عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر - در جهانی که خشونت نه حادثهای استثنایی، بلکه امر نهادینهشده در سطوح مختلف حیات اجتماعی است، سینما میتواند همانند ابزاری باشد برای افشای لایههای پنهان این خشونت ساختاری.
فیلم «پیرپسر» ساخته اکتای براهنی، در همین راستا گامی جسورانه برداشته است: پردهبرداری از خشونتی که در تار و پود خانواده، سنت و قدرت پدرسالارانه تنیده شده است؛ خشونتی که ـ به تعبیر اسلاوی ژیژک ـ نه صرفاً کنشی خشن بلکه ابزار بازتولید نظم موجود است.
در «پیرپسر»، پدر نه یک شخصیت که نمادی است از ساز و کارهای سرکوبگر و استثمارگر. غلام (با بازی درخشان و مهارگسیخته حسن پورشیرازی) فرزندان خود را میبلعد؛ نه با دندان، بلکه با خاموش کردن رؤیاها، خفه کردن احساسات و مصادرهی عشق.
او همان قدرتیست که زندگی را مصرف میکند اما چیزی نمیزاید. پدری که مفهوم پدرانگی را نه در محافظت، بلکه در سلطه تعریف میکند. به این معنا، «پیرپسر» فیلمیست علیه پدر، علیه اسطورهی پدرانه، علیه فانتزی نظم خانوادگی.
از این منظر، فیلم را میتوان در امتداد نقدی دانست که در سینمای امروز ایران، اگرچه پراکنده و گاه خفیف، اما رو به گسترش است: به چالش کشیدن شکلهای دیرپای سلطه در ساختار خانواده و نقشهای جنسیتی. زن در این فیلم (با بازی لیلا حاتمی) نه فقط یک شخصیت که تمثیلیست از زن ایرانی معاصر: موجودی محصور میان دو شکل از خشونت — خشونت عریان پدر و خشونت مؤدبانهی پسر. او نه قربانی صرف است و نه قهرمانی افسانهای، بلکه یک ناظر و گاه کنشگر؛ زنی که در سکوتش نیز معنا هست.
فیلم در سطحی دیگر، حکایت انزوای جوانانیست که در شرایط اجتماعی متعفن، راهی جز شورش نمیبینند. رضا و علی، دو پسر فیلم، در فضای بسته و پوسیدهای زندگی میکنند که هیچ آیندهای در آن نیست. شبیه شخصیتهای فرانتس کافکا، این دو در میان دیوارهای فرسودهی آپارتمان ـ که گویی استعارهای از فروپاشی اجتماعی است ـ گیر افتادهاند. گریز آنها نه صرفاً از پدر، بلکه از کل نظمیست که پدر نمایندهی آن است: نظامی که نه کار میدهد، نه عشق، نه معنا. تنها میبلعد.
نکته درخشان «پیرپسر» در این است که خشونت را تکساحتی ترسیم نمیکند. خشونت نه فقط از بالا به پایین، که از درون به بیرون فوران میکند. پسران، در میانهی این بنبست، خود حامل خشونت میشوند. آنها تنها با تنفر میتوانند زنده بمانند، چراکه دوستداشتن در این جهان، امری لوکس و غیرممکن است. براهنی با دقت و بیرحمی، مکانیزم تبدیل قربانی به عامل خشونت را نشان میدهد؛ همان چرخهای که ژیژک از آن سخن میگوید: «هر خشونتی، ریشه در خشونتی دیگر دارد.»
از حیث دراماتیک، فیلم ضرباهنگی نفسگیر دارد. مونتاژ، فیلمبرداری تیرهرنگ و قابهای بسته، حسی از اختناق و بیپناهی را منتقل میکنند. آپارتمان فرسوده نه فقط محل وقوع داستان، بلکه شخصیت مستقل فیلم است؛ مکانی که در آن زمان متوقف شده، نور مرده، و هوا سمی است. این دکور، بازتابیست از ذهن و زیست آدمهایی که مردهاند بیآنکه بمیرند.
فیلم «پیرپسر» سینماییست با جسارت فرمی و محتوایی، که موفق میشود مفهوم پدر را ـ نه در سطح روانشناسانه بلکه در ساحت جامعهشناختی ـ دگرگون کند. سینمایی که به جای بازنمایی نظم، آن را به چالش میکشد و از دل آن، بحران معنا را بیرون میکشد. شورش پسران علیه پدر، شورش علیه یک نظم معیوب است، نظمی که حتی وقتی سقوط میکند، چیزی جز ویرانه باقی نمیگذارد. و در پایان، این پرسش در ذهن میماند: در جهانی که همه پدر شدهاند، چه کسی هنوز میتواند «فرزند» باقی بماند؟