در سال ۱۹۷۳، سفیران در سازمان ملل بیانیههای صلح صادر میکردند و جهان امیدوار بود. همزمان، ژنرالهای سوری و مصری پشت نقشههای حمله نشسته بودند و ارتششان آماده میشد. این تضاد عجیب میان دیپلماسی رسمی و واقعیت میدانی فقط یک نمونه از صدها رویداد مشابه در تاریخ بشر است. تصورش دشوار است، اما گاه دقیقاً در همان لحظهای که هیئتهای سیاسی لبخند میزنند و دست میدهند، پشت درهای بسته، دستور آغاز تهاجم صادر میشود.
به گزارش یک پزشک، در این مقاله به سراغ روایتهایی میرویم که نشان میدهند چطور مذاکرات سیاسی در ظاهر برای صلح است، اما گاه فقط فرصتی برای آمادهسازی جنگ بهحساب میآید. این تناقض تلخ را با نگاهی تاریخی و تحلیلی بررسی خواهیم کرد: از روم باستان و صلیبیها تا قرن بیستم.
در سال ۱۶۴۸ پس از جنگ سی ساله، معاهدهای موسوم به «وستفالیا» برای برقراری صلح در اروپا تنظیم شد. اما اختلافنظر بر سر تفاسیر سرزمینی و حق حکمرانی تعداد زیادی ایالت آلمان، بهسرعت تنشها را از سرگرفت. هیئتهایی از کشورهای شرکتکننده همچنان دربارهٔ مرزها بحث میکردند و گروههایی بهدنبال سوءاستفاده از این تأخیر بودند. این وضعیت باعث شد دشمنی دستکم دو دهه ادامه یابد و نتیجهٔ مذاکرات بهجای آرامش، به زنگ خطری برای جنگ مجدد بدل شود. این اتفاق نشان میدهد که در نبود نظارت جامع بر مفاد قرارداد، گفتگوهای پایانبخش هم میتوانند به منبع تازهای از کشمکش بدل شوند.
پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، پیمان ورسای در سال ۱۹۱۹ ترتیب داده شد. در حضور نمایندگان متفقین، وزیرخارجهٔ آلمان برخی بندها را پذیرفت تا شرایط صلح برقرار شود. اما فشارهایی مالی و اقتصادی که در نتیجهٔ این پیمان تعیین شد، موجب نارضایتی گسترده در میان مردم و پارلمان آلمان شد. این مذاکرهای شکستخورده بود که بار دیگر راستگراها مانند حزب نازی با ادعای بازگردانی عزت ملی، زمینهٔ آغاز جنگ دیگری را فراهم کردند. این تجربه تاریخی نشان میدهد که اگر مذاکرات بدون درنظر گرفتن تأثیرات اقتصادی پایدار طراحی شوند، میتوانند حربهٔ جدیدی در دست افراطیان قرار دهند.
در سال ۱۹۴۷، پس از استقلال هند و پاکستان، هیأتهایی به نمایندگی از هردو کشور در سازمان ملل متحد حضور یافتند تا موضوع کشمیر را حل کنند. اما با تاخیر در نتیجهگیری و تعلل در تصویب قطعنامهها، ارتشهای محلی وارد گود شدند. این موجب شد حتی در حین گفتگو، عملیات نظامی شروع شود و مرزها بازتعریفناپذیر شوند. بحران کشمیر بهسرعت به یکی از مناقشات طولانی و سخت و بدون راهحل بدل شد. این نمونه نشان میدهد که وقتی مذاکرات بینالمللی با تعلل همراه باشند، گروههای محلی بهسرعت فضا را به نیروی نظامی واگذار میکنند.
در اوج جنگ جهانی دوم، آمریکا و ژاپن در حال بررسی شرایط پایان جنگ بودند. ژاپن بهدنبال حفظ امپراتوری خود بود و آمریکا با بمبارانهای اتمی قصد داشت بیقیدوشرط تسلیم را تضمین کند. با وجود مذاکرات پشتپرده، در روزها و ساعتهای پایانی، حملهٔ هیروشیما و ناگازاکی انجام شد. این حملات، همزمان با گفتگوها رخ داد و تصمیم نهایی را در میدان نبرد رقم زد. این نمونه نشان میدهد که حتی مذاکرات مهم ممکن است صرفاً پوششی برای اقدامات نظامی گسترده باشند.
در میانهٔ قرن اول پیش از میلاد، رُم و پادشاهی اشکانی (Parthian Empire) در حال مذاکره برای تقسیم قدرت در مناطق مرزی سوریه و ارمنستان بودند. مارکوس کراسوس (Marcus Crassus)، یکی از سرداران رومی، با هیأتی برای گفتگو به مرز فرستاده شد. اما بهجای پیشبرد مذاکرات، او دست به تجاوز مرزی زد. این اقدام منجر به نبرد حران (Battle of Carrhae) شد که یکی از بدترین شکستهای رومیها در تاریخ به شمار میرود. در این جنگ، کراسوس کشته شد و هزاران سرباز رومی به اسارت درآمدند. نمونهای کلاسیک از اینکه چگونه جاهطلبی شخصی میتواند مذاکرات رسمی را بیاثر و حتی فاجعهبار کند.
در سال ۱۹۳۸، آلمان نازی بهبهانهٔ حضور اقلیت آلمانیزبان در منطقهٔ سودتلند (Sudetenland) در چکسلواکی، درخواست الحاق آن را مطرح کرد. همزمان مذاکرات با بریتانیا و فرانسه در جریان بود. نتیجهٔ آن، توافقنامهٔ مونیخ (Munich Agreement) بود که بهظاهر صلحآمیز به نظر میرسید. اما بلافاصله پس از آن، ارتش آلمان وارد چکسلواکی شد و مذاکرات عملاً به پوششی برای تهاجم نظامی بدل شد. این نمونه از دیپلماسی شکستخورده، یکی از واضحترین شواهد از سوءاستفاده از صلحطلبی کشورهای دیگر برای آغاز جنگ تمامعیار بود.
در سال ۱۹۶۲، فرانسه و جبهه آزادیبخش الجزایر (FLN) در حال مذاکرات برای پایان استعمار بودند. اما همزمان گروههای تندرو فرانسوی مثل OAS به حملات تروریستی در خاک فرانسه و الجزایر دست زدند تا مانع توافق شوند. در همان زمانی که دیپلماتها بهدنبال توافق نهایی بودند، انفجارها و ترورها در پاریس و الجزیره در جریان بود. اگرچه توافق نهایتاً امضا شد، اما آن دوره از مذاکرات همزمان با درگیری و خشونت شدید ادامه یافت. این مسئله نشان داد که حتی مذاکرهٔ موفق، بدون کنترل گروههای افراطی، نمیتواند بهمعنای پایان جنگ باشد.
در اواخر قرن یازدهم، امپراتوری بیزانس در تلاش بود با سلاجقهٔ روم بر سر قلمروهای آسیای صغیر گفتگو کند. اما در همین حین، امپراتور رومانوس چهارم (Romanos IV Diogenes) با ارتشی بزرگ بهسمت شرق حرکت کرد، گویی صلح را پذیرفته اما آمادهٔ جنگ هم بود. نبرد ملازگرد (Battle of Manzikert) در سال ۱۰۷۱ آغاز شد و با شکست سنگین بیزانس و اسارت امپراتور به پایان رسید. این درگیری نشان داد که بعضی مذاکرات صرفاً در ظاهر صلحطلبانه هستند، ولی در باطن، پیشدرآمدی بر فاجعهاند.
در جریان جنگهای ناپلئونی، پس از یک رشته پیروزیها، فرانسه و اتریش وارد مذاکره شدند. اما ناپلئون، با آگاهی از ضعف نسبی دشمن، تنها برای زمانکشی پای میز مذاکره نشست. همین درنگ موجب شد او بتواند ارتش خود را تجدید سازمان کند و ناگهان حملهای برقآسا را علیه وین ترتیب دهد. سقوط وین در کمتر از چند روز، افسانهٔ مذاکره را به فرصتی برای فریبکاری بدل کرد. این نمونه از هوشمندی تاکتیکی نظامی ناپلئون است، اما در عین حال هشداردهنده برای اعتمادی کورکورانه به مذاکرات.
در سالهای ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۲، مهاتما گاندی (Mahatma Gandhi) رهبر جنبش استقلال هند، مذاکراتی موسوم به «میزگرد لندن» (Round Table Conferences) را با نمایندگان دولت بریتانیا آغاز کرد تا راهی مسالمتآمیز برای پایان استعمار بیابد. اما درست در زمانی که این مذاکرات در لندن ادامه داشت، در هند موج جدیدی از اعتراضات مدنی رخ داد که با سرکوب خشن نیروهای بریتانیایی روبهرو شد. بازداشت گسترده فعالان، اعمال خشونت علیه تظاهراتکنندگان و اعلام قوانین اضطراری نشان داد که نیت واقعی استعمارگران بریتانیا چندان صلحجویانه نبود. این نمونه بیانگر تضاد بین گفتار دیپلماتیک و کردار نظامی در دل فرایندهای سیاسی است.
در سال ۱۹۷3، همزمان با تلاشهای فزایندهٔ سازمان ملل برای احیای مذاکرات صلح میان اسرائیل و کشورهای عربی پس از جنگ ششروزه، ناگهان ائتلاف سوریه و مصر بهصورت هماهنگ در روز یوم کیپور (Yom Kippur) – تعطیلات مذهبی یهودیان – به اسرائیل حمله کردند. این تهاجم، یکی از خونینترین جنگهای خاورمیانه بود و جهان را تا آستانهٔ درگیری اتمی میان آمریکا و شوروی کشاند. آنچه این نمونه را منحصربهفرد میکند، این است که بسیاری از دیپلماتها تصور میکردند فضا برای مذاکره آماده شده و هیچ نشانهٔ روشنی از آغاز جنگ وجود ندارد. همین فضای اعتماد کاذب باعث غافلگیری سیاسی و نظامی شد.