عصر ایران؛ بانو بیدرانی - در سالهای آغازین دهۀ ۱۹۳۰، دشتهای حاصلخیز اوکراین، که زمانی به انبار غلۀ امپراتوری روسیه شهرت داشتند، به صحنۀ یکی از هولناکترین فجایع انسانی قرن بیستم تبدیل شدند. مردمی که نسلها به کشاورزی پرداخته بودند، ناگهان در میان انبارهای خالی، زمینهای مصادرهشده، و وحشت دائمی از مأموران دولت کمونیستی شوروی، خود را در آستانۀ مرگ یافتند. این فاجعه که امروزه با عنوان "هولودومور" شناخته میشود — واژهای اوکراینی بهمعنای "مرگ از گرسنگی عمدی" — در سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۳ جان میلیونها نفر را گرفت.
برای درک این تراژدی، باید آن را در بستر تحولات سیاسی و ایدئولوژیک شوروی تحلیل کرد. پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، لنین و سپس استالین برای تحقق جامعهای سوسیالیستی، با سرمایهداری، فئودالیسم، و حتی کشاورزی سنتی درافتادند. در پایان دهۀ ۱۹۲۰، استالین اجرای سیاستهای رادیکال اقتصادی را آغاز کرد: صنعتیسازی سریع، و مهمتر از آن، اشتراکیسازی اجباری زمینها. طبق این سیاست، دهقانان موظف بودند زمینها و ابزار کشاورزی خود را به مزارع اشتراکی (کُلخوزها) بسپارند. مقاومت دهقانان، بویژه در اوکراین، به شدت سرکوب شد. بسیاری به عنوان "کولاک" — دهقان ثروتمند — شناخته و به اردوگاههای کار اجباری تبعید یا اعدام شدند.
در سالهای ۳۳–۱۹۳۲، دولت شوروی سهمیههای هنگفتی از غلات اوکراین را مطالبه کرد، گویی که وضع کشاورزی عادی و پررونق است. اما شرایط واقعی چیزی جز بحران نبود. با مصادرۀ غلات، بذرها، دامها و حتی مواد غذایی ذخیره، روستاها خالی از غذا شدند. کسانی که چیزی پنهان کرده بودند، بازرسی، دستگیر یا اعدام شدند. در برخی مناطق، رفتوآمد از روستاها ممنوع شد؛ مردم اجازه نداشتند برای یافتن غذا به شهرها بروند. قحطی چنان فراگیر شد که گزارشهای هولناکی از آدمخواری و مرگهای دستهجمعی بر جای ماند. منابع مستقل، از جمله برخی دیپلماتهای خارجی، مرگ حداقل ۳ تا ۵ میلیون نفر را تخمین میزنند؛ برخی پژوهشگران حتی اعداد بیشتری، تا ۷ میلیون نفر، مطرح کردهاند.
مسئۀ مهم در تحلیل هولودومور، بحث بر سر نیتمندی آن است. آیا استالین آگاهانه گرسنگی را بهعنوان سلاحی سیاسی علیه اوکراینیها بهکار برد؟ یا صرفاً سیاستهای اقتصادی فاجعهبار و بیاعتنایی به واقعیتها باعث این قحطی شد؟ برخی شواهد تاریخی، از جمله اسناد محرمانۀ شوروی، نشان میدهد که استالین قحطی را میدید اما از آن بهعنوان ابزاری برای سرکوب ناسیونالیسم اوکراینی و وادار کردن دهقانان به اطاعت بهره برد.
در واقع، همزمان با قحطی، نوعی سیاست فرهنگی روسیسازی در اوکراین جریان داشت؛ زبان و هویت اوکراینی تحت فشار قرار گرفت و سرکوب نخبگان فرهنگی اوکراینی شدت یافت. بسیاری از مورخان غربی، و دولت اوکراین، این قحطی را نسلکشی (ژنوساید) میدانند. اما برخی تاریخنگاران دیگر، بویژه در روسیه، معتقدند که این تراژدی نتیجۀ سیاستهای اقتصادی اشتباه و نبود اطلاعات دقیق از سطوح پایین جامعه بود، نه یک توطئۀ آگاهانه برای قتلعام اوکراینیها از طریق گرسنگی دادن به آنها.
نقش رسانهها نیز در آن زمان بسیار مهم و بحثبرانگیز است. والتر دورانتی (۱۹۵۷-۱۸۸۴)، روزنامهنگار اهل بریتانیا که در آن زمان ریاست دفتر روزنامۀ نیویورک تایمز در مسکو را بر عهده داشت، با وجود گزارشهایی از منابع غربی دیگر دربارۀ قحطی، آن را انکار کرد یا کماهمیت جلوه داد. او در گزارشهایش تصویری از شوروی بهعنوان کشوری در حال پیشرفت و نظم ارائه میداد، و منتقدان میگویند که بهنوعی مجذوب استالین شده بود. دورانتی بابت همین گزارشها جایزه پولیتزر دریافت کرد، اما بعدها افشای واقعیتها باعث شد بسیاری خواستار لغو این جایزه شوند.
والتر دورانتی
در نقطۀ مقابل، روزنامهنگاری به نام گرت جونز (۱۹۳۵-۱۹۰۵)، که او هم اهل بریتانیا بود و بدون مجوز رسمی به اوکراین سفر کرده بود، هشدار داد که فاجعهای در جریان است، اما صدایش در هیاهوی روایت رسمی گم شد. گرت جونز در سال ۱۹۳۳ وارد اتحاد جماهیر شوروی شد. جونز برخلاف گزارشهای رسمی و تجلیلهای مطبوعات غربی از «پیشرفت» استالینی، تصمیم گرفت شخصاً به اوکراین برود. او با عبور مخفیانه از خطوط ممنوعه، وارد روستاهای قحطیزده شد و مشاهدات خود را با دقت ثبت کرد. جونز در یکی از گزارشهایش نوشت: «من روستاهایی دیدم که دیگر صدایی در آنها نبود. جز صدای باد. مردم در سکوت میمردند. نه برای مقاومت، که برای اینکه دیگر نیرویی برای زندگی نداشتند.»
اما در همان زمان،خبرنگار نیویورک تایمز نه تنها این گزارشها را انکار کرد، بلکه در مقالهای تأکید کرد که «قحطی واقعی در کار نیست و هرگونه دشواری، پیامد طبیعی اصلاحات ارضی است». او که به محافل حکومتی شوروی دسترسی داشت و گمان میرود رابطۀ نزدیکی با پلیس مخفی شوروی داشته، برای همین گزارشهای انکاری، جایزهی پولیتزر گرفت. سالها بعد، این جایزه بارها مورد اعتراض واقع شد و همچنان در لیست جوایز جنجالی تاریخ روزنامهنگاری باقی است.
اعطای جایزۀ پولیتزر به والتر دورانتی، به خوبی نشان میدهد که جایزۀ پولیتزر و اصولا هیچ جایزهای را نباید جدی گرفت. جایزۀ اصلی را "زمان" و "قضاوت تاریخ" به هر روزنامهنگار و سیاستمدار و دانشمند و هنرمندی اعطا میکند. اما به غیر از داوری دربارۀ جایزه پولیتزر، باید گفت که گزارشهای منکرانۀ والتر دورانتی دربارۀ قحطی در اوکراین، حقیقتا لکۀ ننگی تاریخی برای روزنامۀ نیویورک تایمز است که هنوز پس از قریب به صد سال، از دامن کارنامۀ این روزنامۀ مهم و معتبر پاک نشده است.
گرت جونز
گرت جونز، در حالی که از سوی بسیاری از رسانهها بایکوت شد، همچنان به افشای فجایع شوروی ادامه داد. او در سال ۱۹۳۵ در چین، تحت شرایطی مشکوک کشته شد. بسیاری معتقدند قتل او نیز کار نهادهای اطلاعاتی شوروی بوده است.
به غیر از افشاگری گرت جونز و خبرنگاران نه چندان مشهوری مثل او، روایت بازماندگان هولودومور (قحطی اوکراین) هم تکاندهنده است. در بسیاری از خاطرات بازماندگان، کودکانی دیده میشوند که بر سر راه ماندهاند، مادرانی که از گرسنگی شیرشان خشک شده و نوزادان را در آغوش بیجان گذاشتهاند، و پیرمردانی که در برف روستا به دنبال دانهای برای بقا، جان دادهاند.
در یکی از گزارشهای شاهدان، دختری نوجوان از ناحیۀ خارکیف چنین روایت میکند: «پدرم هر روز سعی میکرد با یک مشت پوست سیبزمینی بازگردد. اما یک روز نیامد. ما شش کودک بودیم و مادر، از گرسنگی نمیتوانست برخیزد. آن شب کوچکترین خواهرم مُرد.»
در بعضی مناطق، گرسنگی به جایی رسید که آدمخواری اتفاق افتاد؛ دولت شوروی آن را انکار میکرد، اما گزارشهایی از خانههایی یافت شد که کودکان ناپدید میشدند، و بازماندگان جرئت نداشتند زبان به سخن باز کنند. این وحشت نهفقط قحطی، بلکه انهدام اخلاق، اعتماد، و انسانیت بود.
در دوران پساشوروی، جمهوری اوکراین هولودومور را «نسلکشی» نامید و آن را بهعنوان بخشی از هویت ملی خود ثبت کرد. از سال ۲۰۰۶، روز یادبود قربانیان هولودومور در آخرین شنبۀ نوامبر هر سال برگزار میشود. تا کنون بیش از ۳۰ کشور، از جمله کانادا، لهستان، و کشورهای بالتیک، این فاجعه را نسلکشی به رسمیت شناختهاند.
اما روسیه، بویژه در دوران پوتین، با این برداشت مخالف است. کرملین هنوز این قحطی را یک «تراژدی مشترک» میان همۀ اقوام شوروی میداند و ادعای نسلکشی را سیاسی و تحریفشده میخواند. کتابهای درسی روسی دربارۀ هولودومور سکوت اختیار میکنند یا آن را حاشیهای مینگارند. حتی گاه گرت جونز را متهم به «جوسازی» میکنند.
امروزه هولودومور نهتنها بخش مهمی از تاریخ اوکراین، بلکه نقطهای کانونی در هویت ملی این کشور است. در سالهای اخیر، تلاش برای بهرسمیتشناختن این قحطی بهعنوان نسلکشی شدت یافته است. پارلمان اروپا و شماری از دولتها آن را بهعنوان ژنوساید (نسلکشی) بهرسمیت شناختهاند. این موضوع تنها یک بحث تاریخی نیست، بلکه همچنان در قلب منازعات ژئوپلیتیک امروز زنده است: در جنگ روایتها، در دفاع از استقلال ملی، و در یادآوری اینکه چگونه سیاستهای ایدئولوژیک میتوانند به مرگ خاموش میلیونها نفر منجر شوند.
در بستر جنگ اخیر روسیه و اوکراین، یادآوری هولودومور دوباره شعلهور شده است. برای بسیاری از اوکراینیها، تجاوز نظامی روسیه در دهۀ سوم قرن بیستویکم، ادامۀ همان سیاستهای انکار هویت، حذف استقلال و سرکوب تاریخیای است که در دهۀ 1930 میلادی با گرسنگی و مرگ آغاز شد.
در پایان باید گفت هولودومور نه فقط یک فاجعۀ انسانی، که یک آینه است: آینهای برای فهم خطر تمرکز قدرت، حذف حقیقت، و سکوت رسانهها. بررسی آن برای هر مورخ و وجدان انسانی، یک ضرورت است؛ نه برای انتقام، بلکه برای فهم، و شاید برای جلوگیری از تکرار چنین واقعهای؛ واقعهای که امروزه در غزه نیز در حال وقوع است.