیزی میداند، نه از پیچیدگیهای زندگی طبقاتی در پایتخت، و نه آموزش دیده که چطور با فشار روانی کنار بیاید، باید پرسید: مسئولیت این ماجرا با کیست؟ فقط با راننده؟ یا با سیستمی که با شعار درآمد "آسان"، آدمها را به مسیرهای سخت و گاه بیبازگشت میکشاند؟
اسنپ باید پاسخ دهد. و ما باید بپرسیم.